عالم نو، آدم نو

آیا شما در این شخصیّت بظاهر انسان، جز غرائز حیوانی چیز دیگری هم می بینید؟


Share/Save/Bookmark

عالم نو، آدم نو
by Mahvash Shahegh
29-Apr-2011
 

در این سالها همه جا صحبت از جهانی شدن، نو آوریهای علمی و صنعتی یا بعبارت دیگر مدرنیزه کردن ومدرن شدن جهان است. براستی نیز که چنین است و با شتاب اختراعات و نو آوریها، هر زمان که رادیو یا تلویزیون را بازمی کنی یا به اینترنت روی می آوری، می بینی که باز یک بار دیگر یکی از آن داستانهای تخیّلی/علمی تبدیل به یک حقیقت علمی شده است. نمونه های آن فراوان است و همۀ ما آنها را دور و بر خود می بینیم و حس می کنیم: تلفن های همراه، راهیاب های درون خود روها، بمب های هوشمند، اطّلاع رسانی های به سرعت برق و باد، فقط چند نمونه هستند از صدها و هزارها.

ولی آیا براستی خصوصیّات درونی انسانها هم به همان سرعت رشد و تغییر کرده است؟ یا به عبارت دیگر و دقیقتر اصلاً رشدی در جهت بهبود کرده است؟ آیا در زیاده خواهی و حرص و ولع انسانها از آغاز آفرینش تا به امروزتغییری دیده میشود؟ آیا بین عشق به قدرت و فرمانروائی بدون قید و شرط بعنوان مثال پادشاهان ساسانی با رهبر کنونی ایران اختلافی بچشم میخورد؟ آیا بین میل به آدم کشی میان چنگیز قرن سیزدهم میلادی با هیتلر قرن بیستم تفاوتی دیده میشود؟ بطور کلّی بین فضائل یا نبود فضائل انسانی از ابتدای آفرینش تا کنون تفاوت چندانی مشاهده می شود؟

در این جا مایلم یک نمونه ازین عدم رشد و نبودِ فضائل انسانی را به شما نشان دهم. اخیراً کتابی می خواندم بنام "جای خالی سلوچ" (۱) نوشتۀ محمود دولت آبادی. صحنه ای در این کتاب هست که با شرح جزئیّاتی که دولت آبادی در داستانهایش می آورد، خواننده را میخکوب کرده، نفسش را بند می آورد. داستان ازین قرار است که یکی از قهرمانان داستان بنام " علی گناو" که مرد میانسالی ست به سعایت و شکایت همسر، مادرش را از خانه بیرون می اندازد و مادر پیر هم در اتاق خرابه ای منزل می کند. شبی در اثر برف سنگین زمستانی، سقف نیم شکستۀ اتاق فرو می ریزد و مادر زیر آوار جان به جان آفرین تسلیم می کند. پسر پس از شنیدن این خبربه نزد زن می رود وتا می خورد او را کتک می زند تا جائیکه همسر بیچاره قدرت کار و زندگی از دست می دهد و به رختخواب می افتد. قبلاً هم این زن بسبب لگدی که توسطّ همین شوهر به شکم باردارش می خورد، بچّه می اندازد و شانس آبستنی دوباره را هم از دست می دهد. "علی گناو" که برای بخاک سپاری مادرش و کندن قبری برای او نیاز به کمک داشته به سراغ خانوادۀ سلوچ می رود. این خانواده از یک مادر تنها که شوهرش، سلوچ، او و فرزندانش را رها کرده و سر به نیست شده و سه فرزند، دوپسر ۱۷ و ۱۵ساله و یک دختر ۱۳ ساله تشکیل می شود. زن خانوادۀ سلوچ که نامش "مِرگان" است زنی ست بسیار قوی، پرکار و روی پای خود. او برای سیر کردن شکم خود و فرزندانش و گذاشتن فقط تکّه نان خشکی در سفرۀ خانواده، بهر کار سختی تن درمی دهد. روزی هم که "علی گناو" می آید که از پسران "مرگان" برای گورکنی کمک بخواهد چون آنها در خانه نبودند، مرگان خود بیلی برداشته و به کمک "علی گناو" می رود. پس از مدّتی گورکنی "مرگان" خسته می شود و به کناری می رود و می نشیند. چند لحظه ای نمی گذرد که "علی گناو" او را صدا می زند و از "مرگان" می خواهد که بیلش را به او که در چاله است بدهد. بقیّه را از زبان خود دولت آبادی بشنوید:

"مرگان به هر دشواری از جا برخاست، لب گور ایستاد و بیل را به سوی علی گرفت. علی گناو دستۀ بیل و مچ دست مرگان را چسبید و به یک تکان، هر دو را به درون گور کشاندو پیش از آنکه مرگان بتواند صدایی از گلو برآورد، زن را به دیوارۀ گور کوبید و در نفس نفس زدن هایش، به چشم های بدر جسته و پربیم مرگان خیره شد و بریده بریده گفت: "دخترت! دخترت را به من بده، هاجر را به من بده!"

با توجّه به مقدّماتی که در بالا گفته شد، آدم فکر می کند جائی که علی گناو در آن ایستاده، آخرین جائیست که انسانی بمعنی واقعی کلمه انسان - که بقول مولانا جلال الّد ین رومی، "یافت می نشود، جسته ایم ما" - بتواند به فکر تجدید فراش و گرفتن زن جدید بیفتد! این شخصیّت داستان، آدمیست که در قرن بیستم زندگی می کند و از زمان ما خیلی دور نیست. آیا شما در این شخصیّت بظاهر انسان، جز غرائز حیوانی چیز دیگری هم می بینید؟

و اکنون این صحنه را با این شعر شیخ عطّار نیشابوری که حدود قرن ۱۲ /۱۳ میلادی می زیست، مقایسه کنید:

یافت مردی گور کن عمری دراز
سائلی گفتش که چیزی گوی باز

تا تو عمری گور کندی در مغاک
از عجائب هیچ دیدی زیر خاک

گفت این دیدم عجائب حسب حال
کاین سگ نفسم همی هفتاد سال

گور کندن دید و یک ساعت نمرد
یک دمم فرمان یک طاعت نبرد

آیا شما براستی تفاوتی در جهت بهبود خصوصیّات انسانی میان بشرهای قرن دوازده و سیزده و بشر امروز می بینید؟

حافظ شیراز چه رندانه، زیرکانه و هوشیارانه دریافته بود که:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی (۲)

شاید روزی دستکاری در دی. اِن. اِ و ژن آدمی بتواند پاسخگوی این معضل باشد!

مهوش شاهق
مریلند، امریکا

(۱) جای خالی سلوچ / محمود دولت آبادی . تهران : نشر چشمه ؛ فرهنگ معاصر، ۱۳۷۷،  ص ۱۵۸

(۲) دیوان حافظ / به کوشش خطیب رهبر. تهران: صفی علیشاه، ۱۳۷۷


Share/Save/Bookmark

more from Mahvash Shahegh
 
Esfand Aashena

I have read the novel, it's pretty good.

by Esfand Aashena on

Reading novels such as this opens one's eyes to the cruelty that exists.  Once you know such things you start to work on abolishing it.  Same with Islamic Republic.  It's been a while, at least since 2009, that a large segement of the society have given up on this regime and "shown" it publicly.

On the individual cases the cruelty will never go away and you can see individual examples all over the world, many much more gruesome that Iran.  Take that guy in Austria who raped his own daughter in the dungeon of his basement who gave birth to his own grand children and if I'm not mistaken subject to the same sexual abuse by their then grandfather. 

Everything is sacred


Paykar

All the advances in science

by Paykar on

All the advances in science and invention of new gadgets do not necessarily change the biological facts about Man. It will take countless generations for a shift to take place at the nexus of instincts (DNA) and Experience.

From the dawn of civilization mankind has been on a journey to become Human. We have made some progress as a whole, but very wide individual variations still persist.

However, I agree with you on specific situation in Iran. With ascendance of Islamic regime, the necessary conditions for increased inhumane behavior (barbaric  punishments; further subjugation of women; and absolute intolerance for anybody that disagrees with the tenants of the IR) have developed and have become institutionalized.


Ari Siletz

Mahvash

by Ari Siletz on

Your point on the political political de-evolution of Iran is well taken. We'll even throw in Cyrus as a mythologized reference point. But your critique seems to be of ensaan, not just Irani. Even the IRI (and any other despotism) is forced to deal with the new democratizing institutions that humans have developed in the last few centuries. For example, it's an uphill battle for despots to transform the nuisance of mass literacy from a destablizing force to an instrument of propaganda.

default

Do you call this progress?

by Mahvash Shahegh on

Dear Ari and Jahanshah,

It is said when Cyrus the Great conquered Babylon, and other countries allowed them to stay on their own beliefs, practice their own religions and respected their differences. Compare this with the current situation in Iran. Do you call this progress? If you do, I rest my case.


Ari Siletz

Depressing!

by Ari Siletz on

Thankfully untrue!

Since the thirteenth century the weak have learned to work better as a team. Shouldn't look for a new "justice" gene in human DNA; look for change in our institutions. Human rights groups, worker's unions, democratic systems...These are new!  


Jahanshah Javid

Small difference

by Jahanshah Javid on

I think people have changed for the better over time, even though it has not meant the end of savage behavior. Look at the way we live? Do you know of any other period in history when so many nations were free and prosperous? I think joy, love and humanity are contagious -- much more than violence, hate and misery. It just going to take a bloody long time before everyone believes in the futility of violence.


SamSamIIII

ميگن دلقک وقتی سوژه کم مياره

SamSamIIII


 

ميگن

دلقک وقتی سوژه کم مياره ديگه به جد و اواد رفقاش هم گير ميده. و حالا  ميرسيم به اين فوتوی بلاگ که اين اواخر ميون انتلکتهای ملي-امتي-عُمَری و جماعت شيخ و خواجه پرست مُد شده که آره بدبختی ايران از داريوش اغاز شد و جناب سيد خليفه خامنۀ قريشي کسی نيستند جز نوه,نتيجۀ همان نظام کيانی اريايی مفسد و ملحد و ظالم و محارب. حالا يکی نيست به اين دلقکون عُمَری امتي بگه که چرا گناه فرهنگ 1400 ساله شيخي-خراباتی مداحي بوگندی خودتونو و رهبران تخمی کربلايتون رو با   دستمال کورش و داريوش که نه سر پياز و نه ته پيازن ميشوريد. اخه چه شباهتی است ميون اين شيخ بزدل و خليفه قريشی مهن فروش, چفيه به دوش و فلستين پرست  و داريوش , شاه ايران و انيران  که مردم ايران را هديه افسري به جهان داد و سود کشور دارييش از ايرانيان مردمی ازاده ساخت در اقيانوسی از توده-بردگان کلاسيک که هزار سال تا بردگي قادسي دوام داشت. اينا چه طوری اون فرهنگ و مردم ازاده و راست قامت و نيک پندار و راست سخن و خود ايستا را با اين امت و فرهنگ مفلوک و دورو و مداح و چس ناله هايه عربيش و شيخان مرشدش مقايسه و سنجش ميکنن. بريد ببينيد همين داريوش در نقش رستم چی ميگه و چه اندرزي به وزيران و جانشينانش در تباهی دروغ,چاپلوسي,ستمکاري,دورويي,دزدي, بيدادي, و ميهن فروشی ميده.  

 

 

Path of Kiaan Resurrection of True Iran Hoisting Drafshe Kaviaan //iranianidentity.blogspot.com //www.youtube.com/user/samsamsia