ژاله قائم مقامی، اولین شاعر فمینیست دوران مشروطیت


Share/Save/Bookmark

ژاله قائم مقامی، اولین شاعر فمینیست دوران مشروطیت
by Noosh Afarin
07-Mar-2010
 

 چندی پیش با «دیوان ژاله» بانو عالمتاج قائم مقامی متخلص به( ژاله) آشنا شدم، بعد از خواندن چند اشعارش، بیتاب خواندن بقیهء دیوانش بودم. در لابلای اشعارش با زنی آشنا شدم که مورد خشم و زن ستیزی دوران خود بود. در تنهایی جانگذاز و دوری از فرزندش، احساسات خود را با نگاه موشكافانه و ديد شاعرانهء دقيق و جزءنگر كه بازتابش در همان زندگی محدود و بستهء او، و در ارتباط با اندك اشيای پيرامونش ميتوان دید. شرح و حال زیستن و افکار آزاده‌ و قلم توانمندش، مدتها ذهن مرا بخود مشغول کرده بود. بعد از خواندن دیوانش، گنجکاو بودم که بدانم بزرگان ادبیات او را چگونه دیده اند، برای جستجو به وب سایتهای مختلفی مرتبط شدم و نظریات متفاوتی را در بارهء آن بانوی ارجمند بدست آوردم. عالمتاج، در جسارت فکر و اندیشه پیش کسوت فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی است! یکقرن پیش از این می‌زیسته، ٢٢ سال پیش از پروین اعتصامی و ٥٠ سال قبل از فروغ چشم به جهان گشوده بود. چکیده ای از زندگی ژاله به قلم زنده یاد «دکتر غلامحسین یوسفی» و« حسين پژمان بختياری» را به یاد آن بانوی آزادیخواه ارجمند، برای قدردانی از او و شادباش روز زن تقدیمتان میکنم. در اینجا، از تک تک خوانندگان این بلاگ تقاضا دارم که نام عالمتاج قائم مقامی (ژاله)را در محافل مطرح کنند، و یا اشعار او را بصورت ایمیل برای دوستان خود بفرستند و همچنین از بانوان ایرانی تقاضا دارم با استفاده و تکرار اشعار او، یاد و راه او را گرامی  و زنده نگهدارنند.

عالمتاج قائم مقامی( ژاله) اولین زن شاعر فمینیست در دوران مشروطه است كه با زبان زنانه سخن گفته و سال ها پیش از نیما طرح شعر نو یا به عبارتی شعر شكسته را در كار های خود پیاده كرده است. ژاله‌ در اشعارش جسورانه از شرایط بد زن و حقوق او دفاع میکند و به جنس مردهای زن ستیز تاخته و از زندگی زناشوئی و شوهر و حتی خانوادهء خود انتقاد کرده است . عالمتاج قائم مقامی( ژاله) در اسفند ماه سال ۱۲۶۲ هـجری  شمسی در اواخر دوره قاجار در فراهان متولد شد، و در ٥ مهرماه  سال ١٣٢٦ در سن ۶۳ سالگی در تهران درگذشت و در امامزاده حسن تهران به خاکش سپاردند.

 ژاله جزء شاعران بزرگ گمنام است، او مادر پژمان بختیاری شاعر غزل سرای معاصر است. کسی از شاعری او خبر نداشت! بعد از مرگش، پژمان بختیاری تصادفا در لابلای کتابهای مادرش، یاداشت ها و اشعار به جای ماندهء او را پیدا و جمع آوری میکند و در اوائل سال ١٣٤٦ در تهران( مصادف با مرگ ناگهانی فروغ فرخزاد) و فقط در یک هزار نسخه توسط  ناشر آن «ابن سينا» به چاپ میرساند. هيچ بازتابی در جامعه فرهنگی و هنری هم درباره كتاب «ژاله» نشد. متأسفانه «ديوان ژاله» هنگامی در تهران منتشر ميشود، (آن هم در نسخه های معدود) كه فروغ فرخزاد از اين جهان رفته است و بی شك پيش از آن هيچ يك از شعرهای ژاله را در مجله «يغما» (كه از نشريات بسيار محافظه كار ادبی آن روزگار بوده) نديده است. پژمان بختياری در سال ١٣٥٣ وفات میکند، و اسم ژاله نیز دیگر به میان نمیاید، حتی در سطح دانشگاهی. اما در سال ۱۳۶۹، استادی چون «دكتر غلامحسين يوسفی»  بعد از ٤٣ سال پس از مرگ ژاله و ٢٣ سال بعد از چاپ دیوان او، به او توجه ميكند و درباره اش مينويسد، انطوری که شایستهء آن سالار زن بود.

*** چاپ دوم كتاب« دیوان ژاله» را ناصر زراعتی، در ديماه ١٣٧٨ در سوئد به چاپ رساند.***

متاسفانه، ژاله بیشتر اشعارش را از بین برده بود و فقط کمی از اشعارش باقی مانده است، دیوانش ۹٠۷ بیت بیشتر ندارد و از آن پیداست که به ادبیات پارسی تسلط  کامل داشت. او  شاعر بزرگی است، اشعارش تازه و امروزی و زنانه است و از آینه و شانه و چرخ خیاطی و سماور و سفره عقد و شوهر و فرزند و احوال زن بیوه و مظلومیت زن ایرانی سخن میگوید. جمعی از زنان، در طول حیات خود، در ایران مردسالار رنج برده و خاموش مانده اند، و معدود زنانی مانند ژاله توانسته اند ناله های دل دردمندشان را در اشعارشان سر دهند.

 ژاله کیست!؟

عالمتاج(ژاله)قائم مقامی؛ دختر ميرزا فتح الله، نبيره ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير و شاعر و نويسنده دوره قاجار و مادرش مريم خانم، دختر معين الملك بود. نام عالمتاج را به پیروی از شأن و منزلت خانوادگی بر او نهادند، و ژاله نامیست که او بعدها برای امضای اشعار خود برگزید تا از گزندها مصون بماند و یا شاید هم از سر بیزاری معنای عالم تاج! به گفتهء او:
***تاج عالم گر منم بی‌گفتگوی ...... خاک عالم بر سر عالم کنید***

 او از پنج سالگی در خانه شروع به درس خواندن كرد. به دليل استعداد سرشارش علاوه بر آموختن فارسی و عربی، به تدريج صرف و نحو و معانی و بيان و منطق و نقد شعر و مقدمات حكمت و تا حدی نجوم را فرا گرفت. عشق به علم و دانش تا آخر عمر با او بود، و اوقات او با خواندن کتابهای ادبی، تاریخ و نجوم سپری میشد . شوق و ذوق مطالعهء اشعار بزرگان ادبیات را بسیار دوست میداشت. سبك شعر او كه متأثر از منوچهری، ناصر خسرو، خاقانی و مولوی است، در اشعارش به چشم ميخورد.  در سن ١٥ سالگی خانواده او با انبوهی از مشکلات مادی روانه تهران شدند. و همانجا بود که بر حسب سنت زمانه و الزام پدر به نزدیکی با نزدیکان و صاحب منصبان دربار، هنگامی كه عالمتاج هنوز شانزده سال داشت به لحاظ ديد سنتی جامعه آن روز نسبت به زن، پدرش به قصد حل مشکلات مالی خویش، او را مجبور کرد که تن به ازدواجی ناخواسته بدهد، و ژاله با دوست پدرش که مردی چهل و چند ساله و نسبتاً بيسواد، به نام عليمرادخان ميرپنج از رؤسای خوانين بختياری، و بيگانه با ذوق و ادب، ازدواج كرد. به تعبير ژاله  «وصلت سياسی» بود. علاوه بر ازدواج، دردهای ديگری نيز زندگی او را آشفته كرد، در همان سال ازدواج، نخست مادرش درگذشت و سی و نه روز بعد پدرش.

در آن روزگاری که ازدواج برای هر زنی آغاز تسلیم بی‌چون و چرا به سرنوشتی بود که خانواده و شوهر برای او رقم می‌زدند، اختلاف ژاله با همسرش از اولين سال تولد فرزندش شروع شد و كم كم به جايی رسيد که ژاله بندهای آن ازدواج را گسست، و پس از ٧ سال از زندگی مرفه و آسوده شوهر به در شد. به خانه پدری برگشت که دیگر ثروت و مکنتی نیز در آن باقی نمانده بود و خانوادهء شوهرش حق دیدن یگانه فرزندش را از او گرفتند. بعد از اين او در خانواده بايد از برادری اطاعت ميكرد. سالی يك يا دوبار به تهران ميرفت اما از ديدن فرزندش همچنان محروم بود. پسر ژاله نه ساله شده بود كه عليمرادخان درگذشت. پس از مرگ او فرزند او نيز زير نظر پسر عمه اش حاج عليقلی خان سردار اسعد و پس از او جعفر قلی خان سردار اسعد به سر ميبرد.  بعد از گذشت سال ها وقتی پسرش بيست و هفت ساله شده بود، بالاخره مادر توانست او را ببيند و از این پس با هم زندگی كردند. اين رنج ها و به دور بودن از محبت و ديدار فرزند و ديگر نابسامانی ها و مهمتر از همه ناكامی و آزردگی روح شاعر، دل او را در هم ميفشرد و تأثراتش را به وضوع در اشعارش میتوان دید.

 به گفتهء حسين پژمان بختياری شاعر معاصر و فرزند اين پيوند؛ زندگی ناسازگار پدر و مادر را در مقدمه ای كه بر ديوان ژاله نوشته چنين به قلم آورده است: «مادرم در آغاز جوانی بود و پدرم در پايان جوانی، مادرم اهل شعر و بحث و كتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال و كشمكش، مادرم به ارزش پول واقف نبود و پدرم بر عكس پول دوست و تا حدی ممسك بود، مادرم از مكتب به خانه شوهر رفته و پدرم از ميدان های جنگ و خونريزی به كانون خانوادگی قدم گذارده بود. مادرم توقع عشق و علاقه و كرم و همنوايی به افراط داشت و پدرم منتظر حد اعلای خانه داری و شوهر ستايی و صرفه جويی و فرمانبرداری بود...» بنابراين طبع حساس ژاله در زندگی با ناكامی سختی روبه رو شد كه تلخی آن سرتاسر زندگی اش را در برگرفت.

 باشد که بیش از اینها نام و یادش را گرامی بداریم.

حقوق زن و مرد

مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن، رواست
زان که او مردست و کارش برتر از چون و چراست

لیک اگر اندک هوایی در سر زن راه یافت،
قتل او شرعاً هم اَر جایز نشد، عُرفاً رواست

بر برادر، بر پدر، بر شوست رَجم‌‌ او از آنک*١
عشق دختر، عشق زن، بر مرد نامحرم خطاست


همسر یاران رها کن، زن‌برادر، زن‌پدر
مرد را شاید، وَرَش فرمان حرمت ز انبیاست

لیک زن گر یک نظر بر شوهر خواهر فکند،
خون او در مذهب مردان غیرت‌وَر، هَباست

کار‌‌‌ بد، بد باشد اما بهر زن، کز بهر مرد،
زشت، زیبا، ناروا جایز، خطاکاری سزاست

کار مردان را قیاس از خویشتن ای زن! مگیر
در نوشتن، شیر شیر و در نیستان، اژدهاست *٢

ز اتحاد جان زنهای خدا، گفتار نیست
بُس سخنها ز اتحاد جان مردان خداست *٣

نیست زن در کار بد بی‌باک، ور خود علتش،
ترس شو یا باس دین، یا نقش عفت یا حیاست *٤

لیک مرد از کار بد، نه شرم دارد، نه هراس
زان‌که خودخواهیش حاکم، شهوتش فرمانرواست

مرد پندارد که میل زن فزون از اوست، لیک
اتهامش بی‌اساس و ادعایش نابجاست

بشنو از من، جنس زن را زن شناسد، مرد نه
وانچه می‌بندند بر زن، اتهامی ناسزاست

مرد غیرت دارد و بر طبع مردان غیور،
سخت باشد گر زنش چون ماهِ نو، ابرو نماست

آن‌که زن را، «بچه‌ها» یا «خانه‌ی ما» داده نام،
چون تواند دید کان عورت به مردی آشناست؟

خاص مردان است این حق‌های از مذهب جدا
مذهب ما گرچه اکنون در کفِ  زورآزماست

این کتاب آسمانی، وین تو، آخر شرم دار!
این تو، این آیین اسلام، آن‌چه می‌گویی، کجاست؟

کِی خدا پروانه‌ی بیداد را توشیح کرد؟
کِی پیمبر جنس زن را این‌چنین بیچاره خواست؟

گر محمد بود، جنّت را به زیر پای زن،
هِشت و با این گفته، مقداری ز جنس مرد کاست

گر پیمبر بود، زن را هم‌طراز مرد گفت
وی بسا حق‌ها که او را داد و اکنون زیر پاست

خود طلاق ما به دست توست، اما آن طلاق،
گر ز دین، داری خبر، مردود ذات کبریاست

آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر هست و «اَن خِفتُم» ز پی *٥
آیتِ «لَن تستَطیعوا» نیز فرمان خداست *٦

چون تواند مرد، عادل زیست با زن‌های خویش؟
کاین یکی زشت است و پیر، آن یک، جوان و دلرباست

آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر جُزئی از حق‌های توست،
آیتِ «لَن تَستَطیعوا» نیز از حق‌های ماست

رو بدین فرمان نظر کن، تا بدانی کان جواز،
تابع امری محال است اَر تو را عقل و دَهاست.

***

١- رَجم: سنگسار، سنگباران

٢- اشاره به شعر مولوی :
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن، شیر شیر

٣- هم اشاره به شعر مولای:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد، جان‌های مردان خداست
٤ـ باس: وحشت
٥ـ (سوره‌ی نساء آیه‌ی ٣): دو یا سه یا چهار زن بر تو مباح است، اما اگر بترسی که قادر بر اجرای عدالت میان آن‌ها نباشی، پس به یک زن قانع باش.
٦ـ (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 129): محققاً نمی‌توانی بین زنان خود عدالت به‌کاربندی، گو این‌که بر آن حریص باشی


چندین شعر ژاله را بصورت کامنت اضافه میکنم که بلاگ خیلی طولانی نشود.


Share/Save/Bookmark

more from Noosh Afarin
 
Red Wine

...

by Red Wine on

آ آ آ ... یادمان آمد ! حواس شما خیلی‌ جمع هست ! ... کلا منظور بنده در مقوله ازدواج بود و نه چیز دیگری ! ازدواج و زن دو جریان کاملا متفاوت است.

اینجور بحث‌ها حوصله و صبر فراوان می‌خواهد ... ولی‌ در نمونه بودن زن ایرانی‌ شکی‌ نیست و من یکی‌ چاکر آن دسته خوبانشم.

پاینده باشید.

 


Noosh Afarin

آقای شراب سرخ گرامی؛

Noosh Afarin


 

حتماً  کل خاطرات و نوشته هایتان را خواهم خواند، البته با خواندن چند بلاگی از شما به این نتیجه نرسیده ام، بلکه، کامنتهای شما دربارهء ازدواج با ایرانی، پیام آور این نکته بود. ولی قول میدهم که تمام بلاگهای شما را بخوانم و در موردش برایتان بنویسم.

//iranian.com/main/blog/noosh-afarin-59

خوش و سرحال و خّرم باشید

 

 

 


Red Wine

...

by Red Wine on

 

نوش آفرین خانم جان،بنده نسبت به زنان ایرانی‌ ارادت بسیار خاصی‌ دارم... آنقدر که قابل حساب نیست !

متأسفانه  اغلب به اشتباه صحبت‌های من برداشت میشود ! اگر شما به دقت بلاگ‌های من را بخوانید ، یقیناً متوجه خواهید شد که احساس من نسبت زن، چه ایرانی‌ و چه خارجی‌،احساسی‌ است متفاوت !

از آن شازده جان متأسفانه خبری ندارم، امیدواریم که ایشان در سلامت باشند.

 

همیشه سبز و همیشه پیروز باشید.


Noosh Afarin

شازده شراب سرخ؛

Noosh Afarin



 

سپاسگزار از خواندن مختصر زندگینمانهء سالار زن « ژاله قائم مقامی»، و خوشحالم که دوست داشتید. کم کم دارم با روحیهء شما بیشتر آشنا میشم، در قبل فکر میکردم که زن ایرانی به کام شما خوش نیاید، ولی با استفاده از دیدگاه فرودسی و دوست داشتن شرح و حال ژاله، نظرم کمی تغییر کرد.

صمیمانه متشکرم‌ شازده، خداوند محبت و لطف شما را از ما نگیرد.

 

 

دلم واسه نوشته های شازده اسدالله تنگ شده، خبری از ایشون نیست! آیا شما با ایشان در ارتباطی؟

 

 

 

 


Anahid Hojjati

نوش آفرین عزیز , ممنون که از دیدارت با ژاله اصفهانی نوشتی .

Anahid Hojjati


 

نوش آفرین جان , از کامنت شما متشکرم و از اینکه داستان دیدارت با ژاله اصفهانی را نوشتی . ممنون از دکلمه ای که گذاشتی . شعر زیبایی است .


Red Wine

♀ = ♂

by Red Wine on

نوش آفرین خانوم جان،شما بسیار زحمت کشیدید که این اطلاعات را جمع آوری و در اینجا پست کردید.

به مرام خانوادگیمان قسم که ما خواندیم و بسیار خوشمان آمد ! ز پاكی و از پارسایی زن كه هم غمگساراست هم رایزن...

سایه شما از سر ما کم نشود.

 


Noosh Afarin

آناهید عزیز؛

Noosh Afarin


 

متشکر از خواندن بلاگ و کامنت پر مهرت... و ممنون که با به یاد آوردن اسم زنده یاد« ژاله اصفهانی»، مرا به صندوقچهء خاطراتم بردی. خوب بیاد دارم، زمانیکه زندگی را در اروپا آغاز کرده بودم، تشنهء یادگیری بودم، شوق یادگیری و پیدا کردن جواب برای هزاران سوال در مورد انقلاب ٥٧ و چگونگی احوال مردم در دورهء قبل از انقلاب، مرا راهی هر گونه گردهمایی ایرانیان دور از وطن میکرد. در یکی از آن گردهمائیها با خانمی آشنا شدم که اشعاری امید بخش و با نشاطی را دکلمه میکرد، پس از پایان برنامه بسوی آن نازنین بانوی ایرانی رفتم و سراغ اسم شاعر را گرفتم. انجا بود که با کار و نام ژاله اصفهانی آشنا شدم. 

یاد آن بانوی شعرو ادب گرامی باد و جای تاسف است که ژاله نامهائی به دلیل استبداد سلطنت در ایران از کشور خود دور ماندند و درغربت درگذشتند. اما از انجایی که ظلم پایدار نیست، ظالمان خود نیز دربدرند.


به دکلمه شعری با صدای ژاله اصفهانی که یکی از شعرهای محبوب من است، در اینجا میتوانید گوش کنید.

//www.onmvoice.com/play.php?a=12964

 

میپرسی از من اهل کجایم؟

من کولیم، من دوره‌گردم

پرورده‌ی اندوه و دردم.


بر نقشه‌ی دنیا نظر کن

با یک نظر از مرز کشورها گذر کن

بی‌شک نیابی سرزمینی

کان‌جا نباشد دربه‌در هم‌میهن من.

 

روح پریش خواب‌گردم

شب‌های مهتاب

در عالم خواب

بر صخره‌های بی‌کران آرزوها ره‌نوردم.

 

با پرسش اهل کجایی

کردی مرا بیدار از این خواب طلایی

افتادم از بام بلند آرزوها

در پای دیوار حقیقت.

 

می‌پرسی از من

اهل کجایم؟

از سرزمین فقر و ثروت

از دامن پرسبزه‌ی البرز کوهم

از ساحل زاینده‌رود پر شکوهم

وز کاخ‌های باستان تخت‌جمشید.

 

می‌پرسی از من اهل کجایم؟

از سرزمین شعر و عشق و آفتابم

از کشور پیکار و امید و عذابم

از سنگر قربانیان انقلابم

 

در انتظاری تشنه سوزد چشم‌هایم

می‌دانی اکنون

اهل کجایم؟

 

یادش گرامی باد!

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند وازصحنه رود
صحنه پیوسته بجاست!
خرم آن نغمه که مردم به سپارند به یاد!

 

 


Noosh Afarin

آنیتای عزیز؛

Noosh Afarin


 

قبل از هر چیز متشکر از خواندن مطلب این بلاگ، و ممنون از کامنت تان، و یاد کردن از بانو طاهره -زرین تاج. چندی پیش از طریق آقای نور با اسم آن بانو آشنا شدم و اِهورای گرامی نیز کلیپ یکی از اشعار ایشان را برایم گذاشتند، و من بسیار کُنجکاو شدم که بیشتر در رابطه با او بدانم. ظرف چند روز اطلاعات و اشعار  طاهره را بدست آوردم، و تمام اشعار بدست آورده را خواندم. یافته هایم  را در بارهء بانو طاهره از بلاگ قدیمی را بجاست که دوباره در اینجا و بمناسبت روز زن بیاورم. روز زن به شما و تمام زنان ایرانی خجسته باد.


//iranian.com/main/blog/noosh-afarin-68

اشعار طاهره
//www.exil-archiv.de/iranisches-archiv/divanGhoratolein.pdf

زندگینامهء طاهره

//www.youtube.com/watch?v=i8YSGEZfqyQ
//www.youtube.com/watch?v=82_Fu6M1ZtI

با تشکر مجدد از شما

 

 

 

 


Anahid Hojjati

Dear Noosh Afarin, thanks for your blog on "Jaleh Ghaemmaghami"

by Anahid Hojjati on

 

Dear Noosh Afarin, thanks for you very informative blog on this pioneer woman in poertry.  Readers should also check information regarding "Jaleh Esfahani", another poet who was active in poetry after 1950s and spent much of her life in exile.  I believe readers in Diaspora will find her poetry relevant.


Anita

روز جهانی زن مبارک

Anita


زرین تاج یا طاهره
پیشوای زنان ازادیخواه و شاعر و دانشمند برجسته ایران است.طاهره یکی از سرامدان اصلاحات دینی و پیام اور ازادی زن بود.گلی که در شوره زار ایران در خون و نمک پرپرشد.
من بر او افتخار میکنم و شادم که در میان انسان هایی زیسته ام که طاهره از میان انها برخاسته است.

چهره به چهره از اشعار طاهره با صدای استاد شجریان
//www.youtube.com/watch?v=WYSz26ZBi2k

با سپاس


Noosh Afarin

مونا جان؛

Noosh Afarin


   ممنون از خواندن بلاگ و کامنتت و کلیپ زن. روز زن بر شما و عزیزان شما خجسته باد.
شاد باشید عزیز

نازک دل؛ با صدای زبیای مریم جلالی

 

 

 

 

 

 


Noosh Afarin

آقا مازیار؛

Noosh Afarin


 


 سکوت کردن در مقابل دولتمندان جبار، موجب بدبختی زنان بوده و خواهد بود! با اجازه شما، کل شعر« گریه در آب»  عمران صالحی رو اینجا پست میکنم.

گریه در آب

معنی آب، عمیق است و صریح
آب ، یعنی وسعت
آب یعنی پاکی، یعنی عشق
روشنی
سرشاری
بیداری
بیرنگی
زمزمه
جنبش
طوفان
طغیان
آب ، یعنی هستی
من دلم می خواهد
مثل نیلوفر آبی باشم
من دلم می خواهد
عصر، با ماهی ها
بنشینم
و کمی گپ بزنم
شهری از آب دلم می خواهد
خانه ای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجره ای
پرده از پارچه نازک آب
من دلم می خواهد
دختران، دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک را هم حتی
سقط می باید کرد
گریه در آب چه لذتبخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب، اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم در آب
آب ، یعنی همه خوبی ها...

 

 

 

 

 


Mona 19

روز جهانی‌ زن بر شیرزنان ایرانی‌ فرخنده با د

Mona 19


نوش آفرین جان سپاس از معرفی‌ این شاعره ایرانی‌

شب شما خوش

مونا :)

"من زنم" ، ترانه ای با صدای  زیبا شیرازی

 


maziar 58

...........

by maziar 58 on

ON MARCH 8TH WOULD LIKE ALL LADIES  TO STAND IN BIKINI'S FRONT OF FEDERAL BLDG. IN L.A IN SUPPORT OF OPPERESSED IRANIAN WOMENS WITH DOWN TO DICTATORE FOR 30 MIN. WEATHER PERMITTING (NO RAIN).             MAZIAR


maziar 58

in a world filled with

by maziar 58 on

in a world filled with opperssion

geryeh dar AB che lezzat bakhsh ast.    Omran Salahi        Maziar


Noosh Afarin

خانم آزاد؛

Noosh Afarin


 


ممنون از کامنت شما،  خوشحالم که افکار این بانوی آزاده رو دوست داشتید. از روزی که کتابش رو که دست دوم و بسیار کهنه در یکی از کتابفروشیهای شهرمون خریدم، نتونستم هنوز ازش دل بکنم. در خیالم هزاران بار دستش رو بوسیدم و برای سختی زندگیش غصه خوردم. دلگیر شدم از نامردی سیستمی که او را برای سالها خفه کرد و حتی اسمی از او در تاریخ ادبیات زنان شاعر ما نبرد، و خوشحالم که کتابش رو دوباره چاپ کردنند. روحش شاد و یادش گرامی؛ من هم روز زن را به تمام زنان ایرانی شاد باش میگم، و آرزو دارم که زنان ما از چنگال زن ستیزان رهائی پیدا کنند.

 

 

 

 

 


Noosh Afarin

دوری از فرزند

Noosh Afarin


 

دوری از فرزند
بر من شده عرصه جهان همچو قفس
در دیده نمانده نور و در سینه نفس
رنجی که من از دوری فرزند کشم
یعقوب از آن حال خبر دارد و بس

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

محدوده ستیز

Noosh Afarin


 

 

محدوده ستیز

مرد اگر با زور و زر آراست لشکر باک نیست
بی زر و بی زور من بر قلب آن لشکر زنم

نام مردی بر تو ای ننگ آزما فرخنده باد
من زنم و نیک به نام نیک زن ساغر زنم

گر تو را شمشیر در دست است و بازو آهنین
من به نوک خامه پهلو با پرندآور زنم

مرد گشتن کار سهل و زن شدن کاری شگرف
کیست منکر تاش ره با عقل برهانگر زنم

مردی ار در فره علم است این میدان و گوی
دانشی مردا بیا تا خامه بر دفتر زنم

گر شهامت جور و بیداد است ارزانی تو را
ور به مردم دوستی تا حلقه بر آن در زنم

زن سرا پا مهر و پا تا سر فروغ دوستی است
تیرگی بگذار تا چون مه سر از خاور زنم

مردمی بنما نه مردی، عدل و دین بنما نه جور
تا سرای کینه را قفل صفا بر در زنم

مرد کردارم من اما دعوی مردیم نیست
گام در این تنگ میدان ناکسم من گر زنم ..


دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

قصیده شکوائیه

Noosh Afarin


 


قصیده شکوائیه

مرد سیما ناجوانمردی که ما را شوهرست
مر زنان را از هزاران مرد نامحرم تر است

آن که زن را بی رضای او به زور و زر خرید
هست نامحرم به معنی ور به صورت شوهر است

گرچه در ظاهر رضای ماست سامان بخش کار
لیک لبهای «بلی گو» بر دهان مادر است

شرط تزویج ار بود نه سالگی در دین ما
هم بلوغ جسمی و عقلی دو شرط دیگر است

در دگر جا دختر نه ساله گر بالغ شود
جان خواهر جای آن سودان، نه در این کشور است

دختر نه ساله شوهر را چه می داند که چیست
کی عروسک باز را جامه عروسی درخور است ...

مردی ای خواهر به روی جامه و اندام نیست
این عوارض جملگی فرعست و اصلش جوهر است ...

نقش مردی را علاماتی است پیدا و نهان
وانکه را اینها نباشد هر که باشد بی فر است

روح روشن، خوی خوش، دست قوی، طبع کریم
هر که دارد گرچه مملوک است بر زن سرور است

اینچنین مرد ار زر و سیمش نباشد گو مباد
زان که او را خوش خویی سیم است و خوشنامی زر است

مجملی گر بایدت از این مفصل گوش کن
آن که با همسر بود صافی درون، او شوهر است

وینچنین شوی ار نصیب توست شادا عالمت
ورنه آن نامحرمی کت گفتم آن دردسر است

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

فرق مرد با زن

Noosh Afarin


 

فرق مرد با زن


خواهرم پرسید فرق مرد و زن در چیست گفتم
گویمت این قصه رابا نکته ای سربسته اما

در دکان آفرینش جنس ما و اوست یکسان
عمر ما طی می شود در کیسه ای دربسته اما

بر فراز کاخ هستی او به پرواز است و ما هم
جنبشی داریم در کنج قفس سربسته اما

دست قدرت غرس کرده است از ازل باغ جنان را
زیر پای مادران بر روی ما در بسته اما

ناامید از بخت نتوان شد به کس درهای رحمت
پیش روی ماست تا دامان محشر بسته اما

گر نبازی خویش را ای آشیان گم کرده اما
غیر از این ره نیز باشد راه دیگر بسته اما

تا برون آید زن از این محبس مرد آفریده
دست و پا باید که هست ای جان خواهر بسته اما

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

زن و آینه

Noosh Afarin


 

زن و آینه

من در این رنج آشنا تنها و تنها آینه
با که گویم گر نگویم درددل با آینه

با زبانم من خموش اینجا و رو در روی من
بی زبان نکته پرور هست گویا آینه

همدم زن از دل گهواره تا دامان گور
عشق و آیینه است خوشا عشق و خوشا آینه

مر زن و آیینه را گویی که یکجا زاده اند
وز صحیفه آب کوثر کرده حوّا آینه

عشق رونق بخش حسن و حسن جان افزای عشق
خوش دمی کاین هر دو را خواند به یکجا آینه

اعتمادی طرفه دارد زن به حسن خویشتن از آنک
می دهد او را نویدی شادی افزا آینه

آرزوی باطنش رنگ حقیقت می دهد
زشت را ور نه کجا گفته است زیبا آینه

لیک من دانم که دوران جوانی گشته طی
گر بگوید ور نگوید بی محابا آینه

رخت بر پشت صبا بسته است حسن روی من
با خموشی گفته این را آشکارا آینه

جنس زن را صبر از نان هست و از آینه نیست
گو نباشد هیچ کس چون هست با ما آینه   


دیوان ژاله

 

 

 

 

 


Azadeh Azad

Great poet

by Azadeh Azad on

Thank you so much, dea Noosh Afarin, for introducing this great poet.  She was indeed one of the avant-guards of the Iranian women's movement.

Happy Women's Day to everyone,

Azadeh


Noosh Afarin

تصویر هستی

Noosh Afarin


 

تصویر هستی


زندگانی چیست نقشی با خیال آمیخته
راحتی با رنج و عیشی با ملال آمیخته

عیش و نوشی جمله در کین و حسد آویخته
زر و مالش جمله با وزر و وبال آمیخته

اصل امکان چیست وین انسان کبراندوز کیست؟
منظری از هر طرف با صد سؤال آمیخته

هر یقینش با هزاران ریب و شک پرداخته
هر دلیلش با هزاران احتمال آمیخته

مرگ دانی چیست درسی با هراس آموخته
با سکوتی جاودان با قیل و قال آمیخته

پرتو لرزان امید این چراغ زندگی
شعله ای زیباست با باد محال آمیخته

چیست زن ای وای این بازیگر این بازیچه چیست؟
خلقتی مکروه با غنج و دلال آمیخته

زشت خویی را فرو پوشانده با رنگ و جمال
ضعف روحی را به روی احتیال آمیخته

آتش سوزنده در اشک فریب افروخته
شهوتی یا عفتی بی اعتدال آمیخته

مرد این شخصیت بی قدر این هیچ این علم
کاسمان گویی گلشن را با ضلال آمیخته

کیست آخر جز فراهم ساز ناخوش لقمه ای
لقمه ای با اشک و با خون عیال آمیخته

رایت عزم الرجالش ساز ناخوش لقمه ای
لیک در حزم النساء عزم الرجال آمیخته

الغرض گر نقش هستی را نکو بیند کسی
یک جهان زشتی است با قدری جمال آمیخته

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

گویند خدای زنان بود

Noosh Afarin


 


 

گویند خدای زنان بود

مردی که بر او نام شوهری است
مرد است و خدای وجود ماست

نی نی که بلای مقدری است
زن چیست خضوع مجسمی

و آن مرد غرور مصوری است
گر زندم از خود مخیری

ور کو بدم از قهر قادری است
آری بود او مرد و من زنم

زن ملعبه خاک بر سری است
من کیستم آوخ ضعیفه ای

کش نام و نشان طعن است و تسخری است
دردا که در این بوم ظلمناک

زن را نه پناهی نه داوری است
گر نام وجود و عدم نهند

بر مرد و به زن نام درخوری است ...


دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

جهان زن

Noosh Afarin


 


 او جهان زن را جهانی اسارتبار و محدود و زندگی خود را دفتری غم آگین و مرگبار می داند:

جهان زن

آن شنیدستم که در دنیای زن
بوالعجب ننگی است با جان زیستن

زندگی با جان حیوانی سرشت
چیست دانی همچو حیوان زیستن

در جهان زن، نشاط زندگی
نیست جز با عشق جانان زیستن

زندگی بی عشق شاید کرد لیک
بی امید عشق نتوان زیستن

پس حیات من غم آگین دفتری است
داستانش مرگ و عنوان زیستن

گر تو را عشق و امید عشق نیست
می توان باری به احسان زیستن

ور نه خیر و نه محبت نه امید
چیست دانی معنی آن زیستن

زاغ وش اندر پلیدیهای خلق
زیستن وانگه فراوان زیستن
 
دیوان ژاله

 

 

 

 

 


Noosh Afarin

فرزند به دنیا نیامده

Noosh Afarin


 

فرزند به دنیا نیامده


ای نهان در سینه من ای دوم فرزند من
گر پسر یا دختری ، فارغ نشو از پند من

تا نگردی بهره مند از تیره روزیهای مام
سر نپیچ ای بی خبر فرزند من از پند من

تا توانی پای از زهدان من بیرون منه
باش چون دستی شکسته تا ابد آوند من

آن یکی آمد تو باری از رحم بیرون نیا
بس بود یک رشته در زندان سراپا بند من

با گلی شاداب خاری خشک لب پیوند ساخت
شاخ پیوندش توئی ای بینوا فرزند من

دوسست دارم نه ، دشمن نه ، خدا را چون کنم ؟
با چه خرسندی پذیرد طبع ناخرسند من

نی غلط گفتم که از جان دوست تر دارم ترا
ور که بگشایند با شمشیر بند از بند من

با خیالت از میان خیل غم آشفته وار
می رساند خویش را بر روی من لبخند من

موجب این فکر و آن اندیشه های تیره نقش
من شدم ای بچه ، من تا نرم گردد بند من

ما جنایت پیشگان مسئول ایجاد توایم
ای جهان نادیده طفل ای بی گنه فرزند من

تا به کی گویم چرا شد؟ چند شد؟ چون شد؟ چه شد؟
آسمان را خنده می آید ز چون و چند من


دیوان ژاله

 

 

 


Noosh Afarin

گفتگو با چرخ خیاطی

Noosh Afarin


 

گفتگو با چرخ خیاطی


راستی ای چرخ سینگر جادوئی ها می کنی
خود نداری جان و اعجاز مسیحا می کنی

سر نمی بینم ترا و اندیشه مغزی فکور
در تو می بینم که هر ساعت هویدا می کنی

دست من چالاک بود اندر خیاطت ای عجب
کان چه من با دست می کردم تو با پا می کنی

چون بجنبی با فلک در گردش آری قطب را
عقل را زین داوری مبهوت و شیدا می کنی

در دل خاموشت ای فولاد در هم رفته چیست ؟
کاین چنین بر میجهی از جای و غوغا می کنی

چون به دست افشانی افتی پای سنگین پر به راه
با هزاران ناز بار دوش دیبا می کنی

حقه ای در کار باشد حیلتی در پرده است
آنچه را در دیده ما آشکارا می کنی

افکنی هر دم هزاران بخیه را بر روی کار
لیک سر در زیر دارد آنچه بالا می کنی

حقه بازا ، درزیا ، جادوگرا ، معجز ورا
هر زمان لعلی دگر از پرده پیدا می کنی

مادران ما به ماهی می توانستند دوخت
جامه ای کان را تو در یک دم مهیا می کنی

دستها پر پینه می شد دیده تاری پشت خم
تا کنند آن که اش تو اکنون سهل و زیبا می کنی

راز کارت چیست آخر ای عجوزه ، گوژپشت؟
کانچه تن ها می کنند آنرا تو تنها می کنی

ای هنرور ، ای فرنگی ، راستی بدرود باش
کاین چنین خدمت به دنیا و اهل دنیا می کنی

جسم از تب خسته را با داروئی جان می دهی
چشم ظلمت بسته را با شیشه ای وا می کنی

گه چراغ برق سازی ، گه ترن ، گه تلگراف
گاه مومین لوله ای را نغمه پیما می کنی

عمر ما طی می شود در یک معما ساختن
تو به دست علم حل هر معما می کنی

شیخ ما دیروز را سرمایه امروز کرد
آن توئی کامروز خود را وقف فردا می کنی

او زند دم ای عمو اما ز دانش می زند
تو کنی فخر ای پسر اما به آبا می کنی

آخر ای فرزند رازی ، ای نبیره بوعلی
بینوا اجداد خود را از چه رسوا می کنی

در ره تقلید شیخ و خواجه با طبعی ضعیف
کوشش بی حاصل و تحصیل بی جا می کنی

خطه قفقاز را از کف به آسان می دهی
لیک در میدان دعوا شور و غوغا می کنی

گر شکست از رومیان را چون شکست از تازیان
با گرامی شوی من یکباره حاشا می کنی

در شکست مرد دانی جای هیچ انکار نیست
یا که آنرا نیز فتحی عبرت افزا می کنی

دست زور و دست دانش چیره سازد مرد را
ناتوان باشی که فریاد از توانا می کنی

فتح را با عزم و همت از شکست آری به دست
ور نه آه خویش را با ناله سودا می کنی

ژاله شب نزدیک شد برخیز و فکر وصله باش
بر کدامین مستمع باب شخن وا می کنی

حاکمی ، میری ، وزیری ، مملکت داری ؟ که ای ؟
کاین همه بحث از نظام ملک دارا می کنی ؟

رمز و راز ملک داری را شهان دانند و بس
ترک این افسانه ها را نمی کنی یا می کنی


دیوان ژاله

 

 

 

 

 


Noosh Afarin

چیست آزادی؟

Noosh Afarin


 

چیست آزادی؟


 بسته در زنجیر آزادیست سر تا پای من
  بَرده‌ام ای دوست و آزادی بود مولای من
 
گرچه آزادیست عکس بردگی در چشم خلق
 مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من
 
چیست آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوست
مرهمی راحت رسان بر زخم تن فرسای من
 
من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود
های و هویی می‌کند افسانه سودای من
 
پر کند ای مرد آخر گوش سنگین ترا      
منطق گویای من، شعر بلند آوای من

من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی      
شور و غوغا می‌کند افکار مردآسای من
 
ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست      
نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من
 
عرصه دید من از میدان دید تست پیش      
هم فزون ز ادراک تو احساس ناپیدای من
 
باش تا بینی که زن را با همه فرسودگی      
صورتی بخشد نوآیین طبع معنی‌زای من

از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند توست      
گو، خلاف رای مغرور تو باشد رای من
 
در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش     
 رسم و آیین مدارا نیست در دنیای من
 
پنجه اندر پنجه مردان شیرافکن زنم      
از گری* چون سر برآرد همت والای من
 
باکی از طوفان ندارم ساحل از من دور نیست      
تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
 
من به فکر خویشم و در فکر هم‌جنسان خویش      
گر نباشد؟ گو نباشد مرد را پروای من
 
گر به ظاهر ناتوانم لیک با زور آوران      
کوهی از فولاد گردد خود تن تنهای من
 
زیردستم گو مبین ای مرد کاندر وقت خویش      
از فلک برتر شود این بینوا بالای من

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

پیام به زنان آینده

Noosh Afarin


 

 ژاله به دليل زندگی سخت و ناكامی كه داشته دنيا را تاريك ميبيند و گاه با تلخكامی به ناآمدگان بخصوص به زنان ميگويد نيستی بهتر از هستی است.

 

پیام به زنان آینده 


مرد اگر زن را بیازارد به عمدا مرد نیست
کاگهی بی درد را اصحاب صاحب درد نیست

در پس هر گرد اگرگوئی سواری جنگجوست
غیر طفلی نی سوار اندر پس این گرد نیست

قسمت ما زین مسلمانان ایمان ناشناس
غیر اشک گرم و آه سرد و روی زرد نیست

قید عفت ، قید سنت ، قید شرع و قید عرف
زینت پای زن است، از بهر پای مرد نیست

اجتماعی هست و نیروئی زنان را در فرنگ
در دیار ما هم از زن جمع گردد، فرق نیست

لیک ضعف روح و نقص فکر و فقر اعتماد
ساخت موجودی زما ، کش خویش از آن در خلق نیست

خود تو گوئی رخت بخت و دامن اقبال ما
جز به دست کولی رمال صحراگرد نیست

می شوی مجذوب ار وان گرم گوئی های او
لیک مزدش راست پرسی جز نگاهی سرد نیست

در خطوط دست ما رمزیست لیک این رمز را
آنکه یارد با چراغ علم روشن کرد نیست

این قدر دانسته ام از رمز کاندر کار ما
اعتبار او فزون از کعبتین ممرد نیست

وان نجوم و نکته ای آموخت که ات گویم به جد
روز کس روشن زیر اختر شبگرد نیست

پرت خواهی شد از اقلیم وجود ای زن از آنک
مر طفیلی را نصیبی غیر نفی و طرد نیست

زندگی با خورد و خواب آمیخته است ای جان ولی
پای تا سر زندگی موقوف خواب و خورد نیست

دست و پائی ، همتی ، شوری ، قیامی ، کوششی
شهر هستی جان من جز عرصه ناورد نیست

ور بخوانم قصه شهنامه گردآفرید
خنند و گوید که زن شایسته ناورد نیست

آخر ای زن جنبشی کن تا ببیند عالمی
کان چه ما را هست هم زان بیشتر در مرد نیست

من ز دنیا رفته ام ای نازنین آیندگان
رفتگان را جز کتاب و گفته راه آورد نیست

وانچه باقی ماند از مجموعه اشعار من
برگ خشکی هست بر شاخ سخن گر ورد نیست

سرد باشد شعر من زانرو که طبع گرم نی
گرم گردد منطق ار گوینده را دل سرد نیست

دیوان ژاله

 

 

 

 


Noosh Afarin

چه می شد

Noosh Afarin


 

این شعر بسیار دردناک است: دختران را به خاطر آن که نان خوری کم شود به شوهر میداند.

 او نمی تواند در این باره با پدر خود ( مرد ایرانی ) سخن گوید . به مادرش می گوید آیا بر خوان گسترده پدر، مگر غذای من بیش از روزی گربه یی کوچک بود ؟

چه می شد

چه می شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی کردم
گرفتار بلا خود را چه می شد گر نمی کردم

گر از بدبختی ام افسانه خوانی داستان گوئی
به بدبختی قسم ، آن قصه را باور نمی کردم

مگر باری گران بودیم و مشت استخوان ما
پدر را پشت خم می کرد ، اگر شوهر نمی کردم

بر آن گسترده خوان ، گوئی چه بودم گربه ای کوچک
که غیر از لقمه ای نان خواهشی دیگر نمی کردم

زر و زیور فراوان بود و زیر منتم اما
من مسکین تمنای زر و زیور نمی کردم

گرم چون خوش قدم مطبخ نشین می ساختی بی شک
چو او می کردمت خدمت ، از او بهتر نمی کردم ؟

به دل می ریختی زهرم ، به سر می کوفتی کفشم
اگر این تاج کفشت را به سر افسر نمی کردم

گرفتم آب حیوان داشت بر کف یار بی چونم
چه می شد گر من از این باده در ساغر نمی کردم

گرفتم آب حیوان بود کوی نازنین شوهر
چه می شد من گر از این چشمه کامی تر نمی کردم

نگویم پیر و ممسک بود و آتش خو ولی آخر
بدان نابالغی شوهر ، چه می شد گر نمی کردم

ور این پایان کارم بود ، خوشتر کان سبابت را
حبا در خدمت استاد دانشور نمی کردم

مقامات از چه می خواندم ، مقولات از چه می دیدم
چه می شد گر عرض را فرق از جوهر نمی کردم

بیان را و معانی را چه سود و چه زیان بودی
به منطق گر معانی را بیان پرور نمی کردم

تو اکنون با پدر در سینه خاکی و شوهر هم
حکایت کاش از این افسانه با دفتر نمی کردم

دلم دریای خونست ، ارنه در دامان تنهائی
شکایت از پدر یا ناله از مادر نمی کردم

تو در خاکی و من بر تربتت چون شمع می سوزم
وگر نه حمله بر آن مشت خاکستر نمی کردم

پدر را و ترا آوخ گر اندک تجربت بودی
من اکنون ناله از بی مهری اختر نمی کردم

وگر از دست بی صبری وجودم در امان بودی
حکایت نه زتو کز قهر جهان داور نمی کردم

بخواب ای نازنین مادر ، وزین درد آشنا بگذر
که گر اشکم روان می شد ، شکایت سر نمی کردم

دیوان ژاله