می‌خواهم تا وقتی که می‌ميرم زنده باشم.


Share/Save/Bookmark

mojtaba yousefipour
by mojtaba yousefipour
06-Sep-2007
 

.گفتگويی با پائولو کوئيلو

مقدمه‌ی من:
آن زمان که ایران بودم و تازه تب کوئیلو همه‌جا را فرا گرفته بود من هم دچارش گشتم. کیمیاگر را خواندم و همراهش رفتم و تا مدتها به همه پیشنهاد خواندنش را می‌دادم(هنوز هم گهگاه به بعضی می‌دهم!). یکی از این کسان خواهرزاده‌ی خودم ایلیای عزیزم بود که به بهانه‌ی تولدش چند جلدی ازکتابهای تازه منتشر شده‌ی کوئیلو را برایش خریدم و فردای تولدش دانه‌دانه از او قرض کردم و خواندم و برگرداندم!
گذشت تا یکی‌دوسال پیش که عزیزی از ایران به این‌طرف‌ها می‌آمد و ایلیا برای اولین بارچند جلدی کتاب برایم همراه آن مسافرفرستاد که در میانشان دو کتاب از کوئیلو هم بود. یکی
زهیر با ترجمه‌ی فارسی و دیگری یازده‌دقیقه به زبان انگلیسی که هنوز گویا در ایران چاپ نشده است و با توجه به اینکه قهرمان داستان یک فاحشه است و ماجراهای داستان پیرامون اوست٬ فکر هم نمی‌کنم به این زودی‌ها اجازه‌ی چاپ بگیرد. و این یازده‌دقیقه اولین کتابی است که تمام و کمال به انگلیسی خواندم.
امروز در حین ورق زدن روزنامه‌ی مترو چشمم به عکس کوئیلو افتاد و مصاحبه‌ای کوتاه با او به بهانه‌ی چاپ و پخش کتاب تازه‌اش در انگلیس. دروغ نگویم وسوسه‌اش به جانم افتاده که بخرم و بخوانمش!(از آن حرفهای ضد افه‌ی روشنفکری زدم!) در همان اتوبوس مصاحبه را خواندم. در فاصله‌ی استراحت بین کلاسها ترجمه‌اش کردم و در هنگام تایپ کردن بازنویسی! این قصه را خواندم تا بهانه‌ای بتراشم برای ایرادهای احتمالی این ترجمه! و البته لازم به ذکر است که این گفتگو اولین ترجمه‌ی من از انگلیسی به فارسی است. این سه اولین با کوئیلو را اگر بخواهم به زبان و با توجه به فلسفه‌اش تفسیر کنم باید بگویم:
اینها همه نشانه است! نشانه از چه؟ نمی‌دانم!

مقدمه‌ی روزنامه‌ی مترو

پائولو کوئیلو٬ نویسنده‌ی برزیلی٬ کسی است که تا کنون حدود نود میلیون نسخه از کتابهایش به فروش رفته است. رمان سال ۱۹۸۸ او٬ کیمیاگر٬ به ۶۳ زبان ترجمه شده و حدود ۴۰ میلیون نسخه فروش داشته است. او نقد و شناخته شده است برای زبان نوشتاری ساده و فلسفه‌ی دوران تازه‌اش. طرفدارانش با شوق داستانهای رمزآمیزش را می‌خوانند و دنبال می‌کنند. آخرین کتابش٬ جادوگر پورتوبلو
(The witch of portobello)
٬ هم اکنون منتشر شده و در کتابفروشی‌ها است.

متن گفتگو با پائولو کوئیلو
:
وقتی می‌نویسم‌ سعی می‌کنم خودم را بهتر بشناسم...

مترو: کتاب جدیدتان درباره‌ی چیست؟
کوئیلو: درباره‌ی کشف و بروز دادن توانایی‌ها و هدایایی است که در وجود همه‌ی ما نهفته است اما بدانها توجهی نمی‌کنیم. چیزهایی چون کشف و شهود٬ دوستی و دلسوزی و رحم. همچنین درباره‌ی چهره‌ی زنانه‌ی خداست.

مترو
: خیلی پیچیده به نظر می‌آید.
کوئیلو: اصلآ٬ کاملآ برعکس. شخصیت اصلی در بانک کار می‌کند٬ درگیربا اتفاقها و مشکلات واقعی٬ یک زندگی واقعی. در کل کتاب من درباره‌ی چیز پیچیده‌ای صحبت نمی‌کنم. درباره‌ی رقص و هنر نوشتن حرف می‌زنم٬ درباره‌ی یک آدم معمولی در یک موقعیت معمولی از یک زندگی معمولی.

مترو
: چرا کتابهایت اینقدر خوانده می‌شوند و جذاب هستند؟
کوئیلو: توضیح دادنش مشکل است٬ برای اینکه به زبانهای بسیاری ترجمه شده‌اند و آدمهای زیادی با پس‌زمینه‌های متفاوت فرهنگی آنها را خوانده‌اند.
من برای خودم کتاب می‌نویسم٬ اما همه‌ی انواع بشر سوالهای یکسانی دارند٬ حتا اگر پاسخهایشان یکسان نباشد. فکر می‌کنم همین دلیل جذابیت آنها برای دیگران است. من برنامه‌ریزی نمی‌کنم برای پرسیدن پرسشهایی که مردم در ذهنشان دارند. وقتی می‌نویسم سعی می‌کنم خودم را بهتر بشناسم.

مترو
: برایتان مهم است منتقدان چه می‌گویند؟ بعضی‌ها خیلی جبهه‌گیرانه و یا ضعیف می‌نویسند.
کوئیلو: نه٬ نه... خوب هستند. به من ربطی ندارد که منتقدان را نقد کنم. نقد شدن خوب است٬ مسئله بزرگی نیست.

مترو
: نقدهای نوشته شده بر آثارتان را هم خوانده‌اید؟
کوئیلو: بله٬ همه‌ی آنها را. اما اصلآ برایم مهم نیست که چه می‌گویند. من نقدهای نوشته شده بر کتابهایم را همانگونه می‌خوانم که نقدهای نوشته شده بر کتابهای دیگران را. شخصی با آنها برخورد نمی‌کنم .

مترو
: از اینکه پرفروش‌ترین نویسنده‌ی سال ۲۰۰۳ شدی چه احساسی داشت؟
کوئیلو: انتزاعی‌ است. من اینقدر تماس با خوانندگانم ندارم. من فقط آنها را در My Space یا روی وب‌سایت و یا در مراسم امضاء دادن می‌بینم. این همانند بازیگران و موسیقی‌دانان نیست که برخورد مستقیم با مخاطبت داشته باشی. وقتی من صدها و صدها آدم را در مراسم امضاء کردن کتابهایم می‌بینم-همانطور که به تازگی در انگلیس انجام دادم- به یاد می‌آورم که تنها نیستم و انسانها به نوعی می‌توانند مرا و قلبم را درک کنند.
اما وقتی شما درباره‌ی این صحبت می‌کنید که چگونه توانسته‌ام نزدیک صد میلیون نسخه از کتابهایم را بفروشم٬ این معنایش می‌شود چیزی حدود سیصد میلیون خواننده و این کمی انتزاعی است.

مترو
: وسوسه‌ نشده‌ای که از قدرتت سوءاستفاده بکنی؟
کوئیلو: من برای خودم می‌نویسم٬ چطور می‌توانم تاثیر خوب یا بدی بر روی آدمها بگذارم؟ خوانندگان من به خوبی می‌دانند که من سعی نمی‌کنم چیزی به آنها آموزش دهم. آیا هنری میلر روی من تاثیر گذاشت؟ من فقط کتابهایش را خواندم و فکر کردم که او یک آیکون Icon است.

مترو
: آیا طرفدارانت چیزهای غیر معمولی برایت با پست می‌فرستند؟
کوئیلو: ها ها٬ چیزی مثل یک بمب؟ نه٬ هرگز. بعضی وقتها پرهای سفیدی موقع امضا دادن به من می‌دهند. رسم این است که من کتابی را تمام کنم و پر سفیدی بگیرم. اما من باید پر سفیدم را خودم پیدا کنم.

مترو
: میلیونها کتاب فروختی٬ پولش را صرف چه کاری کردی؟
کوئیلو: تفریح من سفر کردن است. ناشرانم هزینه‌ی سفرهایم را به هر صورت می‌پردازند. مسئله‌ی اصلی من موسسه‌ای است که از ۴۳۰ بچه در ریودوژانیرو نگهداری می‌کند. من سعی می‌کنم تا آنرا گسترش دهم تا بتوانیم از ۸۰۰ بچه نگهداری کنیم. ما از بچه‌ها نگهداری می‌کنیم٬ از تولد تا شانزده سالگی. به آنها آموزش می‌دهیم٬ تربیتشان می‌کنیم٬ بزرگشان می‌کنیم٬ به آنها عشق می‌دهیم. ما هر روز بر روی این پروژه کار می‌کنیم.
ما همچنین از کسانی که مشکل روانی دارند نیز حمایت می‌کنیم. برای اینکه من خودم در هفده‌ سالگی در یکی از این آسایشگاههای روانی بودم.

مترو
: بیماری روانی که نداشتی؟
کوئیلو: نه٬ اما والدینم نگران من بودند٬ برای اینکه می‌خواستم هنرمند بشوم. آنها مرا در یکی از این آسایشگاهها بستری کردند برای اینکه فکر می‌کردند کسی نمی‌تواند از راه نوشتن زندگی کند.
من اکنون از پروژه‌های حقوق بشر و عفو بین‌الملل

حمایت می‌کنم.( Amensty International)

مترو
: تو تحت درمان با شوک الکتریکی قرار گرفتی٬ برای اینکار والدینت را سرزنش نمی‌کنی؟
کوئیلو: هرگز٬ هرگز. آنها نمی‌خواستند من را آزار دهند. این کاملآ متفاوت است با دستگیر شدن و زندانی شدن به‌خاطر مسائل و دلایل سیاسی. چیزی که من هم داشته‌ام. والدینم فکر می‌کردند که به من کمک می‌کنند.

مترو
: فلسفه‌ی زندگی‌ات چیست؟
کوئیلو: انسانهای زیادی هستند که مرده‌اند در حالی که به ظاهر زنده‌اند. من می‌خواهم تا وقتی که می‌میرم زنده باشم. بعضی وقتها شما شادی و آرامش و شوقتان را کنار می‌گذارید برای رسیدن به آرامش و حفظ آن. من می‌خواهم در حالی بمیرم که هنوز
این شوق و کنجکاوی و این تعهد به زندگی را در وجودم دارم.

تاریخ دقیق چاپ و ترجمه‌ی این متن ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ می‌باشد.


Share/Save/Bookmark

more from mojtaba yousefipour