Elderly Care: Story of Hamid

Share/Save/Bookmark

omeedvar
by omeedvar
25-May-2011
 

In response to "Elderly Care -- invitation to write":
iranian.com/main/blog/esfand-aashena/elderly-c...

اگر چه پدر و مادر من که آدمهائی مهربان و خدمتگذار، نه تنها برای فرزندان خود، بلکه برای اطرافیان و هممیهنان خود بودند، در جوانی از دنیا رفتند، ولی‌ در طول چند دهه اخیر من شاهد غم یا شادی هزاران نفر ایرانی‌ در سنین پیری بوده‌ام. کسانی که با داشتن امکانات مالی، پدر و مادر خود را به خارج بردند و تا موقع مرگ از آنها نگهداری کردند، یا با گرفتن پرستار، خدمتکار و سرکشی به آنها وظیفه خود را ادا کردند، تا کسانی‌ که دوران پیری را در تنهائی‌ و مریضی گذراندند زیرا فرزند آنها در انقلاب یا جنگ کشته شده بود، و یا بدلیل سیاسی یا مالی قادر به دیدار و نگهداری آنها نبود. 

یک مورد نمونه حمید بود که پدرش را در کودکی از دست داد و مادرش او و دو خواهرش را با سختی بزرگ کرد. خواهرها در جوانی ازدواج کردند و حمید در نیروی هوایی ثبت نام کرد. دوران دانشجویی را با موفقیت گذارند و بدلیل امتیاز بالا او را جزو خلبانان مخصوص شاه انتخاب کردند، اگر چه شاه خودش خلبان بود. حمید عادت داشت که صبح زود از خواب بلند شده، به منزل مادر برود و مادر پیرش را در توالت رفتن، شستشو و صبحانه درست کردن کمک کند و سپس سر کار خودش برود حتا بعد از ازدواج. خدمتکاری هم گرفته بود که روزی چند ساعت به مادرش کمک کند. بعد از انقلاب حمید را به دلیل خلبانی‌ شاه به زندان انداختند، و خانواده او به مادر پیرش که بیش از نود سال داشت گفتند که او به خارج رفته است.

به مادرش که سراغ او را گرفته و میپرسید چرا تلفن نمیزند میگفتند او تحت تعقیب است و تلفنها را کنترل میکنند. حمید چند سالی‌ در زندان بود و پس از آزادی به دلیل قطع حقوق کاری در یک شرکت شروع کرد و دوباره صبح زود به دیدار مادر و کمک به او میرفت ولی‌ دیگر مثل سابق تمرکز حوا س نداشت. یکروز از کار به خانمش تلفن زد و گفت هوس عدس پلو با خرما و کشمش کرده، و خانمش گفت تا آمدن او درست خواهد کرد، غروب حمید از ساختمان کاری بیرون آمد بطرف ماشینش رفت و در ماشین را باز کرد، ولی‌ قبل از سوار شدن ماشینی با راننده ائ‌ که تصدیق نداشت و با سرعت رانندگی‌ میکرد به او زد و از رویش ردّ شد  و او را کشت.

به مادرش که حالا بیش از صد سال داشت گفتند که دوباره مجبور شده فرار کند! و چون خواهرها هم هر کدام مریض و ناتوان شده بودند ناچار مادر را در خانه سالمندان گذاشتند و او تا زمان مرگ منتظر حمید بود. برایش شعر میخواند و دعا میکرد که زودتر برگردد!

 

Share/Save/Bookmark

more from omeedvar
 
omeedvar

با تشکر از اظهار لطف خانوم مریم حجّت ، اسفند اشنا و کاست‌اوف‌پر

omeedvar


با تشکر از اظهار لطف خانوم مریم حجّت ، اسفند اشنا  و کاست‌اوف‌پروگرس برای خواندن این بلاگ، باید بگویم که مادر حمید تا آخر عمر   (۱۰۵ سالگی) در خانه سالمندان بود، شعر میخواند و برای آمدن حمید روز شماری میکرد و بمرگ طبیعی مرد. خانواده آنها چون امکانات مالی زیادی نداشتند، مختصر درامدی که داشتند ماهیانه پر داخته، و نوه‌ها هفته‌ای چند روز به خانه سالمندان رفته ، داوطلبانه در آنجا کار میکردند و ضمنا به مادر بزرگ خود هم رسیدگی میکردند  


Cost-of-Progress

Sad

by Cost-of-Progress on

story. I wonder how many other Hamids and their parents are out there. I wonder how many have perished because of the current occupying regime?

 

____________

IRAN FIRST

____________


Esfand Aashena

امیدوار تشکر برای قبول دعوت

Esfand Aashena


امیدوار تشکر برای قبول دعوت

داستان حمید دردناک بود و شاید دردناک تر داستان مادرش و تحمل دوری فرزند، آنهم در سنّ پیری.  اگر میتونی کمی‌ هم راجع به چگونگی‌ زندگی‌ مادر وقتی‌ حمید حضور نداشت بنویس.  بالاخره کی‌ صبحا کمکش میکرد؟ کی‌ در طول روز غذاش میداد؟  آیا بعد از حمید تا آخر عمر تو خانهٔ سالمندان بود؟

این هم یک link و عکس از یک خانه سالمندان در ایران.

Everything is sacred


Maryam Hojjat

Hamid's story & his mother was very Sad indeed

by Maryam Hojjat on

Thanks for posting.