درون شکافی در ساعت یک و بیست و سه دقیقه ی بامداد

این روزها از دایره عادت گذشته ام خارج شده ام. به جاده ای پا گذاشته ام که اصلن به هیچ عنوان بی انتها نیست


Share/Save/Bookmark

درون شکافی در ساعت یک و بیست و سه دقیقه ی بامداد
by hadi khojinian
21-Jan-2011
 

پر پروانه هایی را که دور سرم می چرخند را می گیرم تا شاید بتوانند مرا از روی زمین بلند کنند ولی با خنده ی بلندی به خودم می خندم که چطور انتطار دارم این پروانه های رنگی این کار را بکنند. لیوان شراب را به سلامتی مارسیا بلند می کنم تا فضای درونم کمی تلطیف تر بشود. ابرهای گذری از جزیره را صدا می زنم تا راه رفتن شان را از داخل خانه ام عبور دهند.

این روزها هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم چون به جادوی بزرگی دست یافته ام که توان حتی به کلمه رساند نشان را هم در خودم نمی ببینم. اصلن چرا باید به زبان بیاورم  وقتی این همه آسان پیچک درونم را باز می کند و کاری می کند که حس کنم راه نفس کشیدنم بازتر شده.

اصلن اجازه بدهید راحت تر حرف بزنم. این روزها حس می کنم خرفتی منگی را که  در خودم داشته ام در حال دور انداختنش هستم. خواهش می کنم یک وقت فکر نکنید که به خودخواهی درونی رسیده ام و دلم نمی خواهد پوست درونم را بیرون بیاندازم و مثل دلقک های نمایش های محلی پیش و پا افتاده در حال نقش بازی کردن هستم. هر روزی که از تنهایی ام می گذرد حس می کنم قوی تر از روز قبل تنهایی ام شده. رویاهایم پخته تر شده اند و دیگر به حداقل هایی راضی شده ام که کفاف زندگی ام را می دهند.

به خوبی می دانم دنیا این روز بیشتر از سالها قبل ترسناک تر شده ولی هنوز تا به عصر حجر برسیم وقت کافی برای من باقی مانده که اوقاتم را جور دیری بگذرانم. سراب هایی که در بیابان برهوت زندگی ام می دیدم به کلی محو شده اند چون خودم با قدرت پاک شان کرده ام. این روزها رویین تن نشده ام. هنوز انقدرها احمق نشده ام که خودم را فریب بدهم. هنوز می دانم که جاده های یک طرفه دیگر وجود ندارند.

این روزها از دایره عادت گذشته ام خارج شده ام. به جاده ای پا گذاشته ام که اصلن به هیچ عنوان بی انتها نیست. مگر کره ی زمین بی انتهاست. هنوز می توان کمتر از هشتاد روز تمام دنیا را گشت و به سر خط اول برگشت  ولی به خودم می گویم کافی ست هر روز رنگ تازه ای به زندگی ام بزنم تا خودم را راضی بکنم که امروزم حتمن با روز قبلم فرق دارد. مگر ما آدم ها نمی دانیم که می توانیم خودمان را گول بزنیم؟ ولی این روزها سعی می کنم خودم را گول نزنم بلکه با واقعیت های روبرویم صادقانه تر برخورد کنم.

این منی که از خودم شناخته ام با من چند ماه پیشم زمین تا اسمان فرق دارد. باور کنید آقا و خانم محترم!!!

hadikhojinian.blogspot.com


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
hadi khojinian

ابی جانم

hadi khojinian


مرسی داداش ابی جانم . آره من هر دو تای خودم هستم که در حال بالانسش هستم . اگر خدا بخواهد همه چی درست خواهد شد .


hadi khojinian

دلهره های ما

hadi khojinian


ممنون رفیق جان . این روزها بیشتر از آنکه به سیاست و مرگ  دار  و درفش فکر کنم به منی فکر می کنم که در حال گذار است . نه اینکه مثل  کبک سرم را زیر برف بکنم ولی می خواهم بنویسم و بی هیچ سانسوری خودم را رو کنم . نه تظاهر احمقانه است و نه تراپی های روشنفکرانه . همین که دارم  می نویسم خوشحالم . خد ا با صابرین است


ebi amirhosseini

Hadi Joon

by ebi amirhosseini on

این منی که از خودم شناخته ام با من چند ماه پیشم زمین تا اسمان فرق دارد. باور کنید آقا و خانم محترم!!!

This "you",That "you",both I love & will love,agar khoda bekhaad,:)))

Great read as always.

 

Ebi aka Haaji


vildemose

Outstanding introspection

by vildemose on

Every now and then comes a blog/diary so special that reminds of why I never quit this place.  This is one of those.  Thank you,


hadi khojinian

مسافت های نابعید

hadi khojinian


آذرین عزیز .  ممنون از کامنت قشنگت . هر کسی بعدی از راه ها را در خودش ذخیره کرده . یکی راست یکی چپ یکی دایره وار و یکی الهی به امید راهش را می کشد تا بالاخره به جایی برسد . من اما اصلن حال و حوصله  راه پیدا کردن ندارم . چون این روزها  فقط به خودم فکر می کنم . دنیا از ذهنیت من می گذرد  . من در جزیره ای خودم را محبوس کرده ام که رابینسون وار همه ی اجزای خانه ام را  پیدا می کنم تا بدور از همه زندگی کنم . نه اینکه تارکه دنیا شده باشم ها .  با چشمان گاه باز و گاه نیمه باز به دریای روبرویم نگاه می کنم که هر روز تکه ای از اسباب های کشتی شکسته ام را به ساحل می آورد  . همه ی ما ایرانی ها دنیای خودمان را داریم فقط خیلی سعی می کنند با مهارت نقش ادم های خوش بخت را بازی کنند ولی به جرات می گویم که من خوش بخت نبوده ام چون کودکی ام را گم کردم و  در وطنم بازی کردم و در نمایش های زندگی سعی کردم شاد و سرخوش باشم تا بتوانم دنیا را در هشتاد روز مجازی دور بزنم . شاد باشی رفیق ساکن سرزمین خیلی خیلی دور


Azarin Sadegh

I wish to go around the world in more than 80 days...

by Azarin Sadegh on

Hadi aziz,

Such an inspiring piece!

I don't have a sense of direction, so for sure I would make it around the world in more than 80 days! ....And I'm sure that - so far -- i've taken many wrong roads...like most people!

Please don't feel bad about it! I'd say this is how we grow up and learn...There is no destination. Life is just the combination of all these wanderings..:-)   


hadi khojinian

ماندا

hadi khojinian


خوشحالم که حس خوبی به تو انتقال داده ام رفیق نازنین من


Monda

Simply Enlightened

by Monda on

Reading your piece makes me feel relieved. As on good days, I share some of your descriptions. On the other days, out of sheer habit I am still testing the validity of my good days. Ultimately, my testing will stop :o)

My favorite is this:

سراب هایی که در بیابان برهوت زندگی ام می دیدم به کلی محو شده اند چون خودم با قدرت پاک شان کرده ام. این روزها رویین تن نشده ام. هنوز انقدرها احمق نشده ام که خودم را فریب بدهم. هنوز می دانم که جاده های یک طرفه دیگر وجود ندارند.