در اداره ای که کار میکنم همه به خوبی می دانند که من اهل رشوه و حق و حساب گرفتن هستم. راستش تا حالا کلی مقاله و پژوهش های میدانی و خیابانی و میلانی در خصوص غیر قابل اجتناب بودن رشوه گیری انجام داده و حقانیت آن را به همه آدم و عالم ثابت کرده ام.
رساله معروف بنده به نام " رشوه و ادبیات ایران" به چندین زبان زنده و مرده و نیمه جان دنیا ترجمه شده و هر روز از طریق تلفن و ایمیل سئوالات فراوانی در این خصوص به ویژه از هم میهنان مقیم خارج دریافت می کنم که خواستار توضیح این فن ظریف و تعمیم آن به همه ممالکی هستند که در حال حاضر به حضور رعایای ممالک محروسه ایران مزین شده است.
سایتی نیز دراین مورد راه انداخته ام با عنوان : زیرمیزی.پول چایی دات کام که در خدمت همه علاقمندان است. وقتی دوستانی را می بینم که هر روز هزاران بار جا نماز آب می کشند و مرا به رعایت تقوا و خویشتن داری و کسب حلال دعوت می کنند، بنده هم ریز مخارج ماهیانه و فیش حقوقیم را نشان داده و برای آقایان مدعی توضیح می دهم که تنها راه پیش روی، گرفتن رشوه و به عبارتی آبرومندانه تر ، پول چایی و زیر میزی و این حرف ها هست. مخصوصاً اینکه من اینکار را با رغبت مشتریان خود انجام میدهم و از این لحاظ هیچ جای نگرانی نیست.
زبان شیرین فارسی پر از توصیه های فراوان در مورد ترویج رشوه گیری و رشوه دهی است: " آدم عاقل رشوه می دهد و آدم احمق جریمه" و یا " پول بده ، سر سبیل شاه نقاره بزن" و یا " در این دنیای واهی ، رشوه می کند هر کاری ، داری بمان، نداری بنال" تاریخ ادبیات ما پر از شاعران و نویسندگانی هستند که در مقابل گرفتن صله" تو بگو رشوه" اشعاری در مدح و تعریف زورگویان گفته اند که خواندنشان باعث آبرو ریزی است ولی در عین حال اسنادی هستند که قدمت سنت رشوه دهی و رشوه گیری را در میهن عزیز ما به اثبات می رساند.
اسنادی از فروخته شدن مقامات دولتی در ایران ثبت شده که دیگر قبحی برای اینکار تصور نمی شود و همه اگر پایش بیفتد این کاره هستند و به قولی آنهایی که دائم دم از تقوا می زنند در حقیقت پا نداده و گرنه در خانه ماندن بی بی از بی چادری است نه چیز دیگر.
غرض از تجدید خاطرات و گوشزد نمودن یکی از هنر های اصلی دستی در ایران که همانا رشوه گیری و رشوه دهی است، به علاقمندان این فن شریف یاد آور می کنم که مواظب اوضاع باشند. هر از چند گاهی بگیر و ببند شروع شده و چند نفر رشوه گیر آماتور را که در حقیقت با ندانم کاری های خود آبروی ما حرفه ای ها را می برند، دراز کرده و مجدداً در رسانه ها صحبت از این پدیده زشت می کنند که وجدان مرا می آزارد. به نظر حقیر فعالان امور رشوه نوعی هنرمند و صنعتگر هستند . هر بی سر و پا و گدا و گرسنه ای حق ندارد پا برهنه وارد این صحنه شده و قداست آن را لکه دار نماید.
به عنوان نمونه ، فعالان این رشته باید همیشه هوشیار و آماده واکنش سریع و دقیق باشند. مثل موش خانگی همه راههای فرار را بررسی کرده و هرگز گیر نیفتند. من برخی اوقات که در روزنامه ها می خوانم در ایران و یا برخی کشور ها، عده ای به علت فساد مالی و گرفتن رشوه گرفتار شده اند، واقعاً ناراحت می شوم. با خودم می گویم : خوب عزیز من ، اینکاره نیستی نیا داخل جمع. شما همان بهتره بروید دنبال اضافه کاری و نمیدانم بیزینس و خواندن کتاب های مزخرفی مثل سنگفرش خیابانها از طلاست و از این گونه خزعبلات. این کار را به کارشناسان خود واگذار کنید.
به عنوان نمونه ای از بالا بودن میزان هوشیاری خودم اتفاقی را که همین دیروز و پریروز و در گرماگرم تبلیغات انتخاباتی برای من افتاد، خدمتتان تعریف میکنم تا بدانید که فعالان این رشته چقدرباید گوش به زنگ باشند. مشتری کنه ای داشتم به اسم کریم پوست کلفت که جان به عزرائیل نمیداد. در مقابل انجام کارش اصلاً حاضر نبود پول چایی مرابدهد. پرونده سنگینی پیش من داشت. چندین بار از راههای مختلف وارد شد تا مرا تحت فشار قرار داده و بدون دادن حق و حساب قصر دربرود که خیلی راحت فهماندم که من از آن بیدها نیستم که با این باد ها بلرزم. بهتر است نرخ مصوب این کار را را دو دستی تقدیم کند. تهدید کرد که از دست من شکایت خواهد کرد. ککم نگزید. سرانجام از رمق افتاد و مذاکرات صلح را شروع کرد. در حالی که چشمانش برق می زد به من گفت که پول ها را به صورت چک های مسافرتی و در محل اداره و دفتر کارم تقدیم حضور خواهد کرد، با خونسردی یک رشوه گیر حرفه ای قبول کردم. احساس عجیبی به من می گفت که کلکی ممکن است در کار باشد ولی من برای هر وضعیت غیر عادی آماده بودم. وقتی خونسردی مرا از پذیرش رشوه در محل کارم شنید، از تعجب دهانش مثل دهانه غار کهف دقایقی باز ماند. رسم است که اصحاب رشوه ، مبلغ درخواستی را در رستوران و این روزها در اینترنت کافه از مشتریان می گیرند نه در اداره و دفتر کار ولی من به خودم مطمئن بودم.
روز موعود ، مشتری با کیف مشگی بزرگی داخل دفترم شد، کاملاً هیجان زده بود ولی من در کمال خونسردی تحویلش گرفتم. از اینکه من به شکلی کاملاً عادی به کارم مشغول بودم، تعجب میکرد. دسته ای چگ پول را بیرون آورد، همگی از یک بانک صادر شده و شماره سریال های مرتبی داشتند. درست از 00 شروع و به 99 ختم شده بودند. همگی نو و تازه بوده و بوی مخصوص اسکناس های شب عید را داشتند.
حتی به خودم زحمت ندادم که دسته چک ها را در حضور وی از روی میز بردارم. با اطمینان گفتم که کارش تا 5 روز دیگر کاملاً آماده است و دیگر در بخش ما کاری ندارد. در حالی که چشمانش از حدقه در آمده بودند، عقب عقب رفته و از اطاق خارج شد. بلافاصله همه دسته چک را برداشته و لای تعداد زیادی پوستر تبلیغات انتخاباتی که عکس نامزد مربوطه به خوبی بر روی آنها مشخص بود و این روز ها همه مقامات دولتی از وی پشتیبانی می کنند، قرار دادم. هنوز ده دقیقه از رفتن آن ملعون نگذشته بود که دیدم سرو صدایی از سالن می آید . از جای خودم تکان نخوردم. در اطاقم با فشار و ناگهانی باز شد. اصلاً خونسردی خودم را از دست ندادم. اول از همه کریم پوست کلفت بود که تکه کاغذی رابه مامور پلیسی ضد فساد وزارت دادگستری نشان میداد و در حالی که داد می زد گفت که همه چک پول ها دو.یست هزارتومانی و شماره سریال های آنها هم رند هستند. از جایم اصلاً تکان نخورده و در حالی که صدایم را تا حد ممکن پائین می آوردم به ماموران و رئیس و معاون اداره هم که الان بله آنها محلق شده بود گفتم که من از خودم مطمئن هستم و آنها می توانندهمه جا را بگردند.
در عرض تقریباً سه ساعت آنها همه جا را گشتند. از لوله بخاری و کشورهای میز من گرفته تا پشت عکس ها و کمد و دراور و..... تا لای همه فایل هایی که داشتم.
چندین بار با دقت و احترام پوستر های تبلغات ریاست جمهوری مطلوب اداره را از روی میز برداشته و جا به جا کردند و لی هیچگاه لای آنها را نگاه نکردند. کریم پوست کلفت با ناباوری داشت سکته میکرد. رئیس و معاون که درابتداء وحشت زده بودند الان دیگر حال خود را بازیافته و با محبت به من نگاه می کردند و من هم با آرامش بودایی خود به انجام وظایفم مشغول بودم. یواش یواش که ماموران از جستجو خسته شدند، نجواهای رئیس در تایید من شروع شد: آقای مرادی از بهترین کارمندان ما هستند. ایشان یک عمربا عزت نفس زندگی کرده و با بیش و کم حقوق کارمندی ساخته اند. یواش یواش معاون اداره هم به کمکش رفته و فهرست بلند بالایی از خصایل نیک من و اینکه عده ای ابله و بدخواه دولت و ملت که چشم دیدن کارمندان ساعی مثل آقای مرادی را ندارند، ارائه دادند.
دلم داشت به حال کریم پوست کلفت می سوخت. به زحمت خودش را به روی صندلی انداخت. ماموران بعد از ساعت ها کند و کاو دیگر داشتندخسته می شدند. آنها آماده رفتن بودند. رئیس رسماً از من عذرخواهی کرده و قول داد که جایزه ویژه ایثار کارمندی را در سال جاری به من بدهد. معاون هم مژده داد که اسم من و خانواده ام خارج از نوبت برای استفاده از تسهیلات اسراحتی شمال کشور ، به واحد پذیرایی و رفاه اعلام خواهد شد. معاون در حالی که سعی می کردند لحن خود را تا آنجایی که ممکن است مهربان کند ادامه داد: تاریخ رفت و برگشت را خودتان اعلام فرمائید. شما باعث افتخار ما هستید.
رئیس و معاون و همه ماموران موقع خروج مثل یک قهرمان ملی با من دست دادند. یکی از ماموران به من گفت که می توانم طبق قانون از کریم پوست کلفت شکایت کنم.من هم مثل یک قدیس بعد از مکثی کوتاه گفتم که من ایشان را به خاطر افترایی که زده می بخشم. انشاء الله خداوند متعال از سر تقصیرات ایشان بگذرد. در همه این احوال می خواستم به همه نشان بدهم که عجله زیادی برای انجام امور جاری دارم و دوست ندارم وقت با ارزش خود را با این مزخرفات هدر دهم. بعد از خلوت شدن اطاقم دست در لای پوسترهای انتخاباتی برده و دسته صد تایی چک ها را بیرون آوردم . از لمسشان احساس خوشایندی دست میداد. در اینجا یک دفعه در باشد و کریم پوست کلفت مثل عجل معلق ظاهر شد. چک های مسافرتی را دست من دید و نعره زنان به سمت اطاق رئیس دوید. من هم خیلی آرام در اطاقم را بستم. به خوبی می شنیدم که رئیس در مقابل اصرار کریم به بازدید مجدد اطاقم ، از حراست خواسته بود تا وی رابه عنوان مزاحم به بیرون هدایت کنند. رئیس داشت به معاونش می گفت که مرادی حقش بود که از این مردیکه احمق شکایت میکرد تا دیگر در آینده هیچکس جرات نکند به کارمندان صدیق و خدوم وزارتخانه ها توهین کرده و اتهام فساد و رشوه به آنها بچسباند. از شنیدن همه اینها احساس خوشایندی داشتم. دنیا بر وفق مرادم بود.
بعد از خوابیدن همه این داد و قال ها مجدداًً به کار ادامه دادم. نیم ساعت بعد آبدارچی چایی آورد. او هم با احترام به من نگاه میکرد. سرانجام دوستانم آمدند. نوعی ناباوری در نگاهشان به چشم می خورد. به زبان بی زبانی از من می پرسیدند که چه کلکی زده ای. با همه سرسنگین برخورد کرده و محلشان نگذاشتم.
موقع تعطیلی اداره کتم را پوشیده و با دقت پوستر های تبلیغاتی کاندیدای منجی خود را از روی میز برداشتم. با صلابت یک ژنرال نازی محکم به سمت در خروجی راه افتادم. داخل اتوبوسی که به منزل می رفتم دستم را داخل پوستر های تبلیغاتی کرده و گرمای وجود چک پول ها را با تمام وجود احساس کردم. با اطمینان آنها را برداشته و در جیب کتم گذاشتم. در زیر آفتاب تند نیم روز به اتومبیل های مختلفی که در خیابان بودند، خیره می شدم. مطمئن بودم که بعد از سالها انتظار صاحب ماشین شخصی شده و حتماً با خانواده ام به مسافرتی طولانی خواهیم رفت.
به منزل که رسیدم برای زن و بچه ام توضیح دادم که شرکت در انتخابات ریاست جمهوری برای مایک فرض است. الان می دانیم که ناجی واقعی ما کیست. با دادن رای به کاندیدایی که عکسش را میبینید به همه دنیا ثابت کنیم که ملت ایران به خادمین خود همیشه فرصت ادامه خدمت را خواهد داد. زنم جوری به من نگاه میکرد که مهتاب زده شده ام. شب راحت خوابیدم. با اتفاقی که امروز افتاد، من حتماً به ریاست کمیته مبارزه با فساد اداری مالی وزارت خانه محسوب میشدم. آینده روشنی در انتظار من خواهد بود.
Recently by cyrous moradi | Comments | Date |
---|---|---|
به صندوق رای ایمان آوریم | 3 | Nov 04, 2012 |
چه باید کرد؟ | 9 | Oct 02, 2012 |
سازش تاریخی | 2 | Sep 03, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
No matter what the regime
by Nasrin Sasanpour on Tue Jun 09, 2009 11:45 PM PDTNo matter what the regime has been from one extreme to the other,
whether the shah or the mullahs, the problem persists. Greed,
bribery, and more malice are the results of oppression in one form or another.
Therefore, the ethical conclusion would be, "Az maast ke bar masst".
Thanks for pinpointing another social issue in our motherland.
نیجه اخلاقی
Iransookht (not verified)Tue Jun 09, 2009 01:56 PM PDT
نیجه اخلاقی اینکه نظام حاکم در کشور ٣٠ سال است که شواهد جنایتهای خود را در رشوره گیری و فساد مالی و قتل و دزدی و دروغگویی و غیره وغیره در پشت جنگ و اعدام و رای گیری و انتخابات و پوستر تبلیغانی و هزار نیرنگ دیگر پنهان کزده و به ریش ما میخندد.