گفته‌های ناگفته‌ی گلستان: کدام حزب توده؟!


Share/Save/Bookmark

Souri
by Souri
22-Nov-2010
 

در قصه‌ی "تب عصیان" شکست اعتصاب، در واقع شکست باورها و یقین‌های دو زندانی، ناصر، مهندس و رمضان، کارگر هم هست.

تردیدها آن‌چنان از زبان دو زندانی ماهرانه بیان می‌شوند، که خواننده را از رویا به کابوس واقعیت می‌کشاند. آیا نویسنده‌ی کتاب خود این شکست باورها را تجربه کرده است؟

گلستان، روایت یک قصه را الزاما دلیلی برای تجربه شخصی نویسنده‌ی آن قصه نمی‌داند. اما من کنجکاو هستم که بدانم آیا او هم مثل بسیاری ازاعضای حزب توده درباورهایش تردید کرده است؟

دویچه وله: آیا شکستن باورها و یقین‌ها در قصه‌های شما به پیشینه‌ی گرایش فکریتان به حزب توده مثل بسیاری از روشنفکران دیگر باز نمی‌گردد؟

من همیشه به حزب توده گرایش داشتم.

هنوز هم دارید؟

کدام حزب توده؟

به عقاید‏شان گرایش داشتید یا خود حزب؟

واضح است که آن حزب برای من، جسم‏گیری مطالب و چیزهایی بوده که من به آن‏ها اعتقاد داشته‏ام. اعتقادم هم درست بوده، اما آن جسم‏گیری غلط بوده است که آن هم زیر نفوذهای فوق‏العاده درهم‏‏برهم کج شده است. والا من برای حزب توده هیچ نوع حرف بدی هم ندارم. اصلاً ندارم. این حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفت‏وگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیم‏زاده و… بلکه مجموعه‏ی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آن‏قدر محکم ساخته که حرف‏هایی که شاه می‏زد، آخر سر، کم‏کم حتی لغت‏ها و جمله‏بندی‏ها حزب توده‏ای بود.

دو اتفاق مهم، قبل از مصدق، در مملکت ما افتاده است؛ یکی شاه شدن خود رضاشاه است که فوق‏العاده است. اصلاً مملکت درست شده. یعنی این عقب‏ماندگی مملکت به شکل عجیبی با سرعت، رانده شده به این سمت که درست شود. رضاشاه هم نه اینکه از پشت کوه آمده، این‏شعارها را داشته و خواسته این‏ حرف‏ها را بزند. بلکه آدمی بوده که می‏خواسته خانه‏اش خوب باشد، آرشیتکت‏ و دکوراتور خوبی را هم انتخاب کرده است. افرادی مانند داور، علی‏اصغر حکمت بوده‏اند و یا در وهله‏ی اول آن، فروغی بوده که کارهایی کرده‏اند. آدم‏های کوچک‏ترشان… مثلاً از پشت سر علی‏اکبر داور، ابتهاج بیرون آمده است. همه‏ی این‏ها کمک کرده‏اند به درست شدن و عوض شدن مملکت. اتفاق مهم دیگر هم دوره‏ی حزب توده است.

پس چرا حزب توده با رضاشاه مخالفت می‏کرد؟

به‏خاطر این‏که فرم روزگار خودش بوده، می‏خواسته انتقام بگیرد، می‏خواسته از گذشته بد بگوید. همیشه همین‏طور است. مگر همین الان، دستگاه کنونی به حزب توده بد نمی‏گوید؟ سلطنت‏طلب‏ها هم به حزب توده بد می‏گویند. از این سهل‏انگاری‏ها و جهالت‏هایی که روی کار می‏آید و حکومت می‏کند، نتیجه نگیرید که قبلی‏اش خراب بوده است. البته اشکالی در زندگی قبلی بوده که دستگاه بعدی روی کار آمده است. اگر سوم شهریور پیش نیامده بود، رضاشاه بیرون نمی‏رفت. حکومت رضاشاه محکم بود، خراب نمی‏شد. سوم شهریور آمد، رضاشاه را بیرون کردند.

ولی ماجرای حزب توده، یعنی مخالفت این حزب با رضاشاه، پیش از سوم شهریور نبود؟

اصلاً حزب توده نبود که…

محاکمه‏ی ۵۳ نفر در همان زمان اتفاق افتاد.

آن ماجرای دیگری است. اما اتفاقاً چه خوب که به این مسئله اشاره کردید. وقتی ۵۳ نفر حبس هستند و قرار است محاکمه شوند، مختاری، رییس شهربانی وقت، پیش رضاشاه می‏رود و حکم اعدام آن‏ها را به رضاشاه نشان می‏دهد. رضاشا می‏پرسد: اعدام؟! این‏ها چه‏کار کرده‏اند؟ مختاری می‏گوید که این‏ها از طرفداران روسیه هستند. رضاشاه می‏پرسد: جاسوس بوده‏اند؟ مختاری می‏گوید: خیر قربان! کدام جاسوس، این‏ها فقط همان حرف‏ها را می‏زنند. رضاشاه می‏گوید: خُب این‏ها عقیده‏شان بوده، حبس‏شان کنید. چرا می‏خواهید آن‏ها را بکشید. فقط اگر جاسوس بوده‏اند، بکشیدشان. رضاشاه مخالف جاسوسی بوده و فکر می‏کرده که این ۵۳ نفر جاسوس بوده‏اند و وقتی می‏فهمد که جاسوس نبوده‏اند، می‏گوید: حبس‏شان کنید، چرا بکشیدشان؟! این ماجرا را من از زبان خود ایرج اسکندری شنیده‏ام.

همه‏ی اشخاص هم راجع به کارهای رضاشاه همین نظر را داشتند. قوتی لازم بوده است و رضاشاه این قوت را داشته و این قوت را در راه اجرای نقشه‏های اصلاح‏طلبانه‏ی فروغی، داور، حکمت و… به‏کار برده است.

دانشگاه را حکمت ساخته است که کار فوق‏العاده‏ای بوده. نه فقط بنای دانشگاه را، که تمام امور آن را ساخت. حال اگر استادی به داخل این دانشگاه می‏آید که با‏ وجود این‏که او را به فرنگ فرستاده‏اند و درس هم خوانده است، می‏گوید: «کُر در دین اسلام به این جهت درست است که سه‏وجب در سه‏وجب در سه‏وجب آب آن‏قدر سنگین است که میکرب را زیر خود له می‏کند»، مسئله‏ی دیگری است. من به او گفتم: آقا! مگر میکرب به اندازه‏ی شما شعور دارد که زیر آب برود؟ می‏رود روی آب و روی آب که له نمی‏شود.

دانشگاه را ساخته‏اند، آدم هم فرستاده‏اند که برود خارج درس بخواند. رفته درس خوانده و برگشته، استادش هم کرده‏اند، آن‏وقت چنین حرفی می‏زند. خُب چه‏کار می‏شود کرد؟!

پس احتمالاً شما با آقای شاهرخ مسکوب موافقید. او هم می‏گفت که آرمان‏های حزب توده آن‏قدر زیبا بودند که گرایش ما به این حزب، به دلیل آن آرمان‏ها بود. یعنی ما فکر می‏کردیم که برادری و برابری باید باشد…

همین‏طور هم هست. اولاً که مسکوب عمیقاً توده‏ای نبود. یعنی مسکوب رفیق خیلی خوب من بود و خیلی هم خوب او را می‏شناسم. خیلی هم دوستش می‏داشتم. ولیکن بعضی از عقایدش آن‏چنان… نیست. من این گفته‏ی او را نخوانده‏ام، اما وقتی چنین چیزی گفته، جزو فکر اوست.

در کتابی که شاهرخ مسکوب در مورد مرتضی کیوان نوشته، آمده است.

البته مرتضی کیوان در حزب توده کسی نبوده است. فقط او را دستگیر کردند. بعد هم جزو دسته‏ی اولی بود که آن‏ها را کشتند. یکی از آن‏ها عطارد بود که من از کلاس سوم ابتدایی با او هم‏کلاس بودم. عطارد هم آدم فوق‏العاده‏‏ای بود و محکم و مؤمن به حزب. ولیکن هرکسی را که گرفتند و یا کشتند، لزوماً دارای اندیشه‏های عمیق و منسجم توده‏ای نبوده است. صدر هیأت دبیران حزب توده، فردی به‏نام نورالدین الموتی بود که بسیار انسان خوب و ساده‏ای بود. ولی نه سر پیاز بود و نه ته پیاز. به‏طوری‏که در کابینه‏ی دکتر امینی هم وزیر دادگستری شد. هیچ اشکالی هم نداشت که این اتفاق بیفتد.

یا مثلاً کامبخش، فوق‏العاده بود. برادر زنش، دکتر کیانوری که آن زمان دبیراول نبود هم همین‏طور. مثلاً آرداشس آوانسیان واقعاً آدم خوبی بود، ولی دیگر پوک شده بود، کهنه شده بود، حرف‏هایش منگ بود. درسی هم خوانده بود که از آن چیزی نفهمیده بود. همین‏طور می‏گفت؛ با عقیده‏ی راسخ؛ ولی نمی‏دانست چرا باید این عقیده‏ی راسخ را داشته باشد. انسان بسیار خوبی بود، خیلی هم به او به‏خاطرارمنی بودنش فحش دادند. حزب توده، یک کارد پاک شسته رفته‏ی صیقل‏خورده‏ی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.

مگر همین الان همه‏ی آن‏هایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت می‏کند، حکومت می‏کنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خوانده‏اند؟ مگر همه‏ی آدم‏هایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پست‏های بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنه‏ای است، حرف‏های نویی زده می‏شود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آن‏هایی که در داخل این خلاء بزرگ می‏شوند، تازگی دارد.

عین همین داستان در مورد هنر و نوشتن که شما با آن شروع کردید هم وجود دارد. مثلاً یکی می‏آید می‏گوید که این فرد خوب می‏نویسد و وقتی می‏پرسی که یعنی چه که خوب می‏نویسد؟ و چگونه خوب می‏نویسد؟، نمی‏تواند پاسخ بدهد. هرکسی هم که به این میدان می‏آید، فکر می‏کند که حرف اول و آخر را می‏داند. ولی اگر قدمی به عقب بردارید و توجه کنید که این‏ها چه می‏گویند، چگونه می‏گویند و چه چیزی را می‏گویند و برای چه می‏گویند، آن‏وقت می‏بینید بنایی که برای خودتان ساخته‏اید، شکاف می‏خورد.

شما کیوان را در سطح آرداشس آوانسیان می‏دانید؟

آرداشس آوانسیان انسان بسیار خوبی بود. خوب بودن چیز دیگری است. ولی داشتن افکار مترقی واقعاً پیشرو مسئله‏ی دیگری است.

افکار مترقی و پیشرو را در داخل حزب توده، چه کسی داشت؟ مثلاً از آقای عطارد نام بردید.

در مورد عطارد هم از پاکی او گفتم.

کیوان به آن پاکی نبود؟

من کیوان را از نزدیک نمی‏شناختم. ولی می‏گویم که او آن‏قدر شناخته‏شده نبود. آدم‏هایی بودند که به همه‏ی تحولات مملکت علاقه داشتند و بعد یا به داخل حزب آورده می‏شدند یا می‏‏آمدند. حزب آن‏ها را می‏شناخت و می‏دانست که هرکدام در چه زمینه‏ای تخصص دارند. مثلاً کامبخش متخصص این‏کار بود. نمی‏دانم کامبخش کیوان را می‏شناخت یا خیر، اما من خودم اصلاً نمی‏دانم آقای کیوان پیش از آن‏که به داخل حزب توده برود، کی بود. این‏ها اگر هم بودند، آن پشت بودند و شاید کارهای خیلی مهمی هم انجام می‏دادند. شاید کیوان در حوزه‏های افسری کاره‏ای بوده است. این را نمی‏دانم، ولیکن در داخل حرکت حزب توده، زمانی که این‏ها را گرفتند، هم در میان افسران، هم شخصی‏ها، هم حبس شده، هم آزاد و هم فرار کرده، افرادی بوده‏اند که آدم می‏داند کارهای مهمی کرده‏اند. ولی الان هم که الان است، من نمی‏دانم مرحوم مرتضی کیوان چقدر کارهای مهمی انجام داده است. هیچ‏وقت هم ازاو چیزی ندیده‏ام که نشان بدهد برجستگی خاصی داشته است.

در درون ۵۳ نفر یا در حاشیه‏ی ۵۳ نفر افرادی بودند که بعداً به داخل حزب آمده بودند. یکی از آن‏ها علی متقی بود که بسیار هم به او بد می‌گفتند. ولی تا وقتی او را می‏شناختم، انسان فوق‏العاده‏ای بود. یا امان‏الله قریشی که او را خوب می‏شناختم. هردوی این افراد در دانشگاه افسری بودند و جزو دسته‏ی جهان‏سوز بودند که تبلیغات ملی می‏کرد و کتاب "نبرد من" هیتلر را ترجمه کرده بود و به این‏خاطر گرفتار شده بودند. این دو در زندان، از طرف‏داران جهان‏سوز بودند و کتاب "نبرد من" را خواندند، به داخل حزب توده آمدند. متقی اداره کننده‏ی حزب در شیراز شد و قریشی را هم ابتدا به گیلان فرستادند.

همه‏جور آدم داخل حزب توده می‏آمد. حوادث و راه پیدا کردن این آدم‏ها، سبب می‏شد که این طرف و آن طرف بروند، بمانند، اوقات‏شان تلخ شود و…

مثلاً من از خود شاهرخ مسکوب شنیدم که پکر شده بود و می‏گفت: این‏ها که این‏طور می‏گویند، چرا فلان‌‏کار را انجام می‏دهند. این‏ها یک جنبه‏ی اصلی قضیه را فراموش می‏کنند که برای پیشرفت، صدجور حقه‏بازی لازم است. صدجور اشتباه اتفاق می‏افتد و لزوماً همه‏ی این‏ها تقلب و خیانت نیست. نمونه‏ی برجسته‏ی همه‏ی این‏ حرف‏ها، دکتر کیانوری است.

تا جایی که من کیانوری را می‏شناختم (تا سال ۱۳۲۷) انسانی بود که فوق‏العاده به افکار و اندیشه‏های حزب بستگی داشت و مترقی هم بود. از آن خنگ‏هایی که فقط بگویند: زنده باد رفیق استالین و… نبود. خیلی دقیق هم می‏دانست، خیلی خوب خوانده بود و خوب می‏خواند. در ضمن، خوب هم موسیقی می‏دانست. در موسیقی هم فقط اوچی‏چورنیا را چون روسی است، خوب نمی‏دانست. ولی همه می‏گویند که او خیانت کرد. در حالی‏که خیلی ساده است. همین حرف را می‏شود به لنین هم زد که چرا با آلمان‏ها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریه‏ی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر.

لنین این کار را کرد. کسی چه می‏داند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری می‌کرد. حرکتی بود که باید انجام می‌گرفت و مسئله‏ی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد. ولی وقتی داشت این کار را انجام می‏داد، تنها راه بود. یک بنای بسیار گنده‏ای به اسم شوروی آن‏جا بود که برژنف و کثافت‏کاری‏هایی که پیش از او انجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم می‏پاشید. ولی می‏خواستند این‏کار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود. این حزب هم باید با خمینی می‏ساخت، هم‏چنان هم که هیتلر با فون‏ پاپن ساخت.

همه‏ی این اتفاق‏ها می‏افتد. این‏ها بده ‏بستان‏های سیاسی‏ای است که در خفا انجام می‏گیرد به‏خاطر این‏که در یک ‏جا بقاپد و تمام کند برود. حالا این‏ها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آن‏ها را گرفت و کلک‏شان را کند. ولی این دلیل خیانت آن‏ها نمی‏تواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آن‏ها راه خودشان را می‏رفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو می‏رفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این‏ کار را می‏کرد. در داخل مذهب اسلام هم همین‏طور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب می‏تواند مثال‏هایی را تکرار کند.

یک واحد را از داخل یک زنجیر درنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه کنید، ببینید چرا کج شده است. با این‏ که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیه‏ی زنجیر درست بشود. در تجربه‏هایی که می‏خواهید از آن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این ‏جوری است. وقتی کسی دنیا می‏آید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر می‏کند. در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش می‏آید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشه‏های خود و ضد اندیشه‏هایی که شما فکر می‏کنید درست هستند، بوده است.

در تکه‏ای دیگر از "میان دیروز و فردا"، شما با نهایت مهارت، تردیدها و دلهره‏های آدم‏ها را توصیف می‏کنید. تردید و دلهره هم در خود شما وجود دارد؟

آدمی که تردید نداشته باشد، آدم نیست. حتی اگر آدم در حدی، در مسئله‏ی به‏خصوصی به‏جایی برسد که تردید نداشته باشد و بگوید: دو دوتا چهارتا است، چون هرجوری بخواهد آن را حساب کند، می‏بیند که دو دوتا چهارتا است. اگر کسی بیاید و بگوید که دو دوتا پنج‏ تا است، این که صاف بگوید غلط می‏کنی و مزخرف می‏گویی هم درست نیست. باید تردید کند و فکر کند که شاید درست بگوید. بعد حساب کند و بگوید: نه دو‏ دوتا پنج‏تا نیست، دو‏ دوتا چهارتا است.

در جایی هم گفته‏ام که اصلاً شرط اول فهم، شک کردن است. هیچ‏ گفت‏وگو ندارد. وقتی شما به‏دنیا می‏آیید، بسته به این‏که در یک خانواده‏ی زرتشتی، مسلمان و یا وهابی به ‏دنیا بیایید، همه‏چیز با‏هم فرق می‏کند. مثلاً اسم دختر دختر من صنم است. در وین هم زندگی می‏‏کند و شعبه‏ی حقوقی شرکت گاز اتریش دست اوست. دکتر اقتصاد و دکتر حقوق هم هست. زمانی که مدرسه می‏رفت، دخترهای عرب می‏خواستند او را بزنند. چون اسمش صنم است. آن‏ها از بچگی شنیده‏اند که صنم یعنی بت و او را به نام بت‏پرستی می‏خواسته‏اند کتک بزنند. این نشان‏ دهنده‏ی آن است که باید شک کرد که یعنی چه؟

کسی که شک نمی‏کند، همین‏طور خنگ -لغت خنگ برای این ‏گونه آدم‏ها ساخته شده است- جلو می‏رود. خرفت هم باقی می‏ماند. مزخرف هم می‏گوید. وقتی هم در فرانسه دکتر هیدرولیک می‏شود، همان داستان سه‏وجب در سه‏وجب در سه‏وجب آب کُر پیش می‏آید که من از بس این مثال را زده‏ام، خودم هم خفه شده‏ام دیگر. اما نمونه‏ی کامل این مزخرف گفتن است. شک نمی‏کنند. به ضرس قاطع می‏خواهند حرف خود را بزنند. چون به این حرف عادت کرده‏اند. در حالی که این‏کار غلط است. مثلاً شما وقتی این‏ها را می‏خواندید، باید از خودتان می‏پرسیدید که گلستان که این مزخرفات را گفته است، واقعاً همین‏ها را گفته؟ مقصودش همین بوده؟!

الهه خوشنامتحریریه: داود خدابخش

//www.facebook.com/#!/pages/abrahym-glstan/68357629737


Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Souri

I'm off with chert o pert

by Souri on

Sorry but from the kind of blogs you post here, I've deducted that I better not waste my time with your questions.


Anahid Hojjati

KamRan, regarding your second point...

by Anahid Hojjati on

There were several reasons why leftist young people ended up in western countries rather than in Cuba and Soviet Union. At the time that many leftist youth left Iran (early 1980s), you could not even travel legally to Communist countries from Iran. A leftist youth would have to be an idiot to try to travel legally from Iran to Soviet Union or Cuba. Even if they were that idiot, IRI would not let them do that. Another reason is that many of leftist youth belonged to families who were against Communist countries. Yet another reason was that people went for their university studies to places that they already had friends and relatives which happened to be mostly western countries.

With all due respect, this second point of you shows that you really do not know about certain conditions in Iran in lates 1970s, early 1980s. However, before that some leftist youth did end up in Soviet Union. If I am not mistaken, There was a university called "Patrice  Lumumba" in ex Soviet Union in which some Iranian leftist youth studied in 1960 and 70s, or maybe even later (I don't know about later). I seem to remember reading about this in a book that was memories of an Iranian leftist youth who had studied in this univerity in Shah's time (1960s, 70s), here is a link:

 

//en.wikipedia.org/wiki/Peoples%27_Friendship...


Hoshang Targol

Dear Kamran with all due respect

by Hoshang Targol on

your friends definition is stupid and off. Such obtuse, infantile, pop "psychoanalysis" is beneath comment, and its off because 'communism', 'socialism' or whatever 'ism-chizm' you want to call it IS NOT THE POINT.

What is substantial about all these social movements and struggles is how to bring about social justice to people most in need of it. If you pay attention to the most recent left formations they even don't call themselves communist any more but simple anti-capitalist [ such as The New Anti-Capitalist Partuy in France].

On the same vein in the past few years we have had many anti-capitalist organizations, net-works and groupings in Iran below is one of them, and they have many, many useful educationals that would explain things much better than your humble servant, hope you like them, cheers

Kargar T.V.

//www.kargartv.com/index.php


KamRan Farzan

دو نکته

KamRan Farzan


دو نکته هست که همواره فکر من را مشغول داشته و در زندگی خصوصی هم بارها انها را تجربه کرده و درستی انها به من ثابت شده است

 1ـ از دوستی پرسیدم کمونیسم را در چند خط برایم تعریف کند و او چنین گفت:ـ

 

" کمونیست فرد حسودیست که چون شما 200 دلار دارید نصف انرا طلب میکند و چون خودش یک بیلیون دلار داشت حتی یک پاپاسی به کسی نمیدهد!!!ـ

 

و درستی این تفسیر برای من ثابت شده است

 

ـ 2 - چه حکمتی هست که اخوندها بچه های خودشان را برای تحصیل بجای نجف می فرستند به امریکا و کشور های غربی و کمونیست ها هم خودشان و بچه هایشان بجای کوبا و کره شمالی (و در گذشته شوروی) میروند به ناف پاریس و سانفرانسیسکو و از انجا شعار های کمونیستی میدهند. مگر نه اینکه هر دو گروه در مورد ایده ال هایشان به خودشان دروغ گفته اند. من به رای العین دیده ام وقتی کمونیستی کارفرما میشود بعلت خصلت بخل درونی عرصه را بیشتر بر کارگرها تنگ میکند.

پاسخ شما میتواند ذهن من و بسیاری دیگر را بسوی بینشی دیگر (اگر صحیح باشد) هدایت کند 


Hoshang Targol

در باب خیانتها و اراجیف حزب توده و " هوا دارانش "

Hoshang Targol


  من همدست توده ام  /  آنگاه که توطعه میکند گسستن زنجیر را / و آب دهانش را پرتاب میکند به ریش جادو گر / اما ، هیچ گاه برادری نداشته ام / ناکسی که به طاعون آری بگوید / و نان آلوده اش را   بپذیرد.   __________________________________________________________________     هر دانشجو ی تاریخ ایران معاصر بخوبی آگاه بر این واقیعت است که درج و ثبت تمامی خیانتها و از پشت خنجر زدنهای حزب نه چندان "خوشنام " توده  به مردم ایران و جنبشهای مترقی و رادیکال در  ایران ، به راحتی میتواند یک کتابخانه بزرگ را پر کند. خوشبختانه در اوان قرن ۲۱ و استفاده هر چه بیشتر از رایانه ها و کتابخانه های دیجیتال ، کار ما مقداری آسانتر گردیده . در پاسخ به خزعبلات و تحریف های بی شرمانه و ماورای گستاخ " راوی" ما ، این چند قلم زیر برای شروع     عرض میشود: بخوانید و قضاوت کنید . _______________________________________________________________  هشدار و تذکر : این عکسها بسیار دلخراش اند در باب سر بریدن  در کردستان و ترکمن صحرا ، آمل،...  //www.golshan.com/nemayeshgaah/jenayat/jenayat09.html عکسهایی از " برادارن " پاسدار  (که تا دیروز حزب توده مشتاق مسلح کردنشان  به سلاح های سنگین بود) و سرهای بریده مخالفان جمهوری اسلامی جهنم _______________________________________________________________ یکی از کامل ترین سندهای رسوایی حزب توده  ( از زبان خود حزب توده) بخوانید و قضاوت کنید که : گستاخی، پلشتی و پستی تا کی ؟ خود رهبران " حزب" تقریبا  به تمامی این خیانتها در خاطرات خود اعتراف کرده و از خود " نقدی " کرده اند. تو خود حدیث مفصل بخوان! //www.golshan.com/asnaad/toodeh/toodeh.html

Anahid Hojjati

Souri jan, thanks for sharing another great poem from Sayeh

by Anahid Hojjati on

Indeed Sayeh is one of the best Iranian poets. Dear Souri, thanks for sharing his poems.


Souri

شعر بسیار زیبای سایه که هنوز بعد از ۳۰ سال صدق میکنه

Souri


تشویش

 

 

بنشینیم و بیندیشیم
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
جنگلی بودیم
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک انبوه درختانی تنهاییم
مهربانی به دل بسته ما مرغی ست
کز قفس در نگشادیمش
و. به عذری که فضایی نیست
وندرین باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوایی نیست
ره پرواز ندادیمش
هستی ما که چو اینه
تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت سنگ انداز
نه صفا و نه تماشا به چه کار آمد؟
دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
دست ها با دشنه همدستان گشتند
و زمین از بدخواهی به ستوه آمد
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینه دوست
خون فرو می ریزد
دوست کاندر بر وی گریه انباشته را نتوانی سر داد
چه توان گفتمش؟
بیگانه ست
و سرایی که به چشم انداز پنجره اش
نیست درختی که بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ, زندان است
من به عهدی که بدی مقبول
و توانایی دانایی ست
با تو از خوبی می گویم
از تو دانایی می جویم
خوب من ! دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش کن

من به عهدی که وفاداری
داستانی ملال آور
و ابلهی نیست دگر افسوس
داشتن جنگ برادرها را باور
آشتی را
به امیدی که خرد فرمان خواهد راند
می کنم تلقین

وندر این فتنه بی تدبیر
با چه دلشوره و بیمی نگرانم من
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟

و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده ؟
بنششینیم و بیندیشیم

هوشنگ
ابتهاج


Souri

آخرین قسمت..........

Souri


بقیه داستان رو که همون اتفاقات بعد از انقلاب بود، تقریبا همه میدونید.


حزب توده همیشه از انقلاب و دستاورد‌های اون دفاع کرد. تمام هدف حزب این
بود که گروه‌های مترقی چپ با جناح‌های مترقی راست (در جبهه ملی‌ و در خود
جمهوری اسلامی) متحد بشن و ایران رو به سوی اون آزادی و ترقی که همه مردم
میخواستند  سوق بدند. اما متأسفانه، همونطور که قبلا گفتم موفق نشد.
گروه‌های مختلف، از هر نقطه ایران سر اعتراض بلند کردند. اقلیت‌های ملی‌
(کرد، ترکمن، بلوچ) و گروه‌های سیاسی بزرگ مثل مجاهدین خلق و سازمان اقلیت و
همچنین گروه‌های کوچک تر مثل کومله و غیر ٔاو ذالک، سر به شورش و قیام
مسلحانه بر داشتند. در این کشمکش، حزب همیشه روی سخنش با احزاب سیاسی دگر
اندیش بود. همیشه و همه جا و هر روز، همه رو دعوت به اتحاد میکرد. شعار حزب
این بود: سلاح ما کتاب است! و به قول کیانوری: فقط یک ملت آگاه هست که  یک
حرکت انقلابی‌ صحیح رو میبره. اما کسی‌ گوشش بدهکار این پیر سیاسی آبدیده
نبود. در تمام مدتی‌ که مجاهدین در جبهه عراق مقابل هموطن ایرانی خودش
می‌‌ایستاد و شلیک میکرد، در تمام مدتی‌ که در کردستان، سر‌های سربازان
بیگناه وطن بریده میشد، و در تمام مدتی‌ که اینجا و اونجا بمب‌ها گذاشته
میشد، اون هم در اوج مبارزه یک ملت برای حفظ تمامیت ارضی خودش، در یک جنگ نا برابر، در تمام این مدّت حزب با گذاشتن جلسات علنی عمومی، با پخش نشریات
گوناگون و بخصوص از طریق صدا و سیمای ایران (درود بر ابتهاج) تمام سعی‌
خودش رو میکرد که سطح آگاهی‌ ملت رو بالا ببره. که توده مردم بفهمن اقلا
این امپریالیسم که میگن چیه؟ و چرا باید باهاش مقابله کرد؟ بهترین
برنامه‌های آموزنده و فیلم‌های مستند فقط در اون زمان از تلویزیون پخش
میشد. فیلم‌های مثل میشل ستروگف، سرخ پوستان آمریکا، خلق ترکمن...غیره و
غیره...........در اون زمان علی‌ رغم همه تهمت‌ها و کار شکنی‌ها و مشکلات
متعددی که حزب با سازمان‌های چپ و  راست داشت، موفق شد سازمان عظیم جوانان و
همینطور تشکیلات دموکراتیک زنان رو در سر تا سر ایران بر قرار کنه، که همه
اینها هدفشون و  فعالیتشون فقط در زمینه رساندن آگاهی به قشر هأیی از
جامعه ی بود که هنوز نمیدانست در کجای دنیا قرار داره، و نمیدانست که دارای
حقوقی کاملا قانونی است که باید طلب کنه و برای احیأ ی اون کوشش کنه.

حالا باز هم از شما میپرسم، کدوم گروه "خیانت کار واقعی‌ بود"؟ اونی که
زیر باران تهمت و کار شکنی و ناسزا برای حفظ اتحاد یک ملت و پیشبرد ترقی و
استقلال یک کشور از طریق آگاه کردن اون ملت، زحمت میکشید؟ و یا اونی که هم
وطن خودش رو سر میبرید و به گلوله می‌بست، تا از این طریق رژیم رو که خودش
با جنگ عراق دست به گریبان بود، از پا بیندازه؟

حزب هرگز تهمت خیانت‌کاری به هیچ کدوم از این گروه‌ها نزد، ولی‌ همیشه
گفت که با این کار ها، اون‌ها به هدف اصلی‌ خودشونه که  پشت میکنند.....و
حقیقت هم همین بود.

چرا که امروز بعد از ۳۱ سال کشمکش و نزاع‌های خونین، میبینیم که نه تنها
به اون آزادی و امنیت و آگاهی نرسیدیم، بلکه فاصله‌ها بین احزاب و گروه‌ها
آنقدر زیاد شده که هیچ کس نتونست یک جنبش سبز به اون عظمت رو که پارسال
اتفاق افتاد، سازمان دهی‌ بکنه. هیچ کس حرف هیچکس رو نمیخونه. همه از هم
بیگانه، همه خود محور، همه هر روز در حال اعلامیه دادن و قطعنامه صادر کردن،
هر روز در حال انشعاب از هم، هیچ حرکتی چه سرخ و چه سبز هرگز موفق نشد
اکثریت قبل توجهی‌ رو برای یک هدف مشخص، متشکل بکنه. امروز تازه سازمان‌های سیاسی (اون هم در خارج از کشور که هیچ کسی‌ بلا نسبت نمیتونه هیچ گوهی بخوره) به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به هدف، باید اتحاد داشت!

امروز تازه گروه ها، اون هم خیلی‌ به کندی، دارند میفهمند که حزب توده
در ۳۱ سال پیش، چی‌ میگفت! اتحاد برای آزادی! این راز موفقیت ایران است.

و الا تا صد سال دیگه هم، اگر اتّحادی بین ارگان  های  مختلف سیاسی و ملیت‌ها بوجود نیاد، اوضاع کشور همین خواهد بود که هست.

در اون زمان حزب به انقلاب و به ضدّ امپریالیستی بودن اون معتقد بود. من
هم همینطور. در اون زمان، حزب معتقد بود که در همان دستگاه جمهوری اسلامی
آنروز، جناح‌های مترقی زیاد بودن که باید اون‌ها رو پشتیبانی کرد و با
اونها متحد شد و از این طریق باعث افزایش قدرت اون جناح شد. اگر تمام
سازما‌های مترقی، قبول میکردن که زیر یک پرچم بایستند و با هم برای بالا
بردن سطح فرهنگ و اقتصاد جامعه تلاش کنند، شاید امروز این جامعه به اون
مقصد والایی که همه میخواستند، خیلی نزدیک تر از این بود.

حال حتما میفرمایید که اگر جمهوری اسلامی انقدر خوب بود، پس چرا خود توده ی‌ها را که طرف دارشون هم بودند، قلع و قمع کردند ؟

علتش دو چیز بود:

اولی‌ (و مهمتر از همه چیز) این بود که دوران، دوران افول کومونیسم بین
المللی بود. کمونیسم در سطح بین المللی شکست خورد. و اینرا توده ی‌ها از
قبل میدونستند. اینطور که من بعد‌ها شنیدم، از دو سال قبل از دستگیری،
کمیته مرکزی جلسه محرمانه ی تشکیل داد و احتمال تمام این وقایع رو اعلام
کرد و در پی‌ اون، از همه اعضا کمیته خواست که اگر خیال به عزیمت دارند،
زود تر خودشان را نجات دهند. آنطور که شنیدم، اون روز، کیانوری و مریم
فیروز اعلام کردند که تصمیم گرفته اند که در ایران بمانند و با عواقب آن،
هر چه که باشد به قول ما‌ها (دیل) میکنند. در پی‌ آنها، تمام اعضا کمیته
مرکزی حزب به اتفاق تصمیم آنها رو تأئید کردند و گفتند که اینبار، مثل
اوندفه (زمان شاه) نیست. ما میمانیم، زندان هم می‌رویم و اگر بنا‌ باشد که
بمیریم، بگذار که به خاطر عقیده مان  و در وطن خودمان بمیریم. ناگفته نماند
که اکثر آنها در سنّ‌های بالاتری بودند. این شد که از همون زمان، خیلی‌ از
اعضا، خونواده‌هاشون رو به خارج فرستادند تا در امان باشند...هر چند که در
خیلی‌ از موارد، همسر‌های اونها راضی‌ به عزیمت نشدند و فقط بچه‌ها رو
فرستادند....

به هر حال ,توده ی‌ها فکر میکردند، که در نهایت دستگیر
میشوند، محاکمه میشوند، حزب را  غیر قانونی و تعطیل اعلام میکنند، و
بد‌ترین اتفاقی که ممکن بود برای اعضا بیفته اینه که اعدام بشند. چیز مهمی‌
نبود، مرگ در راه آرمان ها، آرزوی هر مبارزه......ولی‌ غافل از اینکه
برنامه چیز دیگه ی بود! هیچ کس انتظار نداشت، که رهبران حزب توده‌ با وجود
کهولت سنّ و با اینکه همیشه فعالیتشون قانونی بوده و در چهار چوب موازین
قانون اساسی و هرگز به انقلاب خیانت نکردن، در زندان‌های همون جمهوری
اسلامی که ازش دفاع میکردن، شکنجه بشند! اونهم به نحوی که دیگه هرگز
نتونستند بلند بشند. اینبار دیگه صحبت بالا تر از تهمت و أفترا بود.
اینبار قرار بود که ریشه حزب بطور کلی و برای همیشه از زمین ایران قطع بشه.
قرار بود که آبروی اون‌ها بره، تا قهرمان نمیرند! هدف فقط غیر قانونی کردن
حزب و یا اعدام رهبران اون نبود، هدف این بود که اسم حزب برای همیشه خدشه
دار بشه و از تاریخ مبارزه ایران حذف بشه....تا که امروز افرادی پیدا بشند
که در عین این که خودشون رو مبارز خلقی معرفی‌ میکنند بگن:

حزب توده، با بیش از ۵۰ سال سابقه مبارزه، با دستیابی به  موفقیت‌های
بزرگ در زمینه آگاهی‌ جامعه، و دریایی از خون فدا کارترین فرزندان وطن پشت
سرش، فقط یک جوک بوده!

و دومین دلیل هم همونطور که خودت گفتی‌، به علت عدم اعتماد و اتحاد بین
سازمان ها، که هنوز هم دود خود محوری‌هاشون داره فقط به چشم خودشون و ملت
ایران داره میره، در زمانی که رهبران حزب دستگیر و محاکمه میشدند، هیچ
نیروی مترقی و مبارز (متشکلی) در داخل ایران دیگه نمونده بود که از اونها
حمایت کنه و برای آزادی اونها مبارزه بکنه. فکر میکنم تمام حرفی‌ که در این
مورد داشتم اینجا زده باشم. باز هم اگر سوالی بود، تا جایی که بدونم و
بتونم، خوشحال میشم که جواب گو باشم.

اینجا یک لینک بسیار ساده و اجمالی‌ ولی‌ نسبتا بیطرف، در مورد حزب هست که اگر خواستید، میتونید به اون مراجعه بکنید:

//fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AA%D9%88%D8%AF%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

Anahid Hojjati

Souri jan,, thanks for sharing this fantastic poem of Ebtehaj

by Anahid Hojjati on

Souri jan, this is such a great poem about "Morteza Keyvan" (written by Ebtehaj) and reading it is nostalgic. My memories are hazy but I remember that during years after 1979, this was a poem that was often recited. Thank you.


Hoshang Targol

نگاه کن سال

Hoshang Targol


نگاه کن

سال بد

سال باد

سال اشک

سال شک.

سال روزهای دراز و استقامت های کم

سالی  که غرور گدایی کرد.

سال پست

سال درد

سال عزا ... __________________________________________________________________ از عموهایت سخن میگویم، از مرتضا  سخن میگویم


Souri

برای مرتضی کیوان

Souri


کیوان ستاره بود

 

ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تیره خاکستر
عمری میان کوره بیداد سوختیم
او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم
کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راه سپید را بشناسند
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد
وین شام تیره را بفروزد
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
دردستهای روشن او می گذاشتم
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستاره او گرم داشتم
کیوان ستاره بود
با نور زندگانی می کرد
با نور درگذشت
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم

هوشنگ
ابتهاج

 


Souri

dear Ladan Farhangi

by Souri on

Thank you so much for this beautiful and so meaningful poem of Kasraee. You made my day dear.


Hoshang Targol

This is an incredibly useless exchange

by Hoshang Targol on

Obviuosly the page I posted here, is not the official site of Tudeh. Do you think they would for one second admit to any of their mistakes. Pretty much like yourself.

Is there any mistakes that you think that Tudeh party has made? If yes, which one. IF no, and it never made any mistakes  tell me why is it split into so many different parts?

 

I find your tone very offensive to say the least " Where did you get the idea (and the room) of pleasantry and joking here?" Since the day I was born I have ALWAYS find room and ideas for pleasantry and jokeing. Especially when it involves the ultimate jokers in Iranian political history: namely Hezbe Tudeh.

 

And Golestan should be ashamed of himself for talking all that nonsense about Morteza Kayvan.


Souri

Not the official site of the Toudeh Party!

by Souri on

Hooshang,

Give it up please!

If people are interested, they know where to find the official site and the true documents of the Tudeh party. This one is not from Toudeh, and you know it well!

Now my technical problem is removed but I have no more time to continue.

PS_ What you mean, you wanted to joke with me about my user name?

IS this a satire blog? Where did you get the idea (and the room) of pleasantry and joking here?


Hoshang Targol

جهت اطلاع دوستان علاقه مند

Hoshang Targol


در این صفحه ، سیاستهای  حزب توده در  موارد مختلف ، با استناد به نشریات و اعلامیه های حزب مندرج گردیده است . //www.golshan.com/asnaad/toodeh/toodeh.html

Ladan Farhangi

ما شقایق ها را دوست داریم

Ladan Farhangi


 

ما شقایق کوهستان های وطنمان را
داریم
 و هر که را
 که تاب این آتش رویان را
 در سینه دارد
ما شقایق ها را دوست داریم
 و روییدن و بالیدنشان را
 و به شباهنگامی چنین
 پاسداری شان را
 گرد آمده ایم
 ما گل ها را دوست داریم
 و نه تنها
 گلها ی گلخانه را
 که گلهای وحشی خوشبو را هم
و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را
هر که گلی می پسندد
 و هر که گیاهی
 و هر که رویش جاودانه جان را
باور دارد
 با ما در این برخاستن یگانه است
 و ما برخاسته ایم
 تا بیگانگی را باطل کنیم
با ترانه مهر
 و در برابر آن که چیدن گلها را داس درو به دست دارد
با کینه مادران
جدایی را همچنان
 سنگ بر سنگ می نهند
 و اینک دیواری است
بگذار بر این دیوار
مرغ من بنشیند
و دست تو
 او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار
 پله ای باشد
 برآمدن ما را
چه در بالا
 یک آسمان
 به چشمان ما نگاه می کند
 و در پایین
 گهواره و گور ماست
که بر آن
همواره شقایقی سوزان می روید

سیاوش کسرایی


Anahid Hojjati

Dear Mehrban, Thanks for your comment about Kasraii

by Anahid Hojjati on

Dear Mehrban, your comment about Siavash Kasraii is such a loving and at the same time a logical comment. Thanks.


Hoshang Targol

سوری بانو محترم

Hoshang Targol


سوری بانو محترم

چنانکه از استفاده ای  من از نام "روزی" ناراحت شده اید، متاسف و عذر میطلبم. قصد من نه تحریف، بل همراهی مقداری مزاح بود و بس.
مطمئن نیستم از کجا و چه گونه جنبش انقلابی کردستان  برای شما "چریکی" از
آب در آماده ، اما حقیقت تاریخی در طی ۳۱ سال اخیر و دو "اعتصاب عمومی" که
کل کردستان را در بر گرفت ، اتفاقا  درست بر عکس  گفته شما را تاکید کرد:
جنبش انقلابی کردستان نه یک جنبش روشنفکران چریک ، بلکه جنبشی کاملا مردمی -
توده ای ( توده ای ، اینجا نه به معنای "حزب توده" بلکه توده های مردم
کردستان )  با پایه های بسیار تنومند  کارگری میباشد. کردستان سنگر محکم انقلاب
ایران است . در این مورد  هیچ شکی  نداشته باشید .

رابطه " اطاعت  کورکورانه "  روزبه در  این است که : رهبری حزب همواره و
همیشه  در مورد اوامر مسکو دقیقا رفتاری نداشت جز : اطاعت  کورکورانه.

طی چند سال گذشته اتفاقا چندین نقد و جمعبندی از درون حزب توده منتشر شده ،
که  انتشار دوباره این اسناد (سر فرصت)  در اینجا، یک   "بهانه ای" دیگر
است  برای شروع  وب لاگ من! روز خوش


Souri

وطن! سیاوش کسرایی

Souri



وطن! وطن! نظر فکن به من، که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری، غنوده‌ام

همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام



اگر که حال پرسی‌ام، تو نیک می‌شناسی‌ام

من از درون غصه‌ها و قصه‌ها برآمدم


چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات

که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج‌های تو

که یاد باد اوج‌های تو


کنون اگر ز خنجری میان کتف خسته‌ام

اگر که ایستاده‌ام و یا ز پا فتاده‌ام

برای تو، به راه تو شکسته‌ام


سپاه عشق در پی است. شرار و شور کار ساز با وی است.

دریچه‌های قلب باز کن، سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان

کنون به گوش می‌رسد من این سرود ناشنیده را، به خون خود سروده‌ام


وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من

پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو

به دوردست مه گرفته پر گشوده‌ام

سیاوش کسرایی



Souri

Mehrban aziz

by Souri on

Your comment touched my heart!

You are truly a Merbaan irani. Thank you!


Mehrban

How can a man who has composed the poems

by Mehrban on

of Vatan and Arash Kamangiir be a traitor.  That is impossible.


Souri

هوشنگ

Souri


در جواب کامنت شما باید عرض کنم:


۱) همونطور که در اولین سطر این مقوله ذکر کردم، هدف این نوشته فقط
توضیح اینه که چطور و چرا یک حزب مردمی و کومونیست واقعی‌ در ایران، نا
عادلانه متهم به "خیانت کاری" میشه. تمام بحث ما اینجا در مورد مردمی بودن و
صداقت حزب توده است و بس. وگرنه، باز هم همونطور که قبلا توضیح دادم، هدف
اینجا توضیح و یا توجیه مواضع و عملکرد‌های سیاسی حزب نیست. شما اینجا تنها
هدفی‌ که داری فروش تئوری سیاسی گروه چریکی خودتون هست. از مغلمه و مغلطه
به هیچ عنوان روگردان نیستی‌، تا بلکه بتونی صحبت از حقانیت حزب کارگر
ایران بکنی و درستی عمل اونها رو ثابت کنی‌. در این راه از خراب کردن هیچ
گروه و سازمان و حزب و یا هیچ شخصی‌ ابا نداری. این همون روش مکیاولیست
مائویست هاست که من به شدت با اون مخالفم. شما حتی اینجا همش منو رُزی صدا
میزنی، در حالی‌ که خوب میدونی که اسم من سوری است و هرگز رُزی نبودم. و از
این کار هدف بسیار مشخصی داری، و خودت هم خیلی‌ خوب میدونی. هدف اینجا
اینه که  به ظاهر شوخی و به باطن جدی، به طور ضمنی‌ منو متهم به
"بی‌-صداقتی" بکنی. وقتی‌ که این موضوع در ذهن خونندگان به خوبی جا افتاد
که سوری، آدم بی‌ صداقت دورو یست، بسیار ساده هست که در مورد همه گفته‌های
من هم شک کنند و فکر کنند که همه این حرف‌ها هم مثل "اسم" من ساختگی است.
بنا بر این دوست عزیز، من هیچ بحثی‌ با شخصی‌ مثل شما که از طریق دماگوجی و
موزیگری، سعی‌ میکنه که حقانیت و اعتبار طرف مقابلش رو زیر علامت سوال
ببره،  ندارم.

۲) در مورد خسرو روزبه و کتاب اطاعت کور کورانه فرمودید. گو اینکه این
موضوع هیچ ربطی‌ به سوژه صحبت امروز ما نداره، ولی‌ باز هم توضیح میدم که
روزبه، با خط مشی‌ اصلی‌ حزب، که مغایر با خشونت و ترور بود، مخالفت کرد.
او حمله چریکی رو ترجیح میداد و تصور میکرد که اگر گروه کوچک توده‌ای در
ارتش، سلاح به دست بگیره، تمام افسران سلطنتی رو تار و مار میکنه و  میتونه
کومونیسم رو از طریق یک انقلاب سرخ (شاید مثل لنین) به ایران بیاره. کمیته
مرکزی با این فرضیه مخالف بود. چون در اون مقطع زمانی این کار فقط اسمش
کودتا میشد، و کمیته مرکزی حزب با هر گونه عمل تروریستی مخالف بود. کمیته
مرکزی و هیئت مدیره حزب روی این مساله بسیار تاکید داشت که جنبش باید
خودجوش باشد، و زمان زمان مبارزه چریکی و مسلحانه نیست. چیزی که گروه‌های
افراطی چپ (مثل مال شما) هنوز که هنوزه نفهمیدند. روزبه از دستور حزب
سرپیچی کرد، به دنبال اعتقادات خودش رفت. شکست خورد، ولی‌ قهرمان ماند. این
نظر روزبه بود، اعتقاد او بود و به خاطر اعتقادش هم جونش رو از دست داد.
درود به روح پاکش. ولی همه قهرمان‌های ما در پای چوبه دار نمردند! این
اعتقادات چریکی و افراطی چپ، از نظر من همیشه محکوم بوده و هست. دلیلی
نمیشه که چون روزبه مثل یک قهرمان مرد، پس حتما حرفش درست‌ترین بوده و راهش بهترین بوده. اصلا راه بهترین و حرف بهترین وجود نداره. همه اینها
(همونطور که گلستان هم ذکر کرد) مربوط میشه به زمان و مکان و استراتژی و
تاکتیک. روزبه مبارز بود، انسان شریفی بود، مردم دوست و وطن پرست بود، ولی‌
تک رو بود. بیژن جزنی تک رو بود. خسرو گلسرخی تک رو بود. همه اینها
قهرمانان ملی‌ ما هستند و جونشون رو در راه مبارزه به خاطر مردم از دست
دادند، به اونها افتخار می‌کنیم ولی‌ به تمام قهرمان‌های گمنام خودمون که
در راه دفاع از وطن، در جنگ با عراق جونشون رو از دست دادند هم افتخار
می‌کنیم. بحث ما اینجا بر سر ایدولوژی است، وگرنه هر ایرانی واقعی‌ میتونه
یک قهرمان باشه، حتی اگر فقط یک کتاب خوب نوشته باشه. صمد بهرنگی هم به نظر من یک قهرمان بود.

۳) درمورد روزبه گیلانی صحبت کردی و اینکه ایشون در صدد پیدا کردن جواب
به این سواله که کدوم حزب و یا سازمان کمونیستی در ایران بهتره، یا سوابق
اونها چی‌ بوده. همونطور که بارها گفتم، من اینجا نماینده حزب توده نیستم، و
از سیاست صحبت نمیکنم. صحبتی‌ ندارم که بکنم، چونکه معلومات من در اون حد
نیست که بخوام تبلیغ سیاسی برای این حزب و اون راه بکنم.تمام سوال هایی که
روزبه جان میتونه در مورد حزب توده و سیاست اون داشته باشه، در نشریات پرسش و پاسخ حزب توده جواب داده شده. ایشون میتونه بدون هیچ زحمتی از طریق
کنکاش در اینترنت، جواب تمام سوال‌های خودش رو در مورد سیاست حزب بگیره.
ایشون قبلا یک سوال از من کرده بود که : پس چرا گفتند حزب توده "خیانت"
کرد؟ و من فقط دارم به این سوال روزبه جواب میدم، که چطور شد که این تهمت
خیانت به حزب زده شد، ریشه اون از کجاست و چرا هر کَس و هر گروهی که بعدا
اومد، هر یک بنا به منافع خودش، این چوب تهمت  رو دوباره از زمین برداشت و
به سر حزب زد.

فقط یک سوال روزبه هنوز باقی‌ مونده که اون هم در آخر این مقوله (اگر
بتونم تمومش کنم :)) بعد از نتیجه‌گیری کلی‌، به اون جواب داده خواهد شد.
متأسفانه در حال حاضر من نمیتونم به راحتی‌ وارد سایت بشم، اشکال تکنیکی‌
دارم. خیلی‌ به سختی لود میشه و وقت زیادی میبره. با فواد تماس گرفتم، ولی‌
مثل اینکه کاری نمیشه کرد، تا شاید به زودی مشکل خودش برطرف بشه. آخرین
قسمت این بلاگ که در مورد مشکلات حزب، بعد از انقلاب هست، در کامنت بعدی
بزودی خواهد اومد.


Hoshang Targol

Khar Magas jan , you're responding like an , U know what

by Hoshang Targol on

Rosie in here is spilling her guts, and your "wit" is all you could come up with? Thank you for you contribution!

Rozbeh is on track, as usual. Ultimately all our judments about  Tudeh party's history depends on how we see it. Do we consider it as a popular-front, anti-war, anti-fascist organization that it truly always was, or  as a workers-socialist party  that it never was.

As the former it was wildely successful, as the latter it left a lot to be desired, and if you don't trust me just read about Yosef Eftekhari and his co-workers.

 

Rosie jan, I get a feeling you really didn't pay attention to what Khosro Rozbeh called and reffered to as: " blind obedience" [ ETA'AT  KORKORANEH], please read it again, if you will. Khosro Rozbeh was also one of the first members  that criticized leaderships escape to Russia: and he was not a maoist.

You also forget to mention Abas Shah'riary ( marde hezar'chehreh,the man of a thoudsands faces ) and Rahman Hatefi.

Also after the 1979 revolution there were seroius discussions about taking up  arms  against IR, within komiteh markazi, with some members in support of it, you probably don't know anything about it , or you just forgot.

I really appreciate and support you and Ahahid's responses, I just don't feel either of you provide an adequatenly sufficient critique of hezbe's history and practice.

Needless to say the only book we have on this topic, the history of a most infleuencial party in Iranian history,  even remotely sugesting the begining of a proper reading of  history of hezb's is Abrahamian's " Iran between two Revolutions".

And even that is just really a book about  Iran after the '53 coup, and he is still  a stalinist.

Rosie aizi va Anahid jan thanks again for your historical reminders, all the best, cheers  


marhoum Kharmagas

Anahid jaan's hejrat!

by marhoum Kharmagas on

Souri jaan, maybe some of Hezb's mistakes were the result of loosing its greatest source of "wisdom", due to Anahid jaan's hejrat to America! ..... and perhaps your hejrat too!?


Souri

با تشکر از آناهید عزیز و روزبه

Souri


ادامه میدیم..........

همونطور که گفتم، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، رهبری حزب توده به خارج از کشور عزیمت کرد. در طی این مدّت تا قبل از انقلاب ۲۲ بهمن، توده ای‌ها به طور پراکنده همچنان فعال بودند. رهبری حزب توده در خارج از کشور، گر‌ چه تاثیر زیادی در داخل کشور نمیتونست داشته باشه، ولی‌ در خارج همچنان به فعالیت‌ها ادامه دادند و پایه‌های حزب در همین فواصل بود که از نظر تئوری به شدت توسعه پیدا کرد و قوی تر شد.

در تمام این مدّت، حزب توده و رهبری اون دست از مبارزه برنداشتند. اینطور نبود که در خارج از کشور بهترین زندگی‌ مرفه رو داشته باشند و دست روی دست بگذرند تا انقلاب بشه و بعد برگردند تا پست خودشون رو بگیرند! این اشخاص، تمام زندگی‌ خودشون رو در راه آرمان خودشون و مبارزه با امپریالیسم وقف کردند. اکثر اون‌ها هم تحصیلات عالی‌ داشتند، خیلی‌ خوب میتونستند (مثل امروزی ها) به کشور‌های اروپای غربی بروند و کار کنند و زندگی‌ مرفه تری داشته باشند تا اینکه با حقوق بخور و نمیر در کشور‌های سوسیالیستی زندگی‌ بکنند، اون هم برای ۲۵ سال و اون هم بدون داشتن هیچگونه (پرسپکتیو) از آینده. پس اینها خیانتکار نبودند. افرادی بودند وطن پرست که آرمان‌های عالی‌ اینترناسیونالیستی داشتند. به اون چه که در شوروی اتفاق افتاده بود علاقه مند شدند، به یک تئوری که اسمش تئوری سوسیالیسم بود اعتقاد پیدا کردند و فکر میکردند که بهترین نظام همینه، بنا بر این برای کشور خودشون هم همین رو میخواستند. والسلام!

اینطور نبود که اونها اوّل بیان نوکر شوروی باشند، و بعد بیان در ایران آشوب به پا کنند که ایران رو دو دستی‌ تحویل شوروی بدند. این حرف‌ها و تهمت هاییست که "شاهی ها" و ساواک بر علیه حزب راه انداختند تا عوام فریبی کنند و مردم بی‌ اطلاع رو از حزب توده متنفر کنند.
بنا بر این تا اینجا، دو مورد از تهمت‌های خیانتکاری رو شرح دادیم. یکی‌ از طرف جبهه ملی‌ و دیگری از طرف شاه و دستگاه سلطنتی.
آخرین بحثی‌ که میمونه، تهمت خیانتکاری هست که از طرف دیگر جنبش‌ها و بخصوص جنبش‌های چپ کشور (مائویست‌های عزیز که شما صحبتشون رو کردید) به حزب توده وارد شد.
در بحبوهه انقلاب، همه جنبش‌های ضدّ سلطنتی با هم متحد شدند. این یک اتحاد ضمنی‌ بود، نه برنامه ریزی شده. هر گروهی از طریق شبکه‌های خودش در تشکیلات خاصی‌ نفوذ کرد و چون هدف همه یکی‌ بود، انقلاب به ثمر رسید. اینرو هم باید تذکر بدم که گروه‌های مائویست قبل از انقلاب یا اصلا وجود نداشتند و یا تعدادشون انقدر کم بود که تاثیر خاصی‌ در جریان انقلاب نمیگذاشت (شرمنده!) بزرگترین قدرت نیروهای انقلابی‌، همون مذهبیون اسلامی بودند، منجممله بازار که کاملا در دستشون بود، مجاهدین خلق بودند، چریک‌های فدای بودند و همچنین حزب توده که به طور پراکنده بیشتر از طریق شرکت نفت و دانشگاه‌ها عمل کرد. هیچ کدام از این گروه‌ها با هم ارتباط منسجمی نداشتند، مگر تشکلات دانشجویی که در اواخر سال‌های سلطنت در دانشگاه‌ها انجام میشد و به همین دلیل هم دانشگاه‌ها رو بستند.
وقتیکه انقلاب به ثمر رسید، کم کم گروه هایی کوچیک و بزرگ شروع به تشکل کردند. بازار تئوری و بحث و گفتگو همه جا داغ بود.....آزادی بود و هر گروهی هم سنگ خودش رو به سینه میزد. تا وقتیکه زمان رای گیری و انتخابات رسید. اینجا بود که به قول اون ضرب‌المثل فرانسوی: دوستی‌ها فقط تا زمان تقسیم دوام میارند و برادری‌ها تا زمان ارث و میراث.
گروه‌های افراطی، مثل مجاهدین خلق و چریک‌ها و مائویست ها، تصمیم گرفتند که مخالفت خودشون رو با رژیم فعلی‌ از طریق خشونت بیان کنند. اینجا بود که حزب توده، دوباره همون موضع همیشگی‌ خودش رو گرفت و اعلام کرد که به نظر حزب تنها راه مبارزه، مبارزه ایدئولوژیکی هست. حزب توده از تمام گروه‌های چپ (و راست) خواست که مبارزه مسلحانه رو فراموش کنند. عقیده حزب بر این بود که زمان، زمان استراتژیکی بسیار حساسی است و باید تمام نیرو‌های اصلاح طلب و ضدّ امپریالیسم با هم متحد بشند و از انقلاب در مقابل دشمن (آمریکا و امپریالیسم جهانی‌) دفاع کنند. اما هیچ کدام از اون گروه‌ها موافقت نکردند. هر کدام میخواست حرف خودش رو بزنه. تنها گروه چریک‌های خلق بود که به دو دسته تقسیم شدند. اکثریت که راه مبارزه ایدئولوژیکی در یک زمینه اتحاد ضدّ امپریالیستی پیش گرفت، و اقلیت که متاسفانه همون راهی‌ رو رفت که مجاهدین خلق و مائویست‌ها (کومله و غیره)
اینجا بود که باز، برای بار سوم تهمت سازشکاری و خیانتکاری به حزب توده زده شد، ولی‌ ایندفعه از طرف احزابی که خودشون رو ضد امپریالیست هم میدونستند! همون احزابی بودند که تفنگ دادند به دست جوون‌های احساساتی مملکت و گفتند : تا آخرین قطره خونتون مبارزه کنید!
همون گروه‌ها باعث قتل عام میلیون‌ها جوون ایرانی شدند که تنها گناهشون این بود که ساده لوحانه به خاطر آرمان‌های والایی که داشتند، به وسیله رهبران گروه هاشون، گمراه شدند. من اینجا از شما میپرسم: پس خیانتکار واقعی‌ کیست؟ چه کسی‌ به این ملت خیانت کرد؟ چه کسی‌ جوون‌های ما رو جلوی شلیک گلوله‌های رژیم فرستاد؟
بعد برای اینکه مردم رو بیشتر تحریک کنند تا از بار گناه خودشون سبک تر بشه، شروع کردند به تهمت زدن به توده‌ای ها، که اینها اعضا گروه‌های مخالف رو لو میدند! آخه چطور ممکنه که حزبی که همیشه با خشونت و کشتار مخالفت کرده، حتی به قیمت دستگیر شدن و مرگ شریف‌ترین انسانها، بعد چنین حزبی بیاد ٔو جوون‌های مردم رو به کشتن بده؟ کدوم عقل سالمی چنین چیزی رو قبول میکنه؟ وقتی‌ یک حزبی اعلام میکنه که آقا، مبارزه مسلحانه رو محکوم می‌کنیم، کشتن و اعدام رو محکوم می‌کنیم، بعد همین حزب میاد میره بچه‌های بیگناه مردم رو لو میده که اعدام بشند؟ که چی‌ بشه؟ توده ای‌ها اهل عقل و سیاست بودند، روشنفکر بودند. همیشه حرفشان این بود که: از برخورد‌ها و واکنش‌های احساسی‌ احتراز کنید! هر گونه عمل احساسی‌ بدون منطق رو بایکوت میکردند و شدیداً با عضوی که عامل چنین حرکتی شده، برخورد میکردند.........

به هر حال اینهم یک مورد دیگری بود که باز هم توده ای‌ها مورد حمله مغرضانه از طرف گروه‌های دیگه قرار گرفتند.
ادامه دارد.........


Roozbeh_Gilani

Thank you very much Dear Suri.

by Roozbeh_Gilani on

It is great reading people like you and Hoshang who obviously  speak from an informed and educated position. (I am an Engineer, not a historian or political scientist). So I promise (to you, Hoshang and myself!) that I'll only limit myself to reading and undersatnding on this thread. But here my last comment: 

You are  right in defining Tudeh's policies within the context of historical events. You are right also in Tudeh's more classic approach to Maxism. You know I have a bunch of books (must be of historical value now..) which I inheritd from a late uncle who was before and after the revolution a supporter of certain maiost groups. He spent time at Evin both courtesy of Shah and Khomeini. Something I noted from his books and pamphlets were strong emphasis on "cherick" activities. I think Tudeh was one of the few, if not the only organisation on left which correctly opposed this kind of activity , wasteful of valuable resources and headcount in favour of organising and educating labour movements.

Dont you think that  Hoshang has a good point that Tudeh was more of an anti imperialist front than a party of working class (Bolshoviks)? To me,  this is just fine and would result perhaps in a fairer judgement for Tudeh.

BTW, the only book my late uncle gave me to read, when he was alive,  which affected me more than any book I have ever read, was "chegooneh foolad abdideh shod". I also obtained  the English version of that book in a second hand book shop in London about 16 years ago. But the farsi version is much better I think!

"Personal business must yield to collective interest."


Anahid Hojjati

Thanks Souri jan, waiting for edameh,

by Anahid Hojjati on

Souri jan, What an excellent comment.  You write so well and you write from heart and your thoughts are structured, so it all works. No wonder doctor mohandes wants you as his teacher.


Souri

روزبه عزیز

Souri


از اینکه این مقاله رو خوندید و به اون توجه کردید سپاسگزارم.

قبلا از هر چیز باید متذکر بشم که من اینجا به عنوان یک توده‌ای صحبت
نمیکنم، بلکه به عنوان یک فرد آزاد، یک ایرانی که در طی‌ یکی‌ از سخت‌ترین
مراحل تاریخی کشورمون شاهد برخی‌ از حوادث بوده، از اعتبار حزب توده  به
عنوان یک حزب مردمی دفاع می‌کنم.

برای من همون سطر اولی‌ که نوشتید، ارزش خیلی‌ زیادی داشت و کافی‌ بود.
تمام حرف من هم همین هست که توده‌ای خیانتکار نبود. حزب توده مثل هر سازمان
سیاسی دیگری یک سری آرمانهایی داشت که از روز اوّل تا آخرین روز حیاتش به
اونها وفادار موند.

در مورد اشتباهات حزب، من هم موافقم که اشتباهاتی شده، ولی‌ در این مورد
اینکه اونها کدوم اشتباهات بودند، متأسفانه با شما موافق نیستم.

من امروز نمیتونم از مواضع سیاسی  اون زمان حزب توده و یا از تاکتیک‌های
خاص رهبری در اون زمان، دفاع کنم. در درجه اول به این دلیل که من حتی همون
زمان هم در حزب کاره‌ای نبودم، حتی یک عضو ساده هم نبودم، بلکه فقط هوادار
بودم. اما حتی تا به امروز همیشه در مورد این حزب به عنوان اولین،
پیشرو‌ترین و مردمی‌ترین سازمان سیاسی در ایرانِ، اعتقاد داشتم و دارم.

هدف من از چاپ کردن این مقاله اینجا، فقط این بود که بیشتر عقاید من در
مورد حزب، اینجا گفته شده و با کلمات خیلی‌ ساده تر و پخته تر، از زبان
شخصی‌ که خودش یکی‌ از ارکان حزب بوده و در دو تا از سخت‌ترین مراحل زندگی‌
سیاسی حزب توده، شاهد عینی بوده.

این شخص، ابراهیم گلستان، بدون هیچ تعصبی و یا هیچ جبهه گیری خاصی‌ در
مورد گذشته حزب صحبت کرده، که مسلما من هرگز نمیتونستم به این روانی‌ و
سادگی‌ مطالبم رو بیان کنم.

علی‌ رغم هر چه که گروه‌های دیگه، مغرضانه سعی‌ میکنند که تصویر و خاطره
این حزب رو در افکار عمومی‌ خراب کنند،  به عنوان یک انسان و به عنوان یک
ایران، من خودم رو مدیون حزب توده میدونم.

چرا که بذر آگاهی‌ فرهنگی‌ جامعه ایرانی  رو با خون خودشون آبیاری
کردند.از زمان ارانی تا آخرین روز‌های دردناک کیانوری در زندان و پس از
آن،  جوون‌های ایرانی از طریق کتاب‌ها و مقالات و نوشته‌های افرادی مثل به
آذین، کسرایی، طبری، کیانوری، ابتهاج و دیگران با درد‌های جامعه خودشون
آشنا شدند. حزبی که چنین اهداف والای داشته، حزبی که قهرمانان مثل ارانی و
روزبه و سیامک‌ها رو به جامعه اهدا کرده، نمیتونه خیانتکار باشه.

خیانت به چی‌؟ به کی‌؟

یک حزبی بوده، یک آرمانی‌ داشته و همیشه اون آرمان‌ها رو دنبال کرده.
هرگز از خط خودش پیش و پس نرفته.حرفش از روز اول تا روز آخر همیشه یکی‌
بوده: مبارزه با امپریالیسم. در هیچ موردی، در طی سال‌ها مبارزه، از این
موضع فاصله نگرفته و هرگز به اهداف خودش خیانت نکرده. نه تنها این، بلکه
هرگز به ملت خودش خیانت نکرده.

بعضی‌‌ها ایراد میگیرند که حزب توده وابسته به شوروی بوده! مسخره نیست.

حزب توده یک حزب کومونیست بود که در پی‌ پیروزی کومونیسم شوروی بر تزار
روس، احداث شد. قبل از اون، کومونیسمی وجود نداشت. تنها ارگان کمونیست
متشکل و سازمان دهی‌ شده، همون حزب کمونیست شوروی بود که تازه خودش هم داشت
در دریایی از تناقضات و اشتباه‌های تئوری و پراتیک، دست و پا میزد. این چه
فکر روشنیست که ادعا میکنه که باید حزب توده مستقل عمل میکرد؟ مستقل از
چی‌؟ آیا یک کودک نوزاد میتونه مستقل از مادرش عمل کنه؟ میگفتند که هدف حزب
توده اینه که ایرانِ  یکی‌ از ایالت‌های شوروی بشه! من نمیدونم، شاید که
همینطور بوده، شاید هم نه. ولی‌ با توجه به خاصیت اینترناسیونالیستی تئوری
کومونیسم، اگر هم چنین چیزی بوده، باز هم نمیشه به حزب ایراد گرفت. این
دلیل خیانت یک سازمان به کشورش نیست. توده ای‌ها عاشق ایران بودند.

چرا که تمام توده ای‌ها به میراث فرهنگی‌ و تاریخ ایرانی وفادار بودند و همیشه در حفظ اون کوشیدند.

بر چسب خیانتکاری از زمان مصدق به حزب زده شد و تا امروز هم دستاویزی
ایست که گروه‌های دیگه، اعم از چپ یا راست دارند از اون تغذیه میکنند تا
خودشون رو حفظ کنند و پا بر جا بمونند.

در زمان مصدق، حزب توده با نفوذی که در شرکت نفت داشت، موفق شد گروه
عظیمی‌ رو بر علیه نظام استکباری متشکل کنه. قیام ملی‌ بر علیه شاه به پا
کرد. اما از زمانی‌ که از احتمال وقوع یک کودتا توسط امریکأی‌ها با خبر شد،
به همه دستور داد که در خانه‌هاشون بنشینند و دست به اسلحه نبرند. چرا؟
چونکه حزب نخواست که به خاطر اهداف خودش، حتی یک قطره خون ایرانی به زمین
بریزه. جبهه ملی‌‌ها مخالفت کردند، اونقدر به خودشون و قدرت و نفوذ خودشون
غّره شده بودند، که مطمئن بودند که حتی بدون کمک توده ای‌ها هم میتونند این
نبرد تن‌ به تن‌ رو ببرند، و رو سیاهی برای توده ای‌ها بگذارند. غافل از
اینکه، دشمن خیلی‌ قویتر از اینها بود، و حزب توده این رو خوب میدونست.
جبهه ملی‌ چه با کمک توده و چه بدون کمک اونها، هرگز نمیتونست با آمریکا و
شاه دست نشانده اش، مبارزه کنه. نبرد رو باخت، خون‌ها ریخته شد، و هزران
نفر از جمله خود توده ای‌ها دستگیر شدند و به زندان افتادند.

بعد مخالفین حزب، اومدند و تهمت زدند که : چرا رهبری حزب توده فرار کرد
به خارج؟ پس بنا بر این حزب توده یک حزب خیانتکار است!! چه باید میکرد؟

چه خیانتی؟ حزب به ملت ایران وفادار بود و وفادار موند. چرا که نخواست
خون مردم بیگناه، ریخته بشه. رهبری موفق شد که به خارج "فرار" کنه. هرچند
که خیلی‌ از اونها هم همون موقع موفق نشدند و برخی‌ از اونها (مثل مریم
فیروز و بقیه) سالها به طور مخفی‌ در ایرانِ ماندند و فعالیت داشتند.
نمیدونم میدونید این یعنی‌ چه؟ هفت سال زندگی‌ مخفی‌ در ایرانِ تحت سلطه
شاه و ساواکش......یعنی‌ یک زندگی بر باد رفته، توام با ترس و
وحشت.........

بله، رهبری به خارج رفت، نه برای نجات جانش، بلکه برای حفظ تدوم اهداف و
عملکرد‌های حزب. در اون زمان، هیچ کس نمیدونست که چه آینده‌ای منتظر ملت
ایرانه؟ هیچ کس نمیتونست پیشبینی‌ کنه که شاه اینبار برای چه مدت دوباره به
سلطنت در ایران میتونه ادامه بده؟ همه فکر میکردند که این فقط یک تاکتیک
نظامی هست و بعد از مدت کوتاهی دوباره، ملت بر علیه شاه متشکل میشوند و
مصدق (یا دیگری) میتونه قدرت رو بدست بگیره....و در هر حال شورش مردم به
این زودی و برای مدت به این طولانی، نخواهد خوابید. ولی‌ متاسفانه این‌ها
بیش از ۲۵ سال طول کشید. و خدا رو شکر که وقتی‌ که انقلاب شد، حزب توده
هنوز جان داشت و رهبری تونسته بود سر پا به ایسته و بتونه دوباره مردم رو
متشکل بکنه، چه از توده‌ای‌های قدیمی‌ که هنوز در شرکت نفت بودند، و چه از
جوانانی که در دانشگاه‌ها و غیره بودند.

ادامه دارد...................


G. Rahmanian

HT

by G. Rahmanian on

Please ask Monarchists for answers. I'm not a Monarchist.


Anahid Hojjati

Hoshang,whatever Kianouri said when tortured does not count

by Anahid Hojjati on

Hoshang, whatever Kianouri (or others) said while being brutally tortured does not count. I am amazed you don't get this simple issue.