دلم برای باغچه می سوزد


Share/Save/Bookmark

Souri
by Souri
21-Sep-2009
 
دلم برای باغچه می سوزد

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانه ی ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد


برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد

برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
او مست میکند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش

همراه خود به کوچه و بازار می برد
و نا امیدیش
آن قدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود


و خواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای ساده ی قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد ...
او خانه اش در آن سوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی می سازد
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
حمام ادکلن می گیرد
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
آبستن است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سر پوش می گذارند
و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند
حیاط خانه ما گیج است
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام

  آوای آزاد  
شاعران » فروغ
فرخزاد
»


Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
mostafa ghanbari

'' I will greet the painful growth of poplars which pass ...

by mostafa ghanbari on

mg

'' I will greet the painful growth of poplars which pass through the dry seasons; I will greet the streams which were flowed in me; I will greet the clouds which were my lengthy thoughts.''

 

''The sun was dead and no one knew that the sad dove which escaped from hearts was Faith.''

Dear Lady Souri, we are the  only nation in this world that welcome the sad moments to our hearts; as we are the only  nation in this world that know how to turn the sadness into wisdom and awareness. We are really an amazing nation although we have been wandered for a long, long time. The survival of our rich and sweet language, is an indisputable indication of our dynamic souls and minds. So, I am under no illusion that we are going to rise once for good;as I can see the signs of maturity in the zealous and wise behaviors of our beautiful youths. And surely, no sad dove will escape from our hearts this time.

Dear Lady Souri, you are just sad, but not disappointed.


IRANdokht

Beautiful poem

by IRANdokht on

Thank you Souri jan

I bookmarked the site too. There are many Forough sites out there, but I liked this one a lot! Thank you

IRANdokht


Orang Gholikhani

thanks souri jan

by Orang Gholikhani on

She was the greatest

Orang


Souri

Thanks dear friends

by Souri on

Thank you Redwin jen: you know I'm very sad too. That's why I've posted this poem of Frough.

Mr Ghanbari: How could one be hopeful, when our country is now burning and the people here are so desperate that they throw their anger to each other? Don't you see they are calling each other names, making amendment to send each other to exile, silence and beat each other? This is those people whom I called "baradar na omid" in this poem of Frough. Thanks for your kindness, but I feel so disappointed.


mostafa ghanbari

Thank you lady

by mostafa ghanbari on

mg

Let's be green and hopeful;

let's  be original, genuine and positive.

Our disappointment is so huge this time;

it is not going to be subsided by  wine in a crowded tavern.

This  time  we  have no desire for no fake apple and no fake song;

this time our time has a warm, huge and pounding heart.

 


Red Wine

...

by Red Wine on

زیبا بود ... دلمان اندکی‌ سوخت ولی‌ شیوا سخنی بود .

ممنون سوری جان .