Kuk Kon Saate Khish

كوك كن ساعتِ خویش





كوك كن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

كوك كن ساعتِ خویش
كه مـؤذّن، شبِ پیـش دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب

كوك كن ساعتِ خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد
شاطران، با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند

كوك كن ساعتِ خویش
كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

كوك كن ساعتِ خویش
ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

كوك كن ساعتِ خویش
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیك است

سروده ای از: مرتضا کیوان هاشمی

20-Jun-2012
Share/Save/Bookmark

 
Multiple Personality Disorder

...

by Multiple Personality Disorder on

...


Azarbanoo

Nice poem

by Azarbanoo on

Great one.  Thanks for sharing.


CallmeRed

به به

CallmeRed


چه صدای زیبایی.

ممنون