هورا!


Share/Save/Bookmark

persian westender
by persian westender
30-Sep-2012
 

هورا! سر انجام مسموم شدم و در دستان بلورین تو چون موم شدم ...به من یک سروم وصل کردند این هوا!

که مرا چندی...به مقدار معتنابهی به زندگی‌ باز گرداند ...چه حیف! کار ما حتا از عشق گذشته...این چیزا دیگه دمُدِه شده

کار ما هم از عشق گذشته... همون‌جور که خبر‌های بد از دمشق گذشته... ای خوب!‌ ای جاودانِ بی‌ بازگشت...بی‌ باز نوشت!‌ ...تف به روی هر چه بهشت!‌... آغوش میگشایم به روی جهنم که پر از داغ است... پر از تو...پر از داغ... آنگاه که از بوی پستان تو میگیرم سراغ...من آنروز که در چشمان بی‌ نگاه تو درگیر میشدم..مثل مذاب از کوهی بی‌ قله سرازیر میشدم ...

به جُرمِ مسمومیت... به جُرمِ در دستان تو، موم شدن...به جُرمِ هنوز شروع نشده، تموم شدن!

هورا! به جُرمِ سرانجام مسموم شدن!

ای بی‌ بازگشت. !‌..بی‌ باز نوشت! ‌تف به روی هر چه بهشت!

میدانی‌ که از سرِ ناچاری، مدتها آنچه که نشدم، بودم. بعد فکر کردم، چقدر خوب بود که خودم بودم. بینِ دو نسل گیر کرده بودم که هردو مرا از خود میراندند. پس ناچار من خودم یک نفره، یک نسل شدم بی‌ هویت و نیمه جان! ‌ ‌تا آنکه سر رسیدی و من و تو یک نسل شدیم برای خودمان! و هویت برای نسلِ ما مثلِ آبِ قطع شده توی لولهٔ آبخوری بود وقتی‌ که تشنه بودی و شیرِ آب را میچرخاندی و یک صدا مثل آروغ زدن از آن خارج میشد: هویت!

***

به کمی‌ مرگ احتیاج داشتم، ولی‌ مرا با یک سروم به زندگی‌ وصل کردند، در همان حال خواب دیدم که صاحبِ یک خانه هستم که فقط یک باغچه دارد! در این باغچه بزرگ یک عالمه بوته گل کاغذی، بنفشه، و تعدادی درختِ کاج داشتم، همه اینها را داشتم، ولی‌ به تو احتیاج داشتم، فقط تو!

این نوشته آنقدر تلخ و دردناک بود که قلم حالش بد شد و از نوشتن باز ماند...بقیه این نوشته را با قلمِ دیگری نوشتم که از ماجرا خبر نداشت.... حالا که در دوران نقاهتم، به کمی‌ کومفورت فود نیاز دارم، کسی‌ دستورِ پخت "آش قانه" را میداند؟


Share/Save/Bookmark

Recently by persian westenderCommentsDate
مغشوش‌ها
2
Nov 25, 2012
میهمانیِ مترسک ها
2
Nov 04, 2012
چنین گفت رستم
1
Oct 28, 2012
more from persian westender
 
persian westender

ممنون از کامنتهای شما

persian westender


.و از اینکه به این پریشان - نوشتار سر زدید 

 


Souri

چی‌ بگم؟!

Souri


که قلم منهم از نوشتن باز ایستاد. حالا مجبور شدم که با کیبورد بنویسم، ولی‌ خوب این کیبورد هم که بی‌ احساسه.

اصلا
لعنت به هر چی‌ که بی‌ بازگشته....برای اینکه آزادی پس دادن و نخواستن رو
از آدم میگیره. لعنت به هرچی‌ که آزادی آدمو ازش میگیره.

وقتیکه آزادی نباشه، اصلا هویت به چه درد میخوره؟

دردت رو خوب میفهمم ، فارس غربی جان،،،،،،من و تو هر دو از یک بهشت افتادیم بیرون.

اگه اون دستور آشپزی رو پیدا کردی، واسه من هم بفرستش.

نوشتتو خیلی‌ دوست داشتم.

مرسی‌


Soosan Khanoom

PW, somehow my hands made your pen write! how about this? : )

by Soosan Khanoom on

سر انجام مسموم شدم 

در دستان تو چون موم شدم 

من آنروز که در چشمان تو درگیر شدم 

مثل مذاب از کوهی بی‌ قله سرازیر شدم

آغوش گشودم به روی جهنم که پر از داغ  ... پر از تو 

من.به جُرمِ هنوز شروع نشده، تموم شدم