A beautiful poem

Share/Save/Bookmark

Souri
by Souri
24-Feb-2009
 
   


خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌
مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است                                                                                                دکتر علی شریعتی
Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Princess

*

by Princess on

*


Majid

خداوندا؟؟؟

Majid


 خداوندا؟؟؟

تو میگفتی.......
اگر اهریمن شهوت بر انسان حکم بنماید
تو آنرا بر صلیب خشم خود مصلوب خواهی ساخت!

من ...اما..دیده ام
چشمان حسرت بار فرزندی
که بر اندام لخت مادرش دزدانه می لغزد!!


تو فرمودی......که نامردان بهشتت را نمی بینند!

ولی من دیده ام
 نامردِ نامردی
به نامردی
 ز خون چرک مردم ............کاخ میسازد!!

خداوندا ؟؟؟

اگر مردانگی اینست که می بینم........؟
به نامردیِ نامردان قسم نامردِ نامردم .................اگر دستی به قرآنت بیالایم.