در باره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» آلبرت ممی


Share/Save/Bookmark

در باره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» آلبرت ممی
by Savalan
17-Apr-2011
 

محمد آزادگر

قبل از انقلاب ۱٣۵۷ ، کتاب کوچکی تحت نام «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» نوشته «آلبرت ممی» نوسنده تونسی با ترجمه «هما ناطق» انتشار یافت. البته خانم ناطق با توجه به مواضع و دیدگاهایش نسبت به مساله ملی در ایران آن برداشت و تاویلی که ما از نوشته ممی داریم، مطلقا ندارد. ایشان از موضع ضد «غرب زدگی» و «ناسیونالیسم ایرانی» و ای چه بسا تحت تاثیر دیدگاهای جلال آل احمد به ترجمه این کتاب دست زده است. خانم هما ناطق این کتاب را به یاد جلال ترجمه کرده است!

این کتاب در همان زمان انتشار در میان محافلی از روشنفکران ملل غیر فارس و بویژه آذربایجانی ها بحث هایی در باره استعمار و اینکه آیا به آذربایجانی ها میشود استعمارزده و به دولت مرکزی دولت استعمارگر گفت یا نه پیش آورد. البته قبلا ها جلال آل احمد تحت تاثیر غلامحسین ساعدی و رضا براهنی که از دوستان نزدیک و صمیمی وی بودند، گفته بود که «آذربایجان مستعمره فرهنگی» حکومت مرکزی است.

ما در باز خوانی کتاب ممی خواهیم دید که آذربایجان بتمام معنا مستعمره است.

معمولا آنچه از چهره استعمارگر در اذهان است، ساخته پرداخته خود استعمارگران و فیلم های سینمایی هالیودی است و آلبرت ممی نیز در درهمان پاراگراف اول کتاب اش به آن اشاره میکند: بعضی ها هنوز خوش دارند که استعمارگر را مردی بلند اندام، سوخته از آفتاب، چکمه های نیم ساق به پا و تکیه زده بر بیل بشناسند، یعنی که او از کار کردن گریزان نیست. نگاهش به افق دور دست املاک خیره گشته است و در کشاکش مبارزه با طبیعت، وجود خود را صرف انسانها کرده، به درمان بیماران و اشاعه فرهنگ پرداخته است، خلاصه ماجراجویی است نجیب و پیشاهنگ!

البته ما بایک چهره دیگر استعمار گر نیز آشنائیم: لورنس عربستان؛ که چگونه نجیب زاده انگلیسی خانه و کاشانه خود را ول میکند و در دفاع از عربها با خلفای عثمانی بمبارزه برمیخیزد!

البته اگر تصورمان از استعمارگر همان باشد که به خورد ما داده اند در ان صورت در ایران از استعمارگر و استعمارزده خبری نیست. ولی اگر به واقعیت جامعه ایران نظرافکنیم وموقعیت ملیت های تحت ستم را با موقعیت ملت حاکم و دولت مرکزی مقایسه کنیم خواهیم دید که ملل ساکن ایران مستعمره دولت مرکزی است. یک لحظه تخیل خود را بکار اندازیم ودر ذهن خود صحنه ای که محمدرضا شاه در کاخ سعد آباد انگشت سبابه دو دست اشرا در جیب جلیقه خود فروبرده و در اتاق کار خود روی قالی های گران قیمت بافت تبریز قدم میزند و دستور حمله به حکومت ملی آذربایجان را میدهد. چه چیز این شاه از استعمارگر انگلیسی و یا فرانسوی که در مستعمرات شان ملل بومی را از دم تیغ میگذرانند، کم دارد. و یا یک لحظه خمینی و یا خامنه ای را در کاخ جماران تصور کنید که چگونه دستور حمله به کردستان، آذربایجان، ترکمن صحرا، عربستان و بلوچستان را صادر میکنند. چه کسی و یا کسانی دستور میدهند که ترک آذربایجانی را بخاطر دفاع از زبان مادری اش که در حال نابودی است، به زندان بیاندازند و شکنجه کنند و اگر در دفاع ازهویت خود مصر باشد یا در زندان زیر شکنجه بکشند و یا بیرون از زندان با تصادفات ساختگی و یا با اشکال مختلف از بین میبرند!

ما در بازخوانی کتاب آلبرت ممی خواهیم دید که موقعیت ما ترکها و دیگر ملت ها در ایران موقعیت مستعمره است. ممی اساسا از استعمارگران اروپایی و استعمارزده های آفریقایی سخن میگوید. ولی موقعیت ملل ساکن ایران دست کمی از مستعمره هایی که آلبرت ممی به آن اشاره میکند، ندارد.

در فصل اول کتاب، ممی به موقعیت استعمار گر در مستعمره میپردازد که چندان شباهتی به استعمارگران ما ندارند. اما ممی تاکید میکند که در ذات استعمار گر تمایل به فاشیسم و نژاد پرستی است: «در دل همه ملتهای استعماری جوانه های تمایلات فاشیستی نهفته است.»

«مگر فاشیسم چیست؟ مگر غیر از دستگاه ظلم و فشاری است که بسود عده معدودی میچرخد؟ ماشین سیاسی واداری مستعمره نیز هدفی جز این ندارد. در اینجا روابط انسانی ناشی از سهمگین ترین روشهای استثماراست و پایه های آن بر نا برابری و تحقیراستوار است که ضامنی چون قوای انتظامی به همراه دارد. شکی نیست که استعمار نوعی از فاشیسم است.» (ص۷۹- ٨۰)

ممی مینویسد: «...آخرین خطی که میتوان در ترسیم چهره استعمارطلب بکار برد نژاد پرستی اوست.عجیب اینکه این نژاد پرستی خلاصه ای است و نشانه ای از رابطه اساسی که استعمار طلب را به استعمار زده پیوند میدهد.» ص٨۷

ممی پس از توضیحات نسبتا مفصل درباره رابطه استعمار گر و استعمار زده مینویسد:«لااقل وظاهرا کارگری میتواند به طبقه خود پشت پا زند و مقام اجتماعی خویش را دگرگون سازد. لیکن در چهار چوب مستعمره استعمار زدگان را رهایی نیست و استعمار زده هرگز یارای پیوستن به گروه امتیازداران را ندارد. گیریم که ثروتش هم بیشتر باشد، به همه عناوین آراسته شود ونیرویش نیز همه روز افزایش یابد!... بدین ترتیب نژادپرستی مسئله ای جزئی و اتفاقی نیست، بلکه عاملی است حیاتی در تر کیب دستگاه استعمار.» ص۹۱-۹۲

در این رابطه دهها نمونه ومصداق میشود ارایه داد!

ممی در فصل دوم بطور مفصل چهره استعمارزده را ترسیم میکند که ملت های تحت ستم درایران با این چهره بخوبی آشنایند.

ممی مینویسد که استعمار گران معتقدند که استعمارزده «تنبل و تن پرور» است. استعمارزده هرگز بعنوان فردی مثبت در نظر گرفته نمیشود: استعمارزده چنین «نیست»، چنان «نیست». استعمار زده هرگز بعنوان فرد مشخص نمیشود و برای او حقی جز غرق شدن در مجموعه ای گمنام نیست؛ اینها چنینند..اینها همه شان اینطوریند».

ممی میگوید استعمارزده کم کم آنچه که استعمارگر در حق او میگوید می پذیرد و از اینجا فاجعه آغاز میشود.« همه میدانند که اصول فکری طبقه حاکم تا اندازه زیادی مورد پذیرش طبقات زیر دست قرار میگیرد، و در فلسفه مبارزه، تصور و ادراکی از دشمن موجود است. با تن دادن به این اصول فکری، طبقات زیر دست نقشی را نیز که به آنان واگذارشده است به نحوی از آنها میپذیرند، و همین امر یکی از عواملی است که پایداری نسبی جوامع را بیان میکند، زیرا در این جوامع خواه ناخواه ستمدیدگانند که زیر بار ستم میروند. حال با اینکه در مستعمره مفهوم این روابط حکومت ملتی است بر ملت دیگر، باز طرح همان است.» ص ۱۰۷-۱۰٨

ما باز خوانی کتاب چهره استعمارگر و چهره استعمارزده ادامه میدهیم: « باید افزود که استعمارزده رفته رفته گذشته را نیز از دست میدهد، گذشته ای که استعمارگر هرگز به رسمیت نشناخته است، زیرا «همه میدانند که بومی ناچیز اصل و نسبش معلوم نیست؛ و اساسا باید فاقد اصل ونسب باشد!» لیکن تنها خطر این نیست. از خود استعمار زده بپرسیم که نام قهرمانان ملی او چیست؟ رهبران بزرگ ملتش که ها بودند، و حکیمانش چه کسانند؟ شاید بسختی بتواند دو یا سه نام بر زبان آورد؛ آن هم درکمال بی نظمی، وهرچه به نسلهای جوانتر نزدیک شویم درکمال نادرستی! استعمار زده محکوم است که بتدریج حافظه خود را از دست بدهد.

خاطره را نمیتوان پدیده ای کاملا ذهنی نامید. همانطور که حافظه هر فردی ثمره تاریخ و وضع طبیعی اوست حافظه هر ملت نیز استوار بر نهادهای آن ملت است. حال نهادهای استعمار زده مرده و منجمد شده است و اگرهم هنوز برخی از آنها تظاهر به زندگی مینمایند، استعمار زده دیگر به این نهاد ها اعتنا ندارد حتی گاهی شرمگین هم میشود: درست مانند احساس شرمی که از یک بنای کهنه ریشخند انگیز دست میدهد.» ص ۱۲۴-۱۲۵

آلبرت ممی سئوال میکند: «از چه راه ملتی میتواند وارث گذشته خویش گردد؟ وخود پاسخ میدهد: از راه پرورش فرزندان، از راه زبان، این مخزنی که پیوسته به یاری آموخته ها گسترش می یابد و از این طریق است که تاریخ بدست آورده ها و خویها، رسمها و پیروزیها و کردار و رفتار نسلهای گذشته را منتقل و ضبط میکند.» ص ۱۲۷

حافظه ای که در مدارس ایران برای کودکان ملل تحت ستم میسازند «حافظه ملتش نیست، تاریخی که می آموزند تاریخ ملتش نیست» ص ۱۲۷

مالکم ایکس وقتی در زندان شروع به مطالعه تاریخ میکند میبیند که سیاه هان از تاریخ حذف شده اند. سفیدها، سیاه ها را نمی نویسند. سفیدها سیاه ها را حذف میکنند. لذا مالکم ایکس نانوشته ها را در لابلای نوشته ها میخواند!

ما ترکها نیز از کتابهای تاریخیکه توسط فارس گراها و یا ترکهای فارس زده نوشته شده ،حذف شده ایم. گذشته و تاریخ ما تحریف شده است.

دو زبانی در مستعمره

«نشان وبیان پریشانی اساسی استعمار زده را میتوان در دو زبانه بودن او یافت.

اگر استعمار زده از بیسوادی هم رهایی یابد باز از نظر زبان گرفتار دوگانگی خواهد شد. البته اگر بخت او را در این رها شدن یار باشد: زیرا بیشتر استعمار زدگان اقبال رنج بردن از درد دو زبانه بودن را هم ندارند و جز زبان مادری نمیشناسد یعنی زبانیکه نه با آن مینویسد و نه میخوانند، فقط میتوانند فرهنگی فقیر و نامعلوم را به صورت شفاهی ارائه دهند.

بدیهی است گروهای کوچک با سوادی هم پیدا میشوند که میخواهند زبان ملی را گسترش دهند و این رشته را با گذشته علمی با شکوه خویش پیوند زنند. لیکن سالهاست که تماس این اشکال ظریف از زندگی روزانه بریده شده است و به چشم مردم کوچه و بازار مبهم ونامفهوم مینماید. استعمار زده این اشکال را به دیده احترام مینگرد و این افراد را رهروانی میشمارد که در خواب راه می روند ورویایی دیرین را از نو زنده میکنند.

باز بد نبود اگر این زبان نفوذ موثری در زندگی اجتماعی داشت یا میتوانست از دریچه ادارات بگذرد و یا نقشی در رفت آمد نامه های پستی بازی کند. حتی تا این اندازه هم نیست. در همه سازمانهای اداری و قضائی و فنی، تنها زبان استعمارگر بکار برده میشود،همچنانکه در علامت گذاری جاده ها، در علامتهای ایستگاههای مسافر بری، در نامگذاری کوچه ها و در برگهای پرداخت و رسید . و استعمار زده که جز زبان خویش چیز دیگری ندارد، در زادگاه خود بیگانه ای بیش نیست.

در چهار چوب دستگاه استعمار این دو زبانه بودن ضروری است، و شرط اولیه همه ارتباطات ومعلومات و پیشرفتهاست. لیکن فرد دوزبانه هنگامی که از حصار خویش پای بیرون می نهد از نظر فرهنگی دچار فاجعه ای جبران ناپذیر می گردد.

ناسازگاری میان زبان مادری و زبان فرهنگی، تنها خاص استعمار زده نیست لیکن دوزبانه بون در مستعمره به دوگانگی زبانی دیگر ملتها نمی ماند. معمولا برخوردار شدن از دو زبان نه تنها برخورداری از دو وسیله کار است، بلکه شرکت جستن در دو دنیای روانی و فرهنگی نیز هست، درحالیکه در مستعمره دو جهانی که تسط این دو زبان شناسانده و ارایه میشوند در ستیز با یکدیگرند.

گذشته ازاین، زبان مادری استعمارزده، یعنی زبانی که از احساسات و شور و خوابهای استعمار زده سرچشمه میگیرد زبانی که مهرها و تعجبهای او در آن به جولان می پردازند، زبانی که بزرگترین بار عاطفی او را به دوش می کشد... این زبان را ارزشی نیست و شهر برایش اعتباری قائل نمی شود. اگر استعمار زده در جستجوی کار باشد و بخواهد برای خود جائی دست و پا کند، باید اول به زبان دیگران، یعنی به زبان استعمار گران و اربابان بگراید. در این پیکار زبانها و میدان کارزاری که قلب استعمار زده است، زبان اوست که شکست خواهد خورد، و پایمال خواهد شد، و سرانجام تحقیری که از بیرون بر او می تازد، با دل او هم آواز خواهد شد: یعنی خود او نیز رفته رفته زبان نارسای خود را کنار خواهد زد، و از چشم بیگانه پنهانش خواهد داشت، و احساس آرامش را در زبان استعمارگر خواهد یافت. در هر حال نمیتوان از دو زبانه بودن مستعمره به عنوان عرصه ای یاد کرد که درآن زبانی عامیانه و زبانی ادیبانه که هر دو متعلق به دنیائی واحدند، با یکدیگرهمزیستی دارند. همچنین نمیتوان گفت که این دو زبانه بودن ثروتی است که چند زبانی را در بر دارد لیکن یکی از آنها اضافی و بطور تقریب بی فایده است: بلکه باید گفت این امر فاجعه ای زبانی است.» ص۱۲٨- ۱۲۹ -۱٣۰

موقعیت نویسنده استعمارزده

«گاهی تعجب میکنند که چرا استعمار زده در زبان مادری ادبیات زنده ندارد. لیکن آیا او میتواند زبانی را که تحقیرمیکند بکار برد؟ همانطورهم از موسیقی ملی و هنر وهمه فرهنگ باستانی خویش رویگردان است! دوگانگی در زبان نشانه و یکی از علل دوگانگی فرهنگ اوست، و بهترین روشنگر این نکته موقعیت نویسنده است.

بدیهی است که شرایط مادی زندگی ، استعمار زده میتوانست بتنهائی اندک بودن شمار نویسندگان را توجیه کند. چه تنگدستی بیرون از حد مردم از پدید آمدن وزیاد شدن اهل قلم سخت میکاهد. لیکن تاریخ به ما نشان میدهد که برای بر آوردن نیاز یک ملت از نظرهنرمند، وجود یک قشر برگزیده کافی است. درحالیکه تحمل نقش نویسنده استعمار زده بسیار سخت است، زیرا او نماینده همگان، در آشکار کردن دوگانگی وعدم امکانات استعمارزده تا حد امکان است.

گیریم که او زبان مادری خود را به اندازه ای آموخته باشد که بتواند در نوشته های خود این زبان را از نو زنده کند و بر همه ستیز درون در بکار بستن این زبان پیروز گردد...برای چه کسی و برای کدام خواننده خواهد نوشت؟ اگر در این کار لجاج زیاده نشان دهد خود را محکوم می کند؛ چون برای جمعی کر ولال سخن میگوید. زیرا ملت او ازسواد بی بهره است و خواندن ونوشتن هیچ زبانی را نمی داند. اهالی شهر و افراد با سواد تنها با زبان استعمار گر آشنا هستند. پس فقط یک راه وجود دارد وآن نوشتن به زبان استعمار گر است: یعنی افتادن از بن بستی به بن بستی دیگر!

نویسنده باید راه گریزی از این دشواری بیابد. استعمار زده دو زبانه با اینکه اقبال بهره مندی از دو زبان را دارست لیکن بر هیچیک مسلط نیست، و از این روست که ادبیات استعمار زدگان بکندی پدیدار می شود و باید کوشش انسانی بسیار بکار گرفته شود و مهره تاس هزاران بار بچرخد تا شاهکاری نمایان گردد. و تازه پس از این است که دو گانگی نویسنده استعمار زده با چهره ای نو ولی خطرناکتر از پیش، تجلی مینماید.

چه سرنوشت عجیبی که آدمی برای ملتی غیر از ملت خویش بنویسد! وعجیب تر اینکه این نوشته برای کسانی باشد که بر این ملت دست یافته اند؟ چه بسا که لحن خشن اولین نویسندگان استعمار زده همه را به تعجب واداشته است! آیا این افراد فراموش میکنند که برای خواننگانی مینویسند که زبان شان را بعاریه گرفته اند؟ لیکن علت این امر ناگاهی، حق نشناسی، یا گستاخی نیست. بلکه اینان می خواهند یکبار که جرات سخن راندن می یابند، برای همین خوانندگان از احساس ناراحتی وعصیان خویش سخن گویند. آیا میتوان از کسی که سالها رنج ناسازگاری را کشیده است انتظار سخنان صلح جویانه داشت؟ یا توقع حق شناسی از وام گیرنده ای داشت که بهره ای چنین سنگین می پردازد؟ وامی که همواره وام خواهد ماند...

فراموش نکنیم که نویسنده استعمار زده اگر بزحمت زبان اروپائیان یعنی استعمار گران را فرا می گیرد فقط برای این است که از این وسیله برای دفاع از خویش و کسان خویش استفاده کند. در اینجا مسئله ناسازگاری یا درخواستهای بیهوده و یا کینه کورکورانه او مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است ضرورتی است، اگر اوهم اقدام نکند روزی همگی ملت اقدام خواهند کرد.» ص ۱٣۲- ۱٣٣ – ۱٣۴

پاسخ استعمارزده

«راستی که ظاهر و سیمای استعمار زده خوش آیند نیست. بدیهی است که بار این همه بدبختی را نمی توان بدون آسیب دیدن بر دوش کشید.اگر چه چهره استعمار گر، چهره نفرت انگیز ستمگر است، چهره قربانیش نیز از آرامش وهماهنگی تهی است. باید گفت آن استعمارزده ای که افسانه های استعمارگر ایجادش کرده است وجود ندارد، لیکن با این حال، استعمارزده را میتوان باز شناخت. زیرا ستمدیده، ناگزیر انسانی است آکنده از کمبودها!

بنابراین چگونه میتوان باور کرد که بعد از این همه بدبختی، استعمارزده باز به موقعیت خویش تن دردهد؟ روابط استعماری را که آفرینده این چهره رنج دیده و پستی گرفتهاست، بپذیرد؟ در درون هر استعمارزده ای خواست اساسی دگرگونی وضع موجود نهفته است. و انکار این نکته مستلزم بیگانه بودن به امر استعمار و کور شدن از سود طلبی است. ازسوی دیگر چنین وانمود میکنند که؛ «خواستهای استعمار زدگان کار چند تنی بیش نیست: چند تن روشنفکر یا چند تن جاه طلب؛ یعنی یا زاده سرخوردگی است ویا نفع شخصی»... در حقیقت اینان میخواهند سرپیچی استعمار زده را به عنوان پدیده ای سطحی بشناسانند، درحالی که این سرباز زدن ناشی از موقعیت استعماری است.» ص ۱۴۲- ۱۴٣

عصیان

«پس استعمار زده چه باید بکند؟ جز آنکه چون نمی تواند موقعیت خویش را با همراهی وهمکاری استعمارگر دگرگون سازد بکوشد تا از چنگ او رهایی یابد یعنی سر به شورش بردارد.

نه تنها در شورش استعمارزدگان جای تعجب نیست، بلکه عجب در این است که چرا این شورشها فراوانتر و شدیدتر نیستند؟ حقیقت این است که استعمارگر در اینجا هم گوش به زنگ است وبا اخته کردن مدام طبقه برگزیده، با از میان برداشتن آنان که در این وضع دشوار نیز به پا میخیزند، با تبهکاری، با فشار نظامی، هر جنبش ملی را در نطفه خفه میکند و فورا لگدمالش مینماید....» ص۱۵۱- ۱۵۲

ژان پل سارتر درمقدمه ای که بر این کتاب آلبرت ممی نوشته است تاکید میکند که«هنگامی که ملتی انتخابی جز انتخاب مرگ خود ندارد وهنگامی که از ستمگران هدیه ای جز نا امیدی نمی برد دیگر چیزی ندارد که از دست بدهد!»

«پس عصیان تنها راه رهایی از موقعیت استعماری است. راهی که گمراه کننده نیست واستعمارزده نیز دیر یا زود آن را در می یابد. شرایط او مطلق است ونیاز به راه حلی مطلق دارد؛ نیاز به بریدن و گسیختن، نه به سازش! او را از گذشته اش بر کنده اند، راه آینده را بسته اند، سنن و آداب و رسومش در واپسین دمند، وامید باز یافتن فرهنگی نواز دست رفته است. استعمار زده عاری اززبان و پرچم وروش فنی وزندگی ملی وزندگیجهانی وحق وظیفه است.هیچ ندارد وهیچ نیست وامید هیچ چیز را در دل نمیپرورد. بایستگی و ضرورت اساسی بودن این راه حل هر روز بیشتر احساس میشود... اگرنگسلی، چگونه میتوانی رهایی یافت؟ و این خود نشانه ای است همه روزه، از انفجار این دور جهنمی. جبر درونی وضع استعماری است که عصیان را فرا میخواند، چون شرایط استعماری اصلاح پذیر نیست ومانند حلقه ای است بر گردن که رهایی از آن در درهم شکستن آن است!» ص ۱۵۲- ۱۵٣


Share/Save/Bookmark

more from Savalan
 
simitenbiri

استثمار یا استعمار

simitenbiri


مقاله بسیار  جالبی نوشتید و یکی از ابعاد مشکلات آذربایجان  و همینطور دیگر مناطق قومی ایران را نشان دادید. اکثر مواقع حرکت   آزادی طلبی ترکها و بخصوص آدربایجانیها در ایران را "هویت طلبی" می نامیم که در واقع کوچک نمودن ریشه مشکلات است. چرا که هویت طلبی  خواستهای صرفا فرهنگی را القا می کند ، در حالی که  این خواستها تنها  قله کوه یخی هستند که   بدنه عظیم ولی  دور از چشم آن  تبعیض های  اجتماعی و اقتصادی در سطح مللی هستند. درغیاب تحلیل های روشن و مطالعه علمی مسئله ملتهای ایران، متسفانه اکثر ما به نمادهای مسئله می چسبیم و خواستها را در سطح حق استفاده از زبان مادریما نگاه می داریم.

  بایستی بتوانیم به این مسئله  تبعیض ها به عنوان طریقی برای استعمار و استثمار نگریست.  نصف بیشتر جمعیت آذربایجان در اثر سیاستهای تبعیض اقتصادی دولتهای مرکزی مجبور به ترک  شهر و دیار خود شده اند تا نیروی کار ارزان برای کارخانه های تهران و اصفهان ایجاد کنند. اگر این استثمار یک ملت نیست پس چیست؟

 هزاران کیلومتر مربع از حاصل خیز ترین مناطق پارس آباد مغان  به عناوین مختلف از جمله انقلاب سفید  پهلوی و یا جهاد سازندگی اسلامی از دست صاحبان اصلی گرفته شده و به شرکتهای عظیمی دادند که صاحبان قبلی زمین را فقط به عنوان کارگران روز مزد  قبول می کند. اگر این استعمار نیست  پس چیست. 

با توجه هزاران دلیل دیگر چرا جنبش آذربایجان فقط به مسئله زبان تاکید بکند؟ هنوز روشن نیست.ـ 


Sahameddin Ghiassi

مشګل ما ریشه های عمیق تری دارد تفرقه و بیداد

Sahameddin Ghiassi


مشګل ما ریشه های عمیق تری دارد تفرقه و بیداد همانطوریکه در اروپا و یا آمریکا ملتهایی جورواجور تحت یک سیستم اداره میشوند  ماهم همه یک ملت بزرګ هستیم که شاید ګفتن ملت خاورمیانه و یا ملتهای مسلمان شده که شامل آسیای مرګزی و شمال آفریقا و خاورمیانه است بتواند همه مارا در بر بګیرد   ملتهایی که در این منطقه جغرافیایی زندګی میکنند کم بیش بهم شبیه هستند و دارای سابقه های تاریخی مشترک هستند  متاسفانه اسلام درعوض وحدت برای همه کسانی که به این دین شاخته شده اند تفرقه بیشتر را هدیه آورد جنګهای بین شیعه و سنی و نداشتن اتفاق بین امپراتوری ترک زبان عثمانی و امپراتوری ترک پارس زبان ایران نیز از این هدیه های تاریخی است که با کمک استعمار و استحمار بین المللی بین ملتهای ما تفرقه های وحشتناک انداخته اند  یادم میآید که روزی سفیر ترکیه در تهران میګفت که اګر ما در ګذشته با هم وحدت داشتیم امروزه مردم ما زندګی بسیار بهتری داشتند  ولی متاسفانه  خرافه پرستی  جهل تمامیت خواهی و ظلم زور ملتهای مارا پاره پاره کرده است و هر روز هم بر آتش این تفرقه هیزم انبار میګردد. 

 آذربایجانیها  و یا ترکان یا تورانی ها همیشه یک جز از ملتهای ما بوده اند  و در سایر اقوام خاورمیانه یا اسلامی تنیده شده اند  شهبانوی ایران آذربایجانی است  و نیز قاجاریه همه از ترکان بوده اند که باسایر ملتهای درهم و تینده شده بودند  ولی مشګل اساسی ما چیز دیګری است   اختلاف بین زن ومرد  و یا آزار زنان توسط مردان و در نتیجه نداشتن وحدت بین آنان  زنانی که به خود سوزی دست  میزنند و زنانی که خود کشی میکنند همه براین داستان حکایت دارند که مورد ظلم و جور قرار میګیرند  و البته آنان هم به موقع ضربه های کاری را اګر بتوانند به مردان جامعه خواهند زد  پس وحدت و دوستی بین زن مرد دختر و پسر واجب است که به حق هم تجاور نکنند و باهم مهربان باشند .

 از بین بردن تقلید و باورهای خرافی و جهل و ریشه کن کردن تمامیت خواهی ها و ساختن بت های مقدس خیالی  و بعد از این ها درمان میلیونها شاید حدود سی میلیون معتاد  نداشتن کار و کمبود مسکن  نداشتن شغلهای  بازده  تولیدی  نه تنها دلالی و واسطه ګری  داشتن دانشګاه ها ومدارس فنی و صنعتی کافی برای جذب نیروی جوان اکنون شاید بیش از پنج میلیون تنها ایرانی در غرب به دریوزګی مشغولند و بسیاری از جوانان تحصیکرده ما کارګران بدنی غربی ها هستند  نمونه های بسیاراست  که دکتر فیزیک ایرانی دم موکت چرخ میکند و مهندس ایرانی عروسک تعمیر مینماید   بعد هم یک حکومت فدرال از تمامی ملتهای خاورمیانه  در همان ترکیه هم به کردها امکانهای مساوی نمی دهند  این یک مشګل عمومی در کشورهای پاره پاره ماست که میخواهند بیشتر و بیشتر بین ما نفاق بیاندازند  اختلاف بین ترکها و کردها در ترکیه  و نظیر آن نیز دنباله همان برنامه است  تفرقه بیانداز و حکومت کن و غارت نما؟  همه زبانها و ګویش های ملتهای ما محترم ارجمند هستند و بایست به همه آنان رسیدګی کرد  از ترکی آذری ګرفته تا ترکی ترکستانی و تاجیکی و پښتو و عربی وبلوچی و غیره همه بایست دارای ادبیات زنده و ارجمند باشند  درست مثل اینکه شما وقتی به یک ګلستان میروید  تمامی ګلهای یک رنګ ویک بو نیستند و زیبایی در ګوناګونی است  ولی ما بایست در ګوناګونی وحدت داشته باشیم  سعدی  حافظ مولوی عطار و دیګران این راهها را بما نشان داده اند  تفرقه بین سنی  شیعه  بهایی  یهودی مسیحی و زردشتی  صوفی و دراویش  و... به نفع استعمار و استحمار بین المللی است  و نیز تفرقه بین ترک  لر  کرد بلوچ  فارس  عرب  و... نیز از همان منبع ریشه میګیرد.

  تنها راه رهایی ما وحدت در کثرت است و دوستی و اتحاد بین همه ملتهای خاورمیانه و همه مذهب ها و بی مذهب های ملتها ما و در غیر این صورت بازیچه استعمار واستحمار بین المللی خواهیم شد  و کسانی مانند سرهنګ قذافی میخواهند خدایان ما باشند و به زور سرنیزه و کشتار بر ما حکومت کنند و مارا در جهل خرافات  تمامیت خواهی تفرقه افکنی و دزدی فساد رشوه خواری ونفرت نګه دارند  تا خودشان و اربابانشان به غارتهای فرهنګی و سیاسی و اقتصادی شان ادامه بدهند و یک مشت مردم علیل و بیکاره  دزد دلال و تفرقه زده را برای ما بیادګار بګذارند که از حسادت و کلاهبرداری میخواهند نمونه باشند و در نفرت و رشوه خواری میخواهند قهرمانان باشند یګ مشت خود خواه تمامیت طلب که کشورهای مارا از بنی ببرند و مردم ما را برده وار راهی کشورهای مثلا پیشرفته کنند  درست مثل سابق که کشوری فتح میشد  زنان و کودکان به کنیزی و غلامی میرفتند و مردان یا کشته میشدند ویا اسیران جنګی و بردګان پیروزمندان  خر همان خر است منتهی پالونش عوض شده است