"ساقیا آب درانداز مرا تا گردن
که اندیشه چوزنبوربود، من عورم"
(مولانا)
خنده هایت
هنوز سبکسرانه شاد
اما دردلم شورنمی انگیزد
آسمانت شاید هنوز آبی
گرچه این دود سیاه
ماسیده بر دیدگاه من
کوه تاج برفی
هنوزهم درافق
اما بس دورتر
وزانوان من
هنوز مشتاق رفتن
اما بس خسته تر
کوفته تبریزی مادر
هنوزخوش عطرو بی نظیر
اما جای ترشی درکنارش
طعم تلخ دست های لرزان اوست
دلم
صدای خش خش شاخه های چنار
برسقف اتوبوس دوطبقه
را می خواهد
و
فوتبال گل کوچک
در زمین خرابه محله
نگاه گریزان او
درکوچه های برفی
دوغ دوریالی مش یدالله
شلواری که
آقای ویکتوری
اتوشویی سرکوجه
با پنج ریال
خط چاقویی می انداخت
ولای کاغذ برش می پیچید
و
شمعی که درسقاخانه روشن می کردم
آن پسربچه ی دبیرستانی
- که من بودم -
کجاست؟
Recently by Parviz Forghani | Comments | Date |
---|---|---|
Rockville | 6 | May 25, 2012 |
"Dubai World Cup" Day | - | Apr 01, 2012 |
The Hat Race | 15 | Apr 01, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
سلام پرویز خان
MondaWed Sep 29, 2010 10:51 PM PDT
البته که به یاد دارم. حیف که اون دوران هردومون خجالتی بودیم.
ماندا
پرویز خان
MajidWed Sep 29, 2010 08:35 PM PDT
ما به «اون ماست های ترش شدهء ته تغار» میگفتیم «ماست سخنگو»! چون آشکارا «وز وز» میکرد!
نق نوستالژیک
Parviz ForghaniWed Sep 29, 2010 07:48 PM PDT
نازی جان:
آی گفتی! همان مش یدالله که دوغ های دوریالی اش که از ماست مانده ی ترش شده ی ته تغار درست میکرد می شود سوژه ای نوستالژیک ساخت، ساندویچ های کره مربا هم می ساخت و می فروخت درنان بولکی به قیمت دوریال (دوهزار و ده شاهی).
موندا ی عزیز،
پس توهم احتمالاً آن ترانه ی زیبار که می خواند:
همیشه اونو میدیدم
توی کوچه های برفی
بین ما فقط نگاه بود نه کلامی بود نه حرفی
به خاطرداری؟
یادش به خیر
مجید جان
ممنون از مهرت
پاک یا پوک
Parviz ForghaniWed Sep 29, 2010 05:49 PM PDT
پاک یا پوک عزیز
اون قسمت هاش را گذاشتم تا تو بنویسی که انگار خاطراتمان خیلی مشترک است، مرسی
زیبا، اما نجابتم حدی داره!
PuckTue Sep 28, 2010 03:30 AM PDT
کوفته تبریزی مادر به جای خود، پس مینی ژوپ چی شد؟ سیگار کشیدنهای
توی کوچه پشت مدرسه، یواشکی شماره تلفن رد کردنا، از کلاس انقلاب سفید جیم
شدن و پرسههای روزانه...
My heart is true as steel.
از مرغ همسایه به خروس لاری
Nazy KavianiTue Sep 28, 2010 03:01 AM PDT
پرویز عزیز،
از هدیهء نوستالژی و یادآوری دوران بیزانس و بلکه عهد دقیانوس، مصادف با بچگی خودمان، بسیار ممنونم. منت گذاشتی برگشتی ها، بی تو دلمان پوسید اینجا! من چند وقت پیش داشتم برای بچه هایم تعریف می کردم که ما می توانستیم از بقالی محله مان صبح ها ساندویچ کره و مربا بخریم و آنها به من می خندیدند! برایشان گفتم که پدر و مادرم یک مشت بچهء خرد و ریز را می ریختند توی ماشین و بعضی شبهای تابستان می بردند درایو این سینمای تهران پارس. یادم نمی رود که یک بار قابلمهء لوبیاپلو هم با ما آمد و بسی لذت بردیم! یک بار دیگر هم قابلمهء کتلت!
از بلاگت ممنون پرویز جان، در فرصت مقتضی راجع به ملاقات با "آقای شیک" (مربوط به جایزهء آدامس شیک) در تهران خواهم نوشت. شاید یک بار هم نوشتم که چطور یک بار ملت جمع شدند و یک مزاحم بی مزه را از طبقهء دوم اتوبوس دوطبقه به پایین پرتاب کردند و آنها که پایین بودند، بدون اینکه بدانند چه شده و قضیه چیست، فقط با شنیدن "مگه خودت خواهر مادر نداری؟" طرف را گرفتند و از اتوبوس در حال حرکت پرت کردند بیرون!
لطفا تشریف داشته باشید برای چایی دوم، کاین قصه سر دراز دارد!
چقدر این نقهای شما به دلم نشست
MondaMon Sep 27, 2010 10:28 PM PDT
و ممنونم.
لطفا ادامه بدین، دل ما هم باز میشه. با "نگاه گریزان او
درکوچه های برفی" کلی خاطره اومد.
نوستالژیک هست ولی هیچّم نق نیست پرویز خان!
MajidMon Sep 27, 2010 09:39 PM PDT
خیلی وَخ بود که اینارو نشنیده بودم.........
«صدای خش خش شاخه های چنار
برسقف اتوبوس دوطبقه»
و
«شلواری که
آقای ویکتوری
اتوشویی سرکوجه
با پنج ریال
خط چاقویی می انداخت
ولای کاغذ برش می پیچید»
تا هست اینجور «نق نق» ها باشه!
بیشتر بنویس عزیز.