اینک که به پایان پأییز نزدیک میشویم،خط خاکستری زندگی من جدا از افسردگیها برجسته تر میشود.نه اینکه تنها دلم فقط میگیرد و نه اینکه افسوس گذشته را میخورم،من با این غصهها همزیسیتی دائم دارم و که شاید من با شادیهای سطحی،دشمنی دیرینه دارم.
من صادقانه دلگیرم، معذبم، کلافهام ... من تنها یک انسانم ، کمتر از خاک،بیشتر از باد.
به جایی رسیدهام که دیگر صورت نمیبینم، آدمها را در جا سیاه میبینم،مردان را سیاه، زنان را سیاه،من همه را در تاریکی میبینم.
---
اواخر اکتبر سال ۲۰۰۹
در مسکو،در جائی هستم که به محله پولی آنکا معروف است و در یک پانسیون قدیمی اقامت دارم. اتاقم رنگ رفته،مخلوطی از سبز و سفید است،مبلمان قدیمی و دستشویی آن سرد و کلّ اتاق بیروح است.
برای آنچه که سالها در جستجوی آن هستم، اینبار به اینجا آمده ام تا شاید آنرا در میان خرابه های یادگار لنین و استالین پیدا کنم.
---
هوا سرد است،خورشید میتابد اما بی فایده است،خیابانها اکثرا به همان گونه است که ۱۵ سال پیش آنرا دیده ام...
مردم را میبینم... مردان با عجله،زنان را در مخلوطی از یک زندگی ملودرام میبینم،در این میان پیر زنی میشناسم که در نزدیکی کاتدرال گل میفروشد،چند وقتیست که او را نمیبینم ،سراغش را میگیرم،نه اینکه دل واپسش باشم،تنها نگرانم و چونکه این سرما کشنده است و او شاید دیگر قدرتی برای کنار آمدن با سرما را ندارد.
---
وقت خود را در میان اپرا و تئاترهای قدیمی مسکو میگذرانم،به دنبال ریشه هستم، به دنبال مردم قدیمی هستم که سالها خاک خوردند و در ناباوریهای زندگی غرق شده اند.به دنبال ترانههای قدیمی ، سازنده گان، رقاصان بالت و تانگو... من به دنبال اصالت به اینجا آمده ام.
---
شهر را تا اندکی دوست میدارم ! اینجا همه سر در پایین دارند و همه از آبی بودن آسمان بی خبرند.شاید هم با خبرند،تنها از یک نواختی رنگ آبی بی حوصله اند !
ولی من به دور از این اشوبهای پأییزیی مسکو، همچنان دلشوره دارم...در این سرمای خشک خاکستری رنگ،هیچ چیزی دل خوشم نمیکند،از رنگها بیزارم،از سفید وحشت دارم و از خدا مرگ زمستان را خواهم ! تقصیر من نیست، سالهاست که این چنین شب نشین و از روز بیزارم !
---
در این اوهام و در این تصویر بی پایان از خیالات هستم که بی اختیار وارد یک بار میشوم و به سادگی تمام در آنجا احساس آرامش میکنم... دهانم خشک است و ریتم کلمات زندگیم بی سیلاب مانده اند.کنار دیوار،نزدیک یک سن رقص،به روی یک صندلی چوبی قدیمی مینشینم.
به اطراف که نگاه میکنم، از زندگی تنها اثری موازی با لحظات غم آلود بینم... شخصی آکاردئون میزند،شخصی دیگر ویلون و دیگری پیانو ! به آرامی و چه موزون مینوازند.
در اطرافم همه جور آدم میبینم،پیر مرد و پیر زن،زن خوش لباس و مردهای بی افاده،فاحشه، شاعر و عارف...روی یک دیوار پوستر قدیمی بزرگی از لنین میبینم...اینجا همه از یک جنس هستند و از یک چیز مینالند... زندگی !
تشنگی بی قرارم را با آتش ودکا خاموش میکنم، بی نفس به زنی خیره میشوم که از میان موجی از دود و شلاق نور به من نزدیک میشود...چشمانش سیاه،لبانش قرمز و ابروانش کمان،مٔو مشکی،نه خیلی خوش لباس... به پیچ و خم اندامش، با اختیار تمام مینگرم...
در کنارم مینشیند بی آنکه او را بفهمم،دلم به خارش میافتد و که شاید یک بار دیگر مرا به ارزانی تمام به آغوش هوس اندازد،که من این دل را میشناسم که با اندک رسم عاشق پیشه یی نامردی کند و بار دیگر از احساس، مدهوش و غرقم کند.
---
ساعات میگذرند و کماکان با زبان بی زبانی به معاشقه خود ادامه میدهم... همچنان دلم در تاریکیست و با هیچ نوری تغییر رنگ نخواهد داد.زن سیگاری مخلوط به علفی سبز را به من میدهد،حتا در این عالم خلسگی،نشانی از خوش بختی رنگها نمیبینم ! انگاری که پنهان شده است،از دیده ما رخت بر بسته است... نور را میگویم !
چشمانم که به آرامی باز و بسته میشوند،حالا زن و مردی بیند که میرقصند و من مجنون حرکات آنان... خوش به حالشان که به دور از آشفتگی ها،این چنین به هم میپیچند و اندکی از نور خوش بختیشان را به دورشان انعکاس میدهند.این چنین شب را میگذرانم تا بلکه آرام گیرم و بلکه تغییر حال دهم.
---
صبح است و همپای یک طلوع مه آلود به نزدیکی کاتدرال میرسم که در آنجا پیرزن گل فروش را میبینم که سر خوش ایستاده است و به او نزدیک میشوم و چند دسته کوچک گل بنفش رنگی را میخرم و او به من لبخند میزند و من اندک شاد میشوم و سر به پأیین میدهم و به پرسه زدن در تاریکی ادامه !
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Louie Louie
by Red Wine on Mon Nov 02, 2009 11:18 PM PSTخوش حالیم که باعث ایجاد لبخند در شما شدیم.
موفق باشید.
Samsam Jan
by Red Wine on Mon Nov 02, 2009 11:17 PM PSTصمصام جان ...
اوامر شما همیشه به مورد اطاعت است،زنده باشی.
Ebi Jan .
by Red Wine on Mon Nov 02, 2009 11:15 PM PSTدقیقا چیزی گفته شد که احساس شد ... خدا شما را برای همه ما حفظ کند .
I like the story.
by Multiple Personality Disorder on Mon Nov 02, 2009 09:47 PM PSTDisclaimer: Just because I like the story it does not make me a sexist. I just like the story because I'm not an ideological reader. I read without any pre-programmed motivations, and if I like a story I say so, but lately I've been afraid to say what I feel, because I'm afraid I might be labeled a sexist, which I'm not.
شراب سرخ جان
HajminatorMon Nov 02, 2009 05:47 PM PST
خدا منفورترین جانوران روزگار، آخوندهای حاکم بر ایران، را چند باره لعنت کند كه بعد از 30 سال جنگ بر ملت بجز خرابی، ویرانی و ۷۰ میلیون مردم عاجز و آواره چیز دیگری از خودشان باقی نگذاشتند. ولی آخر این جانوران نزدیک است، ما با استقامت و امید باید به پیشواز آینده مان برویم.
تا زحمت سرمای زمستان نکشد پر گل نشود دامن هر خار كه هست
"men are like dough"
by Louie Louie on Mon Nov 02, 2009 05:30 PM PST:o))))))))))))
Slavic women
by SamSamIIII on Mon Nov 02, 2009 05:22 PM PSTMy good friend , Slavic women are like exotic wine who grow on you as you sip more but bitter & vengefull if you take long. A wise dude knows when to part before the taste becomes sour & wine becomes the whiner ;). hey dont crucify me for wine & woman metaphore now :) & to make it even here ;"Men are like Dough"
Beautiful as always RedWine jaan
Cheers!!!
Path of Kiaan Resurrection of True Iran Hoisting Drafshe Kaviaan //iranianidentity.blogspot.com //www.youtube.com/user/samsamsia
Redwine aziz
by ebi amirhosseini on Mon Nov 02, 2009 05:07 PM PSTGol gofti aziz:
من صادقانه دلگیرم، معذبم، کلافهام ... من تنها یک انسانم ، کمتر از خاک،بیشتر از باد.
Ebi aka Haaji