ایران من آیا می‌شنوی؟


Share/Save/Bookmark

Mona 19
by Mona 19
24-Jun-2008
 

منبع: نگاه

ای ایران

تو را از كرانه‌های اروندرود و ارس. از سلسله جبال البرز و سبلان می‌خوانم. دشتهای لاله پوش، و سبز یافت را می‌نوردم. بر اندام رقصان امواج نهرهایت ترانه می‌خوانم.

بر گوش خزر حكایتها می‌گویم كه چنان بی قرار شود كه بر سینه خانه‌ها كوبد و بر مردمان بر آشوبد، از دل علیمردان و ماكو كه سالهاست از هجرانی، گنگ و مجنونند، از كوی، برزنهای سوخته شیرازت، از بوی دود خاكسترها كه چشم تمام شهرها و روستاهایت را سوزاند و به اشك آورد.

از بغض گلوی جنگلها و میدانهایت كه باریدند و شالیزارها و دریاچه‌ها زادند.

از كودكان بی وفایت كه داس جفا بر دست گرفتند و برادران و خواهرانشان را درو كردند و خرمنها از اجسادشان اندوختند تا در هنگامه خزان، پای كوبند و سرود ظفر خوانند.

از میله‌های سردی كه بر جانت فرو كردند و زندانها ساختند و از تازیانه‌هایی كه بر پیكر خویشان خویش زدند.

دیده‌هایت را بگشا و ببین كه نوزاده‌هایت، چشم به در پدرانشان در ننوی انتظار به خواب رفته‌اند و زنان، لبهایشان از تكرار لای لای و افسانه همسرانشان بر بسته.

به محرابهایت گوش بسپار، به گلدسته‌ها و اذان سپیده دمان و شبانگاهانت و نوای زاری و مویه كلمات یزدانت را بر پرستندگان نامهربانش بشنو.

آیا می‌شنوی فغان داروی‌های خودپسندانه داورانت را كه مشت بر میز می‌كوبند و قلم پلید بر كاغذ می‌غلتانند و انگشتشان را بر پای حكم اعدام بی گناهان، اثر می‌كنند و تاریخ تو را با ظلمهایشان، سیاه. آیا هنوز سویی برای چشمانت مانده و آنقدر برنا و تیز چشمی كه آن دورها، دود آتشی را كه از كلبه پیرزنی در شانه راستت ، آسمان را كبود كرده ببینی ـ خونیك را می‌گویم ـ و آیا هنوز شامه ای داری كه بوی سوختن اجساد مظلوم و لاشه‌های متعفن بی عدالتی را ببوئی.

آن كمر بند سپید را كه مهره هایش از رستگاری هفت دختر سپید پوش بر كمرگاه پیراهنت بربسته بود، به خاطر داری، كه چگونه به سیاهی سوگ مادرانشان بدل كردند. سوگی كه كمرت را فشرد و اشك درد از دیدگان كودكان اسیر در بند در تمام وجودت جاری شد.

می‌دانم دهانت خشكیده است و استخوانهایت شكسته. رنجور و ناتوانی. سالهاست كسی بوسه عشقی بر گونه‌هایت نبخشیده و دستى برروی گیسوانت نكشیده.

بر پیكرت اثر زخم جنگها و نامردمیها بر جای مانده.

مشتهای گشاده ما را بنگر كه لبریز از بذر آبادانی توست. نوای ما را بشنو كه ناله‌های شبانه ستم را خواب می‌كند و سرود فردای تو را بیدار.

چشم بگشا و ببین فرزندانی زاده‌ای كه از گیاهان و درختان تو مرهم می‌سازند و بر زخمهایت می‌نهند. سیلی بر رخساره راست خود می‌خورند و با دست چپ خویش، بوسه یاس بخشش، می‌بخشند.

سرهایشان را بر طاقچه دارها، جای می‌گذارند و لبخند و مهرشان را بر تن خسته تو می‌دهند. در گوشه بیغوله‌ها، آرام كلماتی نجوا می‌كنند، از بستر دیده‌هایشان رودها می زایند ولی جسم بی جان تو را جانی می‌دهند و دشتستانها می‌رویانند و دریاهای خشكیده روحت را به قهقهه می‌خوانند.

می‌شنوی ایران من، تو بار دیگر فربه خواهی شد و جوان. دستانت گشاده خواهد شد و بخشاینده. بازوانت ستبر و مظلوم پناه. آغوشت باز و مهربان. دهانت پر شعر و موسیقی. پیكرت در رقص. چشمانت پرسو. قلبت پر طپش. كودكانت مهر پرور و دلیر.

این زمزمه ایست كه از یكی از كوچه‌های پرخم قلبت طهران، از سالها پیش تو را می‌خواند و هر روز بلندا می‌گیرد. آیا

می‌ شنوی؟


Share/Save/Bookmark

more from Mona 19
 
default

Have patience...

by Anonymous Irani (not verified) on

I walked through a busy street this past summer and stopped in front of a bookstore window, glanced through the books on display, and noticed a thick book entitled "az zabane daryoush". I walked in and asked if I can take a look at that book and perhaps purchase it. The lone lady behind the counter looked at the where she expected to find the book and found none.

She tuned to me saying that she needed to go upstairs and bring me a copy from their stock room. She came back after a few minutes, informing me that there was also none in their stock room.

I asked if I could purchase the window copy. She regretted that they do not sell the window copy as they will re-stock the book soon.

"Fine, can I look at the other one titled 'Mani'".

The same scenario repeated with 'Mani' being also out of stock.

"It seems that you are out of so many books", I expressed.

"No, we have a large collection of books upstairs, except that these pre-islamic books go very fast; youths are going back to their roots and tracing their past to present day. These kinds of book don't last very long these days!" she replied!


Mona 19

Tahirih Khanum...You're welcome

by Mona 19 on

Regards,Mona ;)


Tahirih

Thank you Mona Jan

by Tahirih on

It did hit the spot after a busy day. So tranquil and so hopeful.

Regards,

Tahirih 


Mona 19

Azaadeh Thanks for your kind words, as Shamlu says...

by Mona 19 on

روزی ما دوباره کبوتر‌هایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبا ‌یی را خواهد گرفت

و من آن روز را انتظار می‌کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

 

 


پاینده و جاودان با د ایران ما

با احترام، مونا ;)

شاد و سلامت باشید


azaadeh

...

by azaadeh on

beautiful and transforming... thank you!