محبوب من!


Share/Save/Bookmark

Saeed Tavakkol
by Saeed Tavakkol
22-Dec-2010
 

محبوب من!

براستى تو چيستى؟

شايد خاطرات دور پسرکى بازيگوش.

مورمور شدن پوست من در سينماى تاريک و سرد

با يک پپسى يخزده در دست.

و شايد مزه سير کالباس

رنگ نارنجى فانتا

و يا شورى دوغ.

تو سوزش کف دستهايم

پس از تنبيه هاى مکرر

با ترکه هاى بيرحم

براى تمام مشقهاى چرکينى

که تحويل داده ام

و بارها دير رسيدن به کلاس.

تو غلط هاى املايى من،

همان نادرست کلماتى هستى

که هرروز به من ديکته ميکردند.

تو در فضا آکنده اى

در بخار مطبوع گارى لبوفروش.

تو خطوط مورب توپ پلاستيکى

که در بچگى شوت ميکردم.

تو همان قير سياه و چسبناکى

که در گرماى تابستان اهواز

به کف پاى پرهنه ام ميچسبيد.

تو همکلاسى هاى من

همانها که سر هر زنگ تفريح

به سر و کله هم ميزده ايم.

تو گلو درد منى

غيبت موجه!

نسخه دکتر من.

تو معلم ظالم کلاس سه و چهار ابتدايى

سيلى سرخ بر گونه من

و درد طاقت فرساى

فشرده شدن مداد بين انگشتان.

تو اولين روز بهارى

عيد نوروز

پسته و بادام هرآجيل

هفت سين و سنبل.

تو اسکناس نو،

عيدى تانشده اى

که پدر به همه ما ميداد.

تو سيزده روز تعطيلى

تو سرخى بى انتهاى شقايق

در دشت اطراف شهر کودکيم

تو همان بوى نان تازه اى

که عمه جانى هر هفته

بر بام خانه اش ميپخت.

بارها از چنگال خشمت گريختم

هرگاه که مادر عاصى از من

لنگه کفش، پوست پرتقال و ملاقه

بطرفم پرتاب کرد

چه ماهرانه جاخالى دادم

آها! تازه يادم افتاد!

از دست آن ملاقه در نرفتم.

لامصب به هدف خورد،

درست وسط پيشانى من.

و هربار که تنبيه شدم

وقتى به دامان مهربان

عمه زرى پناه ميبردم،

از محبت تو

و از مهر بى پايانت سيراب شدم.

و درضمن از بابت

تمام قرض هايى

که بمن دادى ممنونم

بابت سکه هايىکه

عمه زرى بارها به من وام داد

و هرگز پس ندادم.

تو نوجوانى پرتب و تاب منى

دزدى يک بوسه

از اولين عشق زندگى

به خدا قسم !

فقط يک بوسه

يک حس حرام

يک هوس ملتهب

آنهم در چهارده سالگى!

يک شيطنت معصوم

يک آبروريزى بزرگ

يک جنگ فاميلى

قهر و قهر کشى

که سالها ادامه داشت.

تو لابلاى کتابى هستى

که در تنهايى خواندم.

عقايد مخالف

افکار پنهان

افق هاى نو تابوى هميشگى تو

و تمام زندگى من

آزادى براى همه!

و آنگاه شور انقلاب

لحظاتى حياتى

در زندگى تو و من

جوشش خون در رگها

تحقق يک آرمان،

تجلى يک رويا

و من بودم

همراه مليون مردمان

در خيابانهاى پرشور انقلاب

هزارتوى تهران.

تغير البته آمد،يا بهتر، يا بدتر

وقتى آب از آسياب افتاد

و تب ها فروکشيد

اميد رفت

اما

نگرانى

ترس

ياس

و ترور

ماند.

محبوب من!

تو را ترک کردم

و به ديارى غريب

به سرزمينى دگر رفتم

به اين اميد

که روزى آن را

خانه خود بخوانم.

سالهاى دراز گذشت

ان روز هرگز نيامد.

محبوب من!

تو معمايى

سايه اى بلند!

فرشته اى پاک

که در برزخ روياى

مه آلود من بدنيا آمده.

و گم شده درآميزه احساس،

ملغمه اى ناهمگون

از درک برخى عاجز

ناتوان از گفتن برخى ديگر

چند حسى غريب که نشناخته ام

و هزاران که نخواهم فهميد.


Share/Save/Bookmark

Recently by Saeed TavakkolCommentsDate
On the Edge
1
Aug 31, 2012
I will become rain
-
Aug 25, 2012
باران خواهم شد
3
Aug 25, 2012
more from Saeed Tavakkol
 
Anahid Hojjati

Dear Saeed Tavakkol, thanks for your beautiful poem

by Anahid Hojjati on

Dear Saeed, your poem is nice in the way it talks about those "khaterate Doorane koodakee" which stay with us. Thanks for sharing.


Multiple Personality Disorder

Very good,

by Multiple Personality Disorder on

I liked it.