Iranian of the Day

همانطوریکه همه می بینیم ما ګرفتار هستیم از یک طرف سیاست های..

همانطوریکه  همه می بینیم  ما ګرفتار هستیم  از یک طرف سیاست های کشور های  قدرتمند برای حفظ منافع کشورهای  خود تفرقه و تمامیت خواهی و تعصب های بیش از اندازه و اوهام خرافات را در میان ما دامن میزنند و از جانب دیګر فرهنګ استعماری و استحماری مارا از دانش و صنعت مدرن دور نګه میدارد در کشورهای مارا بل بشو میکنند و تحریک می نمایند نه برای اینکه به قدرت و استقلال و آزادی برسیم بلکه برای اینکه بتوانند اسلحه های خود و مواد منفجره ومواد مخدر خود را بفروشند. تهی مغزانی هم که بما حکومت میکنند خود نیز دچار توهم تعصب و اسیر شهوت غرور و تمامیت خواهی شده اند.  چرخهای سنګین کاپیتالیست  کمونیست  مذهبی ګرایی از نوع همراه با تعصب های بدون پایه علمی و انسانی و سایر ایسم ها هم مردم کشورهای ما را له میکنند.  حتی مثلا هنګامی که به کشورهای مثلا پیشرفته پناه می بریم و حتی ظاهرا هم موفق هستیم باز دورن ما خالی است.  ګرچه سعی میکنیم که بګوییم لوطی نباخته است و مشګلات خود را به ګردن دیګران بیاندازیم ولی همه ما میدانیم که خوشبخت نشده ایم و مهمانهایی ناخوانده هستیم و اجتماع جدید مارا تحویل نمیګیرد بجز تعدادی از بسیار باهوشان و بسیار نخبه ګان مارا و بقیه کم بیش ول معطلیم. ما از هر طرف احاطه شده ایم  دشمنان ما نه تنها ابرقدرتهای غارتګر و سلطه جو و تفرقه افکن هستند که در خود ما هم ریشه تمامیت خواهی  حسادت  رشوه خواری و زیادت طلبی باید خشک شود تا به استقلال و آزادی برسیم. دوای درد ما هم در آثار بزرګان ما هست که بایست چراغی رهنما باشد متاسفانه حتی آن دینهایی هم که تعصب و خرافات و اوهام و توهمات را مذموم دانسته و مومنان خود را به ترک تقالید و ترک تعصب ها و خرافات رهبری کرده است باز همان مومنان هم تنها یک راه را می شناسند  تعصب و تمامیت طلبی؟  و منم منم کردن و عقل کل بودن و اینکه دیګران اشتباه میکنند و ما

درست میګوییم و حاضر نیستند که به کلام دیګران هم ګوش فرا دهند

 اتحاد در کثرت

جناب آقای امیر شمس الدین غیاثی

احتراماً،

از آنجاییکه که باری دیگر پیام دوستی، عشق و محبت سر داده اید، بفرمایید که داروی مسکنی که استفاده می نمایید از چه نوع و از کدام داروخانه قابل تهیه می باشد؟

با سپاس

نادر ونکی

شرم آور است

آیا براستی کسی که از بی بنیگی خودکشی میکند و کسی که به دست دژخیمان کشته میشود همترازند؟ آیا این کاربردی ناشایست از نام ندای بیگناه نیست - کوتهنگری ستار و هشیارنژاد شرم آور است

Afarin Faramarz jon

barikala! daghighan hamoun restoran boud. zir zamin boud o dizi ham serv mikard. Jat khali boud. navaar Hayedeh ro ham gozashteh boudan. ... yadesh be kheir

ملت فضول و خبر چین!

خاطرات قشنگی بود سوری جان، منهم ستار رو دوست دارم، سیاست جای خود.

اون رستوران سرداب هم یادم میاد. توی زیر زمین طبقه پایین بود و ظهر ها آبگوشت و دیزی سرو میکرد

Souri jan, thanks for sharing your memories

Dear Souri, how nice. You reminded me of Noshahr.  Nice sahel. Thanks for bringing back memories.

.

.

ملت سخن چین :)

فرامرز: من گفتم در نوشهر آشنا شدیم. ولی‌ دوستی ما در تهران بود
که ادامه پیدا کرد. ستار با دوستش اومده بود نوشهر هواخوری. ما هم که ۷/۸
تا کازین در تعطیلات بودیم، شنیدیم که اومده فلان متل، رفتیم مثل اجل معلقی
ریختیم سرش. خیلی‌ خنده دار بود. من گفتم که ستار پسر خالمه :) ولی‌
کارمندای متل نمیخواستن بزارن ما بریم ببینیمش. ستار که با آقای. ب توی
حیات متل داشت ابجو میخورد، صدای ما رو شنید. گفت:  بذارین بیان، راست
میگه، اینا کازین‌های من هستند. وقتی‌ که رفتیم اونجا نشستیم، به من گفت:
این چه دختر خاله یه که بعد از ۲۷ سال پیداش شده؟ خلاصه ما همه پسته‌ها رو
تموم کردیم، چون آبجو نمیخوردیم، فقط پسر عمو هام با اونها حسابی ابجو
خوردن. این وسط آقای ب هم یواشکی به ما شمارهٔ تلفن داد....ما هم گرفتیم و
وقتی‌ برگشتیم تهران، بهش زنگ زدیم..........

من اون موقع کلاس تقویتی تابستونی هشترودی میرفتم که برای امتحان نهایی و
کنکور آماده بشم. چون خونوادم در شهرستان بودند و من در تهران خونه خالم
بودم، حسابی‌ تابستون شیطونی کردم. یادش به خیر.مامانم ستار و خیلی‌ دوست
داشت، ولی‌ هیچوقت جرات نکردم بهش بگم که دوست دوست منه. یادمه اولین بار
رفته بودیم یک رستورانی به اسم سرداب (فکر می‌کنم اسمش همین بود) .۴ تا پسر
و ۳تا دختر. ستار با کسی‌ نبود، هیچوقت اونو با هیچ دختری ندیدم. اما اینم
بگم که همشون واقعا آقا بودن، خیلی‌ سنگین و مودب. ستار واقعا شخصیت دوست
داشتنی داشت که هنوز هم بنظرم همونه. در ضمن چون من خیلی‌ درس خون هم بودم،
خیلی‌ خوشش اومده بود و کلی‌ هم منو تشویق میکرد که درس بخونم. میگفت حالا
تابستونه، عیب نداره، ولی‌ وقتی‌ که مدرسه‌ها شروع شد دیگه فقط سرت به درس
باشه. میگفت: شوخی نیست که! امتحان نهاییه. تمام سرنوشتت به اون بستگی
داره......یادش به خیر خیلی‌ دوران خوبی بود. من ستارو از صمیم قلب دوست
دارم و واقعا صداشو به همه خواننده‌های دیگه ترجیح میدم. شاید به خاطر
اینکه از همون موقع شیفته آقایی و متانت و وقارش شده بودم. امیدوارم که
همیشه سالم و سر حال باشه و همینطور خوب بخونه.

فرامرز جان با ستّار هم double date میذاشته!

Everything is sacred

پس اینجور، سوری هم بعله!

سوری جان،

پس به جای درس خوندن و انشا و جدول ضرب، شما تو نوشهر مشغول دوست پسر بازی و رفتن به اون دیسکو "اسب سفید" و دم پلاژ  شیرجه زیر آبی رفتن بودین!

بیزحمت به سرعت چند تا عکس خوب، لب دریا از اون وقت منتشر کنین که من ببینم تو این مساله ستار حق با کیه!

for the curious minds

//www.youtube.com/watch?v=Jbgxh7HSB1I

//www.youtube.com/watch?v=AfFjn5BCS58

inam az oun harfa boud ha..........

Sattar is 60 years old now!

Means that he was around 35 when he got married. His wife could well be in her 30's or 40's (what do I know?) divorced with two kids. Why not?

All in all, I can't claim I know the truth about his wife. But I know what I heard from himself and his friend (in 1975) is the truth.

Sattar married in 1980 so his wife w/2 previous kids is now 80?!

Everything is sacred

Dear friends

Whether you want to believe the story or not, is your own choice. As I said, I was in direct contact with him for a few months. All I said was told by himself and his very close friend (who stayed always his very close friend until today)

I met Sattar and that friend (Mr. B.)  at Noshahr. Then Mr. B. became my boyfriend, so were meeting with Sattar at some occasions. Even a few months ago, when Sattar was attending a live interview at Toronto TV, I called him and asked him about Mr B. He said that he just had dinner with him and his wife a week ago. He even joked about that, saying to me: You know? B. finally got married and now live in US. I just got a call from his son, last night. They are going well.

Anahid jon: For sure Sattar was living in Shahnaz Square (he said it himself in an interview) and also he was attending madreseh aali bazargani. But at the end he was not showing up so much, at the courses.

Esfand: His wife is a friend of a friend of my sister :) She was very wealthy, divorced with two daughters (believe she was living in Vancouver but not sure) When Sattar met her in a concert, he got madly in love. Kinda love at the first sight. ....and yes, you are right, they have a daughter together.

ye kalagh 40 kalagh abadani

Ms.nemati most of what you wrote were ok exept the 50k part$..
That's a abadani lie.
I remember in the 90's his 150 k
In stamford,ct. house went on foreclosure and even his sister(the peoples bank mgr.)Could not save it. Maziar

Souri jan, I don't believe all this about Sattar

A family friend of us was neighbor of Sattar. This was north of Tehran around Meerdamad if i remember correctly. This was certainly not a poor part of town. Definitely upper middle class. I also heard from another relative who went to madreseh aali Bazargani with Sattar that he was a good student. That is what I have heard. By the way, Farahnaz was totally under 18 when Sattar was famous. If there were anything, it was probably a young girl crush on a singer like so many other girls had. I met Sattar about 5 years ago in a wedding inthe Bay area, he was the singer and he was the nicest person, very polite and friendly. I was so impressed. i had never seen an entertainer so nice in my life.

So Azam Nemati who is Sattar's wife?

You said you know of her ex-sister in law.  So who is she, is she a subject/commoner or royalty? 

Everything is sacred

اعظم خانم حالا شما کوتاه بیا آبجی

 اونوقتی که به ستار احترام میذاشتی چه تاجی‌ بسرش گذاشته بودی که حالا که نمیذاری؟

تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند، این

ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد

(عارف قزوینی)

I agree with Majid and Ari

Beautiful song though. Let the man sing His sentiments.

No I do not thinks

I m not sure where you got your elaborate story but your facts are incorrect.

I actually saw Sattar’s picture at one of the wedding of a senior in the college when I started in 1975. He was skinny and shy.

Parviz blue eyes (we called him because he had blue eyes) was Sattar’s best friend and neighbor from childhood , living in Shahnaz Square . They went to College of higher education for translation (Madrese Aali Tarjomeh) and one of my dear friends was their classmate and Parviz’s good friend so Parviz was often among us and no lives in Canada. When Sattar began singing, it was Parviz who would take him around and for a while Sattr remained in his odl residence. Also, my ex-husband’s sister and Sattar’s wife were sister in laws. For your information the wife was the one who was quite well off.

My boyfriend in Iran attended many of the palace parties and told me stories which later on turned out to be all true (especially about Farah but its in the past so it does not matter) but Sattar was never once was at those parties .
Ever since I saw Queen and I and I caught a glimpse of Sattar attending a party in Paris where you had to pay $50k to sit at Farah’s table, I lost respect for him and would not listen to his songs (he used to be one of my favorites). I am saying this so you know I am not defending him but want to set the storey straight.

No, I don't think so.......

Esfand,

"BTW isn't Sattar related to Pahlavis through marriage?"

No, I don't think so. Even if it was the case, but this is not the reason for his devotion to this family.

I knew Sattar when he was young singer. He was often invited to darbaar to sing for the Pahlavis at any occasion. I remember even I asked him if the resemblance of his voice with Dariush, was not causing him a problem( If you remember well, when Sattar began to flourish as a star, Dariush was in the prison. Many were saying that Sattar was imitating Dariush's style)

Sattar replied to me:

"You won't believe it, but most of the time, the young Pahlavis ask me to sing Dariush's songs! Indeed even Farah likes Dariush a lot !!!" I was astonished.

The reason why Sattar loves this family, is that Pahlavis have protected him. He was very poor when he started. Then he was invited to one of the Royal ceremonies (I believe it was Shah's BD ??)

There, for the first time Shah heard Sattar voice and got very much impressed. He sent Farah to ask Sattar why he was not so active and why nobody knew him so far?

Sattar replied honestly that he can't pursue his carrier as he should, because he has to work during the day and going to the univesity (madreseh aali bazargaani) in the evening. So it leaves less time for him for the singing activities.

And from the next day on, Sattar became very active, he was gaining so much money that he no more needed to work. As I remember, he was rarely attending to his courses, too :)  but now, he pretends that he has a BS in Economy, but I'm not sure if he ever finished his study :)

Any how, Sattar and Googoosh were the most privileged singers in Iran because of the Pahlavi's continued protection.

Once, Farah even ordered to M. Ghorbani to share his club (Kabareh) actions with Googoosh, because Googoosh was crying and complaining to Farah about Ghorbani exploitation of her talents ..........

But later on, Googoosh changed, but Sattar didn't. As he said in one of his interviews:

"I think we should not break the salt cellar of the one who gave us salt (nabayad namak bekhorim o namak doon beshkanim)"

Voila his story with the Pahlavi's family.

As you may have heard already, rumor said that there was also a love story between Farahnaz and Sattar. 

we all should be united with each other and nice

 بیایید از این ها درس بګیریم و دنیایی بسازیم که در آن عشق  محبت  آزادی و دوستی باشد  نه اینکه برای حفته کردن عقاید خود از مدرک کشته و شهید استفاده کنیم .  مشګل ما مشګل نداشتن  کار برای همه   دانشګاه و مدرسه های فنی عالی برای همه  نداشتن اتحاد و اتفاق و دوستی و محبت است  و با مسخره کرده هم و با تخطیه کردن هم و با مخالفت با هم بجایی نخواهیم رسید. بایست اکثریت حکومت کنند و اقلیت اجازه انتقاد داشته باشند  و از انتقاد نترسیم   همه دیدیم که دینها و حکومتها هم تامادامی که از انسانیت و دوستی تهی باشند  کاری نمی توانند انجام دهند.  راه را مولوی  عطار  سعدی  حافظ  و دیګران بما نشان داده اند  ما تنها باید آثار آنان را مطالعه کنیم   بجای هو و جنجال راه راست را انتخاب کنیم   جوانان ما بایست در میدانهای علمی و ورزشی بالندګی  کنند نه اینکه کشته شوند  شهید شوند ویا خود کشی کنند  بسیاری از بهترین جوانان ما خودکشی کرده اند  چرای آن در ګروی مشګل همه ماست؟  شاهزاده  لیلا و علیرضا پهلوی تنها یک نمونه کوچکی هستند از این خود کشی ها  که پرصدا شدند  جوانان ما که در تمام دنیا پراکنده شده اند و نیز در ایران بایست با مشګلاتی دست و پنجه نرم کنند که ساخته دست ماست  مایی که  غارتګر  فاسد رشوه خوار تمامیت خواه هستیم و از موقعیتی که داریم بجای خدمت به مردم میخواهیم  جیب هایمان را از اموال دزدی پر کنیم.  پس وای بر همه ما که جوانان ما خودکشی میکنند  کشته میشوند و یا شهید میګردند  بجای اینکه بالندګی کنند و به مردم خدمت کنند؟    مشګل ما خرافات  اوهام تعصباتی که تا مغز استخوان ما فرو رفته  هم هست  که همه عقل کل هستیم و هیچکس را قبول نداریم جز خودمان دینمان  و تعصبهای خرکی مان؟ 

So who is Sattar married to? I know he's married w/ 1 child.

Everything is sacred

Pahlavis, Neda and you

I must express my outmost rage at those not respecting a man even when he is no longer amongst us. I must say I am ashamed that they exist. A man has fallen and gone for good, he is not able to defend himself and yet some people so clearly show and display their upbringing and their family`s culture and values so clearly!

Alireza didn`t fit anywhere in the west. He was a misplaced person someone who walked amongst us but actually never saw any of us. He was living in a limbo world hoping to go "home".

Those critical of his father`s actions or inactions must remember that Alireza was only 12 years old when all that happen. No one can blame him for what happened to us in the past, present or future. Simply put, "he was one of us".

He was searching for something, he felt the pain of living in limbo like all of those people living in it and experience it in Iran people like "Neda" I believe he had this in common with Neda and Neda like people. He felt not fitting anywhere as most people feel not fitting in an Islamic state. The pain of not be able to belong and be like others. he realized that happiness is not money, fame or postion but when everyone else is happy that is when you are truly happy.

I remember feeling the same when I was in Iran, I never fitted living in the IRI. I could never understand how some people could preted to be "mo`men" and yet do just about anything against islam at home!!!

I found it fake and living fake is not my cup of tea. I am sure in my heart most Iranians are tired of leading a double life and pretend to be someone and hide their true personality.

Limbo is what Alireza and Neda had in common. Two different world but same destiny

thank you "sattar"

"... همسفر هزار هزار جوون مثل ندا شد"

ندا تصادفی‌ مرد. علیرضا تعامدی مرد

آفرین آقا مجید گًل گفتی. قیاس مع‌ الفارق همینه  که این دیو میکنه یه عده‌ از رفقاش هم که آ رو از ب نمیشناسن فقط نشتن به‌‌ به‌‌ و چه چه کنن. مگه ندا یا سهراب میخاسن کشته بشن که اومدن از خونه بیرون؟ علیرضا پهلوی عاملان و  عامدن خودشو کشت با وجود این تمام این مرگا از یه ریشه ان: وجود منحوس رژیم اسلامی.

تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند، این

ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد

(عارف قزوینی)

Neda and AliReza birthdays were only days apart

Maybe one day we will discover that Ali Reza's Death was the result of not Suicide, but IRI.  It would not be a surprise considering the hundreds of political opponents they have killed in exile during last 31 years.

Indeed Comrad Jaan ...might as well apply what you preach ;0)

"What they should not be allowed  to do is the exploitation of the memory of an accidental victim for their otherwise historically lost cause." 

Russian poll suggests support for Lenin burial (bbc)

"Never increase, beyond what is necessary, the number of entities required to explain anything."

;0)

Can I sing again?

The Pahlavis have every right to invest as much as they want in their dead via their social brokers such as this singer, or by any other means such as setting up an election campaign look-alike remembrance ceremony. What they should not be allowed  to do is the exploitation of the memory of an accidental victim for their otherwise historically lost cause.

We all should stop exploiting Neda's image. Remember, it's only a poster image.

Never increase, beyond what is necessary, the number of entities required to explain anything.

آتش بس!

علیرضا پهلوی شریک جرمی شد که مرتکب نشده بود! و  شاید این چیزی بود که به افسردگیش منتهی شد و در نهایت تأسف جونش رو گرفت!

ندا ها و سهراب ها و دهها و صد ها نفر دیگه رو در روی خباثت و خیانت ایستادن و با خون سرخشون بهاش رو هم پرداختن.

٧٧ نفر مسافر های اون پرواز شوم قربانی تحریم یا خیره سری و بی لیاقتی رژیم یا عوامل فنّی یا جوّی شدن.

دست از سرشون بردارین و بیخودی نه دستمال یزدی پهن کنین و نه چماق تکفیر بلند کنین!

مقایسه و تشبیه این  قضیه ها  قیاس مع الفارق (بی ربط) هست و جمع بندی اینها با هم یه کاریست اشتباه اندر اشتباه!

این وسط کسانی هم هستند که یا از سر دلشکستگی یا از سر حُبّ و بُغض این و اون آمادهء جر دادن طرف مقابل هستن.

ستّار هم مثل همهء ما، اگه این احساسشه بذار باشه، اگه خایه مالیه بذار باشه، ایناهم آدمن دیگه نیستن؟  هر کی یه قرون داده بیاد دو تومن پس بگیره!