monsieurtarkovski
30-Sep-2009
اینها را که می نویسم, خیال نکنید پسرک دچار جنون شده, یا رو به موت است. خودم هم نمی دانم, شاید جدا دچار جنون شده ام و افتاده ام به دور انکار>>>
monsieurtarkovski
16-Jun-2009

The night has fallen, our faces haunted with gloom.
We chant forgotten words.
In the name of pain."
In the name of the democracy that was shot to death.
In the name of my country

>>>
monsieurtarkovski
02-May-2009 (one comment)
صفحه را کنار می زنم, پرت می شود روی تخت. میان یک کپه عکس و کاغذ و چند حلقه فیلم که آن گوشه دهن کجی می کنند>>>
monsieurtarkovski
24-Mar-2009 (one comment)
از اینجای صفحه به بعد را نمی خوانم. سرش روی شانه ی من است, خوابش برده. سه ساعت بود می دویدیم بدون اینکه بفهمیم از که یا چه می گریزیم. پشت سرمان همه فریاد می زدند, نعره هایی که با صدای تشویق جمعی که چند متر بالاتر ایستاده بودند ترکیب می شد. >>>
monsieurtarkovski
12-Mar-2009 (4 comments)
خواب نمی آید. خواب نمی آید. فقط اوست که کنار من اینجا نشسته. یاد گذشته ها را می کنیم. آن شب که زیر بارش برف بی امان خوابمان برد و نور بی رمق مرز ها که صدایمان می زد: بیایید! بیایید! درخت اینجاست! >>>
monsieurtarkovski
09-Mar-2009
نشسته ام کنار شومینه و خودم را چسبانده ام به شیشه که آتش کمرم را کباب کند. تب دارم, چهل درجه.>>>
monsieurtarkovski
07-Mar-2009 (one comment)
همه چیز از آن شب کذایی شروع شد, دستمال خونی را روی میز انداخته بود و روبروی آینه نشسته بود. به ترک بزرگی که از لبه آینه به پایین سرازیر شده و صورتش را به دو قسمت تقسیم کرده بود نگاه می کرد. پشت سرش , زیر صندلی پیانو نشسته بودم. >>>
monsieurtarkovski
05-Mar-2009 (3 comments)
همین الان, یا نه...همین پنج دقیقه پیش بود که او از کنار پنجره ی کافه ردشد. کسی که یک سال و نیم پیش جان از من ربود. حالا خیلی راحت آمد از کنار میز من رد شد و نشست چهار میز آنطرف تر >>>