Maziar Rostamian is a mechanical engineering student who is living his dream of studying for his doctoral degree in the US. But for the Iranian-born science student, his country's relationship with his host-country poses a set of challenges. The BBC's Franz Strasser caught up with Mr Rostamian at the University of Idaho campus in Idaho Falls. He talks about why visiting Iran during his studies poses a risk.
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
مطلبی منتسب
vildemoseTue Dec 06, 2011 07:09 AM PST
"""
مطلبی منتسب به وبلاگ «مجمع دانشجویان حزبالله» دستبهدست میگردد. مطلب اصلی گویا از وبلاگ پاک شدهاست، اما متن را در شبکههای اجتماعی میتوان خواند (مثلا اینجا).
نویسنده برای مطلبش این عنوان را انتخاب کردهاست: «ما بازی خورده بودیم». مطلب روایتی از رفتن به سمت ساختمان سفارت و ورود به آن است.
به طرف میدان فردوسی به راه افتادیم. خبر داده بودند که بچه ها سفارت را اشغال کرده اند. … بریم داخل؟ -بریم. به همین سادگی تصمیم گرفته شد. … حدود سی الی چهل سرباز جلوی درب سفارت ایستاده بودند. اما ما به راحتی به میان آنها رفتیم و من که وزن کمتری داشتم در یک چشم به هم زدن از در بالا رفته و به داخل سفارت پریدم آنطرف در هم سی سرباز ایستاده بودند که باز هم چیزی به ما نمی گفتند انگار عادی شده بود که هر کس می خواهد از روی در به داخل سفارت بیاید و سربازان همچون مجسمه هایی باقی مانده از جنگ جهانی دوم سرجایشان ایستاده بودند و گه گاه نگاهی هم به ما می کردند… حالا دیگر در خاک بریتانیای کبیر بودیم.
روایتهایی نظیر این هرازگاهی در وبلاگهای شخصی ِ «ارزشی»ها منتشر میشود و معمولا بهسرعت پاک میشود.
جوانک بسیجی با رفیقاش، از سر کنجکاوی، به سمت سفارت میرود. خودش از دیوار بالا میپرد و کسی از جمع زیرپای رفیقاش را میگیرد که او هم از دیوار بالا برود. در روایت میخوانیم که کمککننده «به حکم انسانیت» این کار را کردهاست. قهرمانان ِ فتح ِ سفارت وقتشان را به جستجو در موتورخانه و کتابخانه و زیرزمین سفارت میگذرانند و کمکم از این بازی خسته میشوند. در راه برگشت ماموران نیروی انتظامی دستشان را میپیچانند و یک مامور با لباس معمولی به آنها میگوید «دیگر این طرفها پیدایتان نشود» و سمت مترو هلشان میدهد. فاتحان، خسته به خانه میروند در حالی که حداقل یک نفرشان نتوانسته است این معادله را ذهن خودش حل کند،
در طول مسیر در این اندیشه بودم که چگونه ممکن است به این راحتی به داخل سفارت رفت و چنین اعمالی را انجام داد و به آن کیفیت از آن خارج شد.
او نتیجه میگیرد که «ما بازی خورده بودیم» و در وبلاگش در این باره مینویسد اما مطلب کمی بعد پاک میشود. شاید باز هم کسی مچاش را پیچانده و بهش گفته «دیگر این طرفها پیدایتان نشود». جوانک ِ ارزشی دوباره بازی خوردهاست و این بار روی دهانش هم چسب زدهاند که داستاناش را برای کسی نگوید.
برادر ِ بسیجی، و برادران ِ بسیجی دیگر، و هرکسی که فضای کنش و واکنش سیاسی و اجتماعی را با میدان ِ ماجراجویی اشتباه گرفتهاست، شما بازی خوردهاید. شما همیشه بازی میخورید. شما سالهاست مهرههای حقیر ِ ساختاری هستید که شما را بازی میدهد. فقط فعل ِ شما نیست که بازیچهی خدایگان است. عقل شما را هم بازی دادهاند و احساستان را و همهی زندگیتان را. حالا حتی اجازه ندارید از این بازیخوردگی حرف بزنید. آیا میشود آدمی را از این بیشتر تحقیر کرد؟ """""
Separation of Church and State AND Corporation