نگاهی به «نگاه» محمود فلکی در ارزیابی شعرهای احمد شاملو


Share/Save/Bookmark

mkashefi
by mkashefi
20-Jul-2012
 

قسمت اوٌل

مرداد ماه سال 1389، رادیو بی بی سی فارسی به مناسبت «دهمین سالمرگ» زنده یاد احمد شاملو«ویژه- نامه»ای تدارک دیده بود که با مطالب ارزنده وآموزنده ای ازاساتید وشاعران گرانقدر معاصرمان درمورد شعرهای زنده یاد احمد شاملو، همراه بود. آقای محمود فلکی هم نوشته ای با عنوان «بقایای خصلت ادب و اندیشه کهن در شعر شاملو» درآن ویژه-نامه داشت که عمدتاً از کتاب قبلی ایشان، «نگاهی به شعر شاملو،» گرفته شده است1. شبیه همین نظرات را ایشان در «برنامه پرگار» بی بی سی فارسی سال گذشته (16 نوامبر 2011) تکرار کردند. اگر چه آقای فلکی در پیشگفتار کتاب می نویسد «بخش اعظم این کتاب به بررسی مولٌفه های شعر شاملو اختصاص دارد...نه بررسی جامعه شناختی شعر...» ولی نظرات ایشان بیشتر جامعه شناختی شعر شاملواست؛ چون بررسی شعر، به خصوص شعرهای شاملو همانطوریکه خواهد آمد، نمی تواند جدا از زمینه های اجتماعی وسیاسی باشد. با آشنایی مختصری که باجامعه شناسی هنر دارم، دوست دارم امسال به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی شاعرانسان گرای بزرگ ما، نوشته ها ونظرات آقای فلکی را درمورد اشعار شاملو بررسی کنم. یاد آوری میکنم که این نوشته نظرات یک شعر دوست علاقه مند به شعرمعاصرایران است. یکی از«هرکسی» هستم که آقای فلکی درمصاحبه اخیرش با حسین نوش آذرمیگوید: «برای من جهان آفرینش ادبی ازهرنوعش، جهان آزاد ودموکراتیکی است که در آن هرکس، هرچه وهر جور دلش می خواهد باید حرفش را بزند ویا بنویسد.»2

آقای فلکی درمقالۀ «ویژه-نامه» بی بی سی می نویسد «شاملو شاعری است که مانند "روشنفکران" هم نسل یا هم عصرش از اندیشه برآمده ازروشنگری غرب می آموزد که درآن انسان- مرکزی جای خدا – مرکزی را میگیرد که در غرب با جادو زدایی از اسطوره های دینی در سوی آزادی فردیٌت وسکولاریسم حرکت می کند. اما این اندیشه در نزد شاملو ودیگران درشکلی قوام نیافته، درآمیزه ای از تاثیر اسطوره های دینی وفرهنگ پیش مدرن ونگره مارکسیستی خودرا نشان می دهد. پس بیهوده نیست که طرح پرسمان های نوین با زبانی کهن درشعر شاملو به انجام میرسد، زیرا آن آمیزه یا آن التقاط، چنین تناقض زبانی را می طلبد» (ص 3-2). درهمین زمینه و با چنین برداشتی، درپیشگفتارکتاب «نگاهی به شعرشاملو» مینویسد: «به گمانم اگر کسی بخواهد تاریخ فرهنگی را که نسل ما در آن رشد کرده بررسی کند، نمی تواند بی رویکرد به شعر شاملو به سامان برسد. نسلی که اگرچه هم نسل شاملو نیست، ولی آرزوها وسنجه های داوریش را در شعر شاملو می جست و با تاًسی ازپیشینیان، بر ارزشهایی در ادبیات پای می فشرد که پیش از آنکه از نگره زیبایی شناختی برآمده باشد، بیشتر به سنجه های اجتماعی- سیاسی متن ادبی تاکید داست؛ نسلی که هنوز به بلوغ فکری نرسیده، خودرا پیشروجامعه ای می دانست که در برزخ نا هم زمانی دست وپا می زد، نسلی که فکر میکرد بیدار است یا وظیفه بیدار کردن جامعه را بر عهده دارد، ولی نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده بود که باز گشایی ِ گره دشواریها را در پندار ساده اندیشانه در سطح تغییرات کمٌی تقلیل می داد.» (ص8-7). دراین "نوشتآورد" ها، آقای فلکی چند موضوع قابل توجهی را به میان می آورد که بازنگری و دقٌت بیشتردرآنها هدف این نوشته است: بررسی اندیشه «التقاطی» درشعرشاملو (اندیشه های روشنگری غرب، فرهنگ اسطوره یی پیش مدرن ایران، ومارکسیسم)؛ زبان وارتباط آن با عاطفه و اندیشه درشعر شاملو، ودر انتها، بحث کوتاهی درمورد ارزیابی شعر شاملو در روند تکاملی اندیشه و زبانِ اوست، که عمدتاً در نقد آقای فلکی کم بهاء میشود.

1. "اندیشه های التقاطی" درشعر شاملو وریشه یابی آنها: آقای فلکی می نویسد که بازده روشنگری درغرب، نگاهی به انسان است که درآن حرمت به حقوق ونیازهای فرد اصالت دارد. آزادی وبرابری افراد مرکزثقل وآموزه روشنگری است. این نگاه درهنر واز جمله شعرمدرن نیز انعکاس یافته است. آقای فلکی دامنه این نگاه را حتا به رابطه انسان وطبیعت نیز گسترش میدهد ومی نویسد: «...به گمانم، انسان نه در تضاد با طبیعت، که در همسازگاری با طبیعت است که می تواند "انسان" بماند.» (ص 155). به دنبال این گمان «اشرفیت بشربه مخلوقات دیگر...وسروری انسان بر طبیعت ...و هم بر خورد عاطفی شدید رویکرد آثار رمانتیک با طبیعت را ...» رد کرده و اضافه میکند که «...منظورم آن نوع "یگانگی" با کل طبیعت است که در آن فاصله ی بین شناسنده وموضوع شنایی [موضوع شناسایی؟]، کم وکمتر می شود، تا آنجا که دیگر مسئله ی فراتر وفروتر معنی نمی یابد.» (ص 156). و نتیجه گیری میکند که وقتی انسان «چنین حسٌیتی نسبت به طبیعت» داشته باشد و«بین خود واجزای طبیعت تفاوتی (به لحاظ فراتر و فروتر) قائل نباشد، پس می تواند نسبت به همه پدیده های طبیعی، ازجمله انسان دیگر (به عنوان پاره ای از طبیعت)، بر خوردی برابر گرایانه داشته باشد. وبدین گونه است که هم تبعیض (ازهرنوعش) می تواند بی اثر شود وهم حق دیگری به عنوان موجودی یگانه، مستقل وبرابر رعایت شود.» (ص157). اندیشه ی برابری و«انسان-مداری» که درآن «فراتر وفروتری» بین انسان ها، بین زن ومرد، و بین انسان وطبعیت وجود ندارد به رابطه انسان واشیاء نیزگسترش داده می شود: «همه ی آنچه را که در ارتباط با ابزار وارگی طبیعت گفته ام، میتواند در مورد اجسام یا اشیا نیز صادق باشد، چیزی که در شعر گذشته ومعاصر به آن بهایی داده نشده است.» ومصداق این یگانگی را درقطعه زیر، که ازشعر "گفت وگو پیرامون اشیاء" خود انتخاب کرده، معرفی میکند: از کجا میدانی که چند لحظه پیش/ همین لیوان که در دست توست/ باخود کار خوابیده برمیزت/ از رفتار شراب/ سخن نمی گفت؟...» (ص 4-163).

آقای فلکی، پس ازمقدمه وبحث «عدم یگانگی با طبیعت» در شعر کلاسیک، به شعر معاصر میرسد وشعر "طرح" شاملو را مثال میزند که کاربرد طبیعت (خواندن شب، نشستن دریا، فریاد زدن شاخه) در شعر شاملو« تنها برای حضورشب اجتماعی ونیاز به روشنایی ورهایی انسان انجام می گیرد. یعنی شب، دریا یا شاخه به عنوان وجودی مستقل حرکت ندارند، بلکه برای ارجاع به واقعیتی دیگر وسیله شده اند...شاملونیز وقتی اجزای طبیعت را به تصویر می کشد، عمدتاً به صورت ابزاری جهت طرح مسئله ای جدا از خود طبیعت آن را به کار می گیرد. از این زاویه شعر او ادامه همان نگرش کهن نسبت به موضوع شناسایی است» (ص160). ودر پایان، دوقطعه شعر ازهایکو ویک قطعه از خود و دو تا هم ازایرج ضیایی را مثال می آورد که در آنها «طبیعت ابزاری برای تشبیه یا تمثیل امری انسانی نیستند، بلکه خود حضوری مستقل دارند؛ ...وهیچگونه هدف یا پیام اجتماعی یا اخلاقی در پشت شعر نهفته نیست، بلکه در ذهنیت شاعری که آنرا سروده، زورق و ساحل به راستی باهم گفت وگو داشته اند» (ص 161). اما، برخلاف «استفاده ابزاری» شاملو ازطبیعت، دربعضی ازعاشقانه های او «انسان- مداری» و برابری زن ومرد را مشاهده می کند: «جالب اینجا ست که زیباترین شعرهای شاملو، آنهایی هستند که در پیوند باعشق به زن سروده شده اند. آنجا که شاملو یک چند از جامعه سر می خورد و"عشق" به جامعه را متوجه ی عشق به زن میکند، شعرش نمودی بر جسته ترمی یابد؛ یعنی عشق باعث صلابت شعرش می شود...» (ص 169)!

قبل ازبرٌرسی اندیشۀ «انسان- محوری» و «اصالت فرد» وانعکاس آن در شعرهای شاملو، لازم میدانم چند نکته را یادآوری کنم. نخست اینکه مفهوم «تضاد وهمسازگاری» با طبیعت برای من خواننده روشن نیست. اگرمنظوراز«تضاد» با طبیعت، شناخت قوانین طبیعی برای کنترل انسان برطبیعت است که این، هدف همه علوم طبیعی است وهمۀ پیشرفتهای انسانی وتمدن جدید زاییده این تسلط (فراتروفروتر) است. به گواه پژوهش های جامعه شناختی، چنین تسلطی (تضادی) درجوامع فئودالی بسیارمحدودتر بوده، بنابراین، شعرکلاسیک باید «همسازگاری» بیشتری با طبیعت داشته باشد تا شعرقرن بیستم وبیست ویکم که درآن همه نوع مهندسی (یعنی استفاده ابزاری از قوانین طبیعی برای کنترل طبیعت وحتی قوانین علوم اجتماعی جهت مهندسی روابط اجتماعی) برای تسلط انسان برطبیعت و جامعه به کار گرفته میشود. اگر منظوراز «تضاد» با طبیعت گسترش فرهنگ کورنوکوپیا (Cornucopia) درجهان پیشرفته سرمایه داری است، که درآن منابع طبیعی فقط برای مصرف بیشترآدمی است؛ این نگرش هم زائیده نظام سرمایه داری کنترل نشدۀ قرن ماست. واگر منظورازعدم رابطه «فراتر و فروتر» بین انسان وطبیعت، یک بینش وخوانش هنری بین انسان وطبیعت است واینهم به قول خودشان یک بینش «ایده آلیستی» و یا «رمانتیک» است. بنابرین، این نتیجه گیری که وقتی انسان بین خود واجزای طبیعت تفاوتی قائل نیست وخودرا فراترو طبیعت را فروتر نمیداند، «پس می تواند نسبت به همه پدیده های طبیعی، از جمله انسان دیگر،... برخوردی برابر گرایانه داشته باشد... وبدین گونه است که هم تبعیض (ازهرنوعش) می تواند بی اثر شود وهم حق دیگری به عنوان موجودی یگانه، مستقل وبرابر رعایت شود،» خیالاتی بیش نیست. هیچ پژوهش جامعه شناختی چنین فرضیه ای را ثابت نکرده که این دو متغیٌر، یعنی نگرش انسان به طبیعت وتبعیض های اجتماعی (آنهم، ا زهمه نوعش) باهم ارتباط علت ومعلولی ویا آماری داشته باشند.

هنرها وازجمله شعر، پدیده اجتماعی هستند. چون همه پدیده های اجتماعی دیگر نه تنها ازشرایط زمان خود بلکه از ویژگیهای مکان خود نیز متاثر میشوند. لذا شناخت شعرهای شاملو بدون توجه به شرایط سیاسی–اجتماعی مشخص ایران، رویکرد یک جانبه است. ازمنظر زمانی، رویکرد شاملو به فردیت انسان، گسترده تروعمیق ترازروابط عاشقانه وبرابری بین زن ومرد است. به گواه همه شاملو شناسان، مهمترین دغدغه شعرهای شاملو، وهن وحقارتی است که برانسان، زن یا مرد، رفته و یا میرود. دکتر پروین سلاجقه در بحث انسان درشعر شاملو می نویسد: «انسان وسرنوشت او، مهمترین دغدغه شعر شاملوست که دو محور اصلی دیگر، یعنی "عشق وآزادی" نیز در پیوند با آن، به اهمیت خود دست یافته اند.» (ص114)3. آقای شمس لنگرودی دربحث "تشخٌص" یا اصالت فرد در شعر شاملو می گوید، وقتی «تمام شعرهای شاملو را نگاه می کنیم، یک جوری نگرانِ از دست رفتن معصومیت انسان است، به قول خودش، وهنی که به ساحت آدمی رفته است. ... وقتی که میگوید "آه من حرام شدم" حرام شدگی فرد خودش نیست، انگار این انسان است که حرام شده... قوت دیگرش عصیان علیه کسانی است که سبب وباعث شده اند که این وهن به ساحت آدمی رود، ... واین وجدانش وجه حماسی زبان شاملو را به وجود می آورد... برای همین شعرشاملو یک تلفیق زیبایی از تغزل وحماسه است. تغزلش ناشی از بازتاب معصومیت ومظلومیت بشری است، حماسه اش ناشی از تعرض وعصیان است» (ص 256)4. یافته های روانشناسی اجتماعی به ما می آموزد که تشخص وفردیت انسان را نمی توان ازمحیط اجتماعی او جدا کرد. شاملو، چون اغلب متفکران زمان ِ خود، درتماس با اندیشه روشنگری غرب، اصل فردیت وحقوق مساوی همه افراد انسان، ازجمله زن ومرد را، می آموزد. او از زیبایی چنین اندیشه ای لذت می برد و به همین دلیل دغدغه اصلی شعرهای اوست. اما وقتی شاعر ناظرسرکوب چنین روابطی درجامعه است، نمی تواند ساکت به ماند. او هنرمندانه طغیان می کند واحساس خودرا در قالب شعرهای حماسی-اجتماعی بیان می کند. شعرهای حماسی-اجتماعی شاملوهم تبلورعواطف انسان-مداری اوست. به عبارت دیگر، شعرهای حماسی-اجتماعی شاملو بیان عواطفی است که از تجربه های سیاسی- اجتماعی شاعرسرچشمه می گیرد. شاعر دراین تجارب، با تمام وجود احساس می کند که نیروهای سیاسی-اجتماعی نه تنها موجب رشد فردیت انسان بلکه عوامل سرکوب حقوق اولیه هرانسانی است. یعنی محتوا وغایت شعرهای اجتماعی شاملو نیز، اصالت وحقوق فرد است. بنابراین، برداشت آقای فلکی ازشعرهای شاملو ناقص ویک جانبه است. دراندیشه شاملو وبه تبع آن درشعرهایش، رشد «فردیٌت» واحترام به حقوق فرد درارتباط نزدیک با رشد اجتماعی است. درجامعه ای که نهاد سیاسی، که باید مدافع و پاسدارفردیت وحقوق شهروندان باشد، خود عامل سرکوب حقوق اوٌلیه آنهاست، اندیشۀ رشد فردیت چگونه می تواند عملی شود؟ وقتی نهاد مذهب مبلغٌ و مجری ارتجاعی ترین روابط اجتماعی یعنی ولایت مطلقه فقیه و عامل سرکوب آزادی بیان است، صحبت از فردیت وبرابری حقوق افراد " سیاسی“ میشود. درچنین شرایطی، هنرمند نمی تواند در گوشه دنجی بیتوته کرده ودر عالم خیال «صحبت خودکار ولیوان» را زمزمه کند. بنابراین شما اندیشه شاملو را «التقاطی» ارزیای میکنید، درحالیکه اندیشۀ شاملوانعکاس ذهنی دو واقعیت اجتماعی وشعرهای او انعکاس عاطفی این دو واقعیت اجتماعی است. یعنی رشد فردیت وحقوق انسانی فرد ازیک طرف، که درمغرب زمین رشد نموده، ومن آنهارا حقوق وارزشهای همه شهروندان وانسانها میدانم، وعوامل سیاسی- اجتماعی- فرهنگی کشورمان که مانع تحقق وعملی شدن این حقوق وخواسته ها درجامعه ما میشد ومیشود. آقای فلکی این دومی را بقایای اندیشه اسطوره ای و فرهنگ پیش مدرن شعرهای شاملو ارزیابی میکند.

دوٌمین عنصر«اندیشه التقاطی» شاملو را آقای فلکی «اسطوره های دینی و فرهنگ پیش مدرن» معرٌفی کرده وریشه چنین اندیشه ای را در زبان اسطوره ای شاعر، ارزیابی می کند. همانطوری که در قسمت بالا اشاره شد، به رسمیت شناختن فردیت انسانها وفراهم آوردن فرصت رشد فردیت درمغرب زمین برآمده ازعصرروشنگری جوامع مدرن وپیشرفته غربی است. انعکاس این روابط درهنر وادبیات این جوامع درحقیقت انعکاس ارزشهای بلافصل اجتماعی است. در جوامع غربی، قانون وبه تبع آن درعمل، حقوق ونیازهای اولیه انسانها، حتا حیوانات، به رسمیت شناخته شده ودرتحقق آنها تلاش میشود. بنابراین، دراغلب موارد دغدغه ی عاطفی هنرمند (تکیه میکنم بردغدغه عاطفی، چون هنرواز جمله شعربازده شناخت و بیان عاطفی تعامل فرد ومحیط طبیعی واجتماعی اوست) دربرخورد با واقعیت ها، "غم نان" و"حقوق انسان" نیست، بلکه رشد فردی و لذت از زیبایی، یعنی گسترش افق عاطفی است. درجامعه استبداد زده ما، روشنفکر وهنرمند در فضای دیگری زندگی می کند."غم نان" و "پایمال شدن حقوق اولیه انسان،" فرصت لذت از زیبایی را، که یکی ازحقوق هرانسانی است، محدود میکند. انسان، واز جمله شاعررا، نه درخلاء، بلکه درمتن اجتماعی باید دید. تحولات اوضاع سیاسی-اجتماعی ایران، به خصوص بعد از کودتای 28 مرداد، دررشد وتغییر عاطفی اغلب شاعران نو پرداز، وبه تبع آن درزبان شعرآنها، موثربود. برخلاف نظرآقای فلکی، استفاده شاملو از زبان ارکائیک نیست که شاملو را به استفاده از اسطوره واشعار حماسی می کشاند، بلکه این تحولات عاطفی اوست که زبان اسطوره وحماسی را طلب میکند. ضمن اینکه او به خوبی به نقش آهنگ وموسیقی واژگان درایجاد فضای عاطفی آگاهی دارد. آقای شمس لنگرودی در برٌرسی شعرشاملو مینوسد : «احمد شاملو- بعد ازنیما یوشیج – تنها شاعری بود که پا به پای تحولات اجتماعی حرکت کرد وشعرش، درعین تعمیق و تلطیف بیشتر، نمایانگروضعیت های مختلف جامعه ما نیز شد... شاملودرحالیکه در هنگام سرایش "شکفتن درمه" به نومیدی کامل (هم از خود وهم از زمانه اش) رسیده بود، پس از شور وهیجانی که واقعۀ سیاهکل دربخش وسیعی از روشنفکران ودیگر مردم ایجاد کرد، دیگرباره به پا خاست و شورانگیزترین، عمیق ترین وموثرترین شعرها را درستایش ازچریک ها نوشت» (همان: ص328). سعید یوسف در مقایسه زبان و واژگان «شکفتن درمه،» که قبل ازحادثه سیاهکل، و«ابراهیم درآتش،» که بعد از آن سروده شده، آمار جالبی را نشان می دهد که قابل تامّل است. مثلاًً، واژه "خون" یازده بار درمجموعه دوم تکرارشده، درحالیکه حتی یک بارهم درشکفتن درمه، به کارگرفته نمی شود5. ومهمتراز این، کاربرد کلمات است. درمجموعه «ابراهیم درآتش،» به قول بهاءالدین خرمشاهی، «کلمه ها جا افتاده وخوش نشسته وآرام ورام نیستند. مثل دورشته سیم لخت اند که دائماً جرقه می پراکنند. شاملو دومشت کلمه را مانند دوگلوله ابرپربار و پرباران به هم می کوبد وهرگز هیچ جای شعرش بی نبض وضربان نیست...شعرشاملو سرشاراز شفقت است؛ ولی مهربانی اش خشماگین است، همچنانکه خشمش مهرآگین است»6. بنابرین، دقت بیشتر درزبان و واژگان شاملو ازیک طرف وحوادث سیاسی- اجتماعی ایران از طرف دیگر، نشان میدهد که زبان شعرهای شاملو، به خصوص اشعار حماسی او، با عواطف و اندیشه های او روابط متقابل دارد. واین، با برداشت آقای فلکی از شعر، که درآن عواطف تابع انتخاب زبان است، همخوانی ندارد.

اضافه کنم، برٌرسی شعرهای موزون ونیمایی شاملو، مثل"قطعنامه" وحتا "هوای تازه،" نشان میدهد که پسامد واژگان ارکائیک دراین شعرها بسیار اندک است وشاعردراین گونه شعرها گرایشی به استفاده از واژگان ارکائیک ندارد و این هم، با برداشت آقای فلکی همخوانی ندارد. وقتی شاعربه این نتیجه میرسد که اوزان گذشته، مانع سلامت وسلالت شعراست، به فکر موسیقی جایگزین می شود. مطالعه نثرگذشته وزبان کوچه وکشف پتانسیل وارزشهای موسیقیایی درونی وبیرونی واژگان این دو منبع، آغازشعرسفید شاملو است. بنابراین، شاعرآگاهانه از واژگان این منابع استفاده میکند وبارها از زیبایی وارزش بیان وازمحتوای بی ارزش آنها سخن میگوید. درست بعد از قیام های مسلٌحانه چریکی است که رویکرد شاملو به اشعارحماسی واسطوره ای، وبه تبع آن استفاده اززبان ارکائیک، تشدید میشود. وقتی «استفاده از زبان» آگاهانه شد، شاعرمیتواند ایجاب های زبانی راکنترل کند. به قول آرش جودکی «شعرگشاینده ی زبان که درگشایشش زمان دیگررا می گشاید، خراجگزار کلماتِ کهن، شیوه های مستعمل ورسوب شده در زبان، نمی تواند بماند... اما زبان مستعمل وکهنه شده، هرچند که گذ شت زمان ازتوان شاعرانه اش کاسته باشد، هنوز قابلیت این را دارد که محملی مناسب برای بیان احساسات گوارا، وبیشتر ازآن، احساسات نا گوار آدمیان درجهان باشد...»7. نمونه اش استفاده خود آقای محمود فلکی از واژگان «رستم»، «رخش»، «میدان جنگ» ... درشعرخودشان--«دلم برای شعرهایم تنگ شده» است: «دلم برای شعرهایی تنگ شده/ که درشجاعت کودکانه شان/ رخش را از سنگینی ِ رستم آزاد می کردند/ ودر میدان جنگ هم/ گلوله ها را لوله میکردند/ تا صلح از جریان ِ جسم بگذرد». این درست که "شکل زبان" در"بیان اندیشه" موثراست ولی تکامل وگسترش زبان نیزخود بازده بیان شناخت جدید است، که خود بازده برخورد با طبیعت و واقعیت های اجتماعی است.

درپایان این قسمت، اضافه کنم که یکی ازدغدغه های شاملو، چون اغلب انسان های آزاده، عدالت اجتماعی بود. باورمندی به "عدالت اجتماعی" به عنوان یک "ارزش اجتماعی" به معنای «مارکسیست» بودن نیست. اشتباهات کوتاه مدت دوران جوانی را بزرگ نکنیم. چه کسی انسان کامل است؟ قصد سرپوشی اشتباهات نیست. میگویم انسان ِ جستجوگر اشتباه میکند. انسان را در سیرتکاملی وشرایط زمانی ومکانی اش ارزیابی کنیم. در داوری خود، شرایط وجٌوسیاسی-اجتماعی دهه چهل و پنجاه را از نظردور نکنیم. درجوامع آزاد غربی زندگی کردن وبا سنجه های امروزین هنرمندان وروشنفکران دهه چهل و پنجاه ایران را قضاوت کردن وتمام گرفتاری جامعه امروزه ایران را گناه آنها دانستن، منصفانه نیست. شاملو در آبشخوارایده ئولوژی مارکسیسم وادبیات حزبی نبود. به قول مانی «گروه سومی نیز بوده وهستند که نه فقط بردگان ادبی حکومتها، حزبها ومکتبهای چپ نشدند، بلکه از در آویختن با گوهر اندیشۀ چپ هم خود داری کردند. از گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی تا گونترگراس آلمانی، ازنرودای شیلیایی تا شاملوی ایرانی، از اوکتاویوپاز مکزیکی تا میخائیل بولگاف روسی،...» (میرزا آقا عسگری "مانی،" ص181) 8.

قسمت دوم وپایانی

2. زبان وارتباط آن با عاطفه واندیشه درشعرهای شاملو: آقای فلکی با تمایل به نوعی نگرش ساخت گرایی درهنر، برداشت خودرا ازشعر گذشته گان اینگونه آغازمیکند: «شعر کهن ما عمدتاً شعر"موضوع" است؛ شعری که برای بیان موضوع یا معنای مشخص، زبان را وسیله قرارمی دهد. ...درشعرنیما... با تحول موضوع روبروهستیم، نه با شعری که بخواهد خود را تابع موضوع نکند. اگرچه تغییر موضوع، خود نوعی آشنایی زدایی است، ولی آشنایی زدایی که ذات هر شعری را می سازد، دراینجا درحوزه ی معنا شناختی عمل میکند...دراین نوع شعرها، به جای اینکه زبان شعربه دگرگونی معنا منجر شود، معنا ازپیش به یاری واژه نمایانده می شود... یعنی خواننده شعر، نه به یاری نشانه های زبانی، که با معنایی که از پیش که برای واژه در نظر گرفته شده با نوشته روبرو می شود ومدلول فرصت تاٌویل نمی یابد؛ زیرا معنا ومفهوم از پیش توسط شاعر لو رفته است.»9 (ص 16-15) البته، با شیوه فرمالیستی آقای دکتربراهنی که «به اصل بی معنایی» شعرباوردارد، موافق نبوده وبرمعنایی که بازده ساخت واژگان است، تاٌکید میکند. درادامه این بحث به شعر شاملو میرسد که «درشعر شاملو، مانند شعر نیما، جز درمواردی، هنوزطرح "موضوع" برای نمایش معنایی "مشخص" کاربرد دارد.» و برای نمونه شعر"زندگی" شاملورا مثال می زند که درآن شاعراعتراض میکند که "موضوع" شعرشاعرانی مثل حمیدی شیرازی "زندگی" نبوده و"موضوع" شعر او زندگی است. یعنی، درشعرشاملو "موضوع" شعرکه زندگی است از پیش مشخص شده وبه شعر تحمیل شده است.

اولاً، تاٌویل وتفسیرشعر تنها به ساخت ومهندسی واژگان مربوط نیست. اغلب تفسیرها و"معانی پسین" کارکرد تصویرهای (ایماژ) افقی وعمودی، ترکیب واژه ها، ونهایتاً فضا سازی است. تصاویر(ایماژها) درحقیقت عواطف نا ملموس ذهنی (subjective) شاعررا به واقعیت های ملموس پیوند میدهند. شاعرممکن است به یکی یا دوتا از وجوه این پیوند ها "خود آگاهی" داشته باشد وخواننده وجوه جدیدی را درآنها کشف کند که حتی شاعر خود به این وجوه آگاهی نداشته است. کشف وجوه جدید درتصاویربه وسیله خواننده را، تفسیرویا "معنای پسین،" می نامیم. بعلاوه، انتخاب واژگان وزبان برای تصویرسازی هم در شعرتصادفی نیست. شاعربا داشتن آگاهی قبلی به کارکرد عاطفی واژگان و زبان، که حاصل سالها مطالعه و تمرین است، شعرمی سراید، یعنی عواطف خودرا عینی میکند. عواطف هم، در تجربه مستقیم ویا غیرمستقیم انسان با طبیعت و واقعیت های اجتماعی، به وجود می آید. به قول میرزا آقا عسگری (مانی) «اگر ذهن شاعر را منشوری از آینه هایی بینگاریم که رویه های گوناگون واقعیت های بیرونی درآنها باز تاب می یابد، برآیند تصاویر دریافتی نه جمع عددی تصویرها، بل آمیزه کیفی آنها در آمیخته ای دیگرگونه وویژه ازجهان شاعرانه است. شعر، ذهن وعین را در هم می آمیزد واین هستی نوین را در زبان باز می آفریند، یا زبان را به مانند برون مایۀ هستی به جنبش در می آورد» (تاکید از نویسنده، ص38: 2003).

بعلاوه شما براین باورید که «شعرواکنشی است خیال آمیز درزبان» (تاٌکید ازنویسنده، ص49). «واکنش» یک رفتارعاطفی است که درتجربه روزانه و دربرخورد با واقعیت های طبیعی و اجتماعی بروزمیکند وشاعر، چون هرانسان دیگری، حق دارد این احساس را در شعر خود منعکس کند. ولی شما شعرشبانه («شب که جوی نقره مهتاب ...») شاملو را بررسی و نتیجه میگیرید که «شاعرهمچون کسی که مسئول یا حتا قیٌم جامعه باشد، "امید روشن" اش را در خاموشی آبگیر یا مانداب اجتماعی "شاد" می سراید و با چشم وگوش، نگهبان نومیدی وغم دیگران است» (ص24). اولاً مگرشاعری "امید روشن" خود و"مانداب اجتماعی" را درهنر خود منعکس کند «قیٌم» جامعه میشود؟ شما گفتید «برای من جهان آفرینش ادبی ازهرنوعش، جهان آزاد ودموکراتیکی است که در آن هرکس، هرچه وهر جور دلش می خواهد باید حرفش را بزند ویا بنویسد.» آیا شاملواستثنا ست؟ اوحق ندارد اندیشه و احساس خود را ازشرایط زندگی بیان کند، وگرنه به «نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده...که باز گشایی گره دشواریها را در پندار ساده اندیشانه درسطح تغییرات کمٌی تقلیل،» متهم میشود؟

عواطف شاعر بازده

اندیشیدن اوست، حتا اگر لذت بردن از زیبایی ساختمان ِ واژگان درشعرباشد. آقای فلکی این حقیقت را می داند، زیرا در جای دیگر اضافه می کند: «شعر را نمی توان به طور کلی از اندیشه تهی دانست...ولی شعری که با هدف طرح مسائل سیاسی – اجتماعی یا هر مسئله ی دیگر سروده شده باشد، خواه نا خواه با پیش اندیشی به دیدارموضوع می رود» (ص25). یا درجای دیگر دچارتناقض گویی دیگری شده ومی نویسد: «...البته این سخن به این مفهوم نیست که شاعر حق نداشته باشد درشعرش از مسائل اجتماعی یا سیاسی یا درد واندوه وستم ومنجلاب سخن بگوید. بیشتربه چگونگی بیان آن مسائل اشاره دارم؛ زیرا شعر مانند هرهنر دیگر، درچی گفتن نیست، بلکه درچگونه گفتن است» (ص30). این جملات با گفته های قبلی ایشان نمی خواند. این درست که شعردر«چگونه» گفتن عاطفه واندیشه است؛ ولی، اگر«چی» نباشد «چگونه» گفتنش یعنی چه؟ واین «چی،» همان عاطفه ویا اندیشۀ پیشین شاعراست. وشاعر با استفاده از ایماژها وترکیب واژگان (="چگونه") عواطف واحساس (=«چی») را بیان میکند. به همین شعر خودتان توجه کنید: «ازکجا می دانی که چند لحظه پیش/ همین لیوان که در دست توست/ با خودکار خوابیده بر میزت/ ازرفتار شراب/ سخن نمی گفت؟» شما با اندیشه پیشین، واژه های «لیوان» و«خودکار» را انتخاب کرده اید. چون این دو شیئ، ونه واژه گانی که این دوشیئ را نمایش میدهند، باهم از نظر شکلی رابطه دارند؛ به خصوص "خودکار" روی "میز" "خوابیده" واز"رفتار شراب" سخن به میان آمده است. شاعربا "اندیشهً پیشین" این واژگان رامناسب القاء اندیشه یا عاطفه خود یافته است. چرا به جای واژه "خودکار،" مثلاً از واژه "کتاب" استفاده نمی کنید. چون بین این دوشیئ وجه پیوند حس نمیکنید که بتواند اندیشه/عواطف شمارا ملموس کند. بالاخره، اگرمنظورتان از« واکنش،» واکنش من خواننده به "ساخت واژگان شعر" است، آن دیگر، نه خود شعر، بلکه تفسیرمن از شعراست. مهمترازاین، شما منتقد هرنوع "اندیشه وموضوع پیشین" در شعرهستید، غافل ازاینکه دربحث روابط بین انسانها و یا بین انسان و طبیعت، با رد نگرش«فراتر وفروتر،» نگرش جدیدی را («رابطه برابری») که بازهم اندیشه پیشین است، پیشنهاد میکنید که در آن« رابطه بین مرد با زن ویا انسان با انسان درهیئتی یگانه وبرابر تجلی می یابد.» یا «همسازگاری ویگانگی با طبیعت» درمقابل تعارض با طبیعت: «...منظورم آن نوع "یگانگی" با کل طبیعت است که درآن فاصله ی بین شناسنده وموضوع شناسایی، کم وکمتر می شود...» (ص 156). ونتیجه گیری میکنید که با «چنین حسٌیتی نسبت به طبیعت» بین خود واجزای طبیعت «فراتر و فروتر» قائل نمی شوید. ازکلمه «حسٌیت» برای بیان رابطه بین «شناسنده» و«موضوع شناسایی» استفاده میکنید واز کاربرد «نگرشٍ» یا «اندیشه» پرهیزمیکنید که مبادا «اندیشه قبلی» ویا «عاطفه قبلی» را تداعی کند. درحالیکه «حسٌیتِ» شناسنده (یعنی کسیکه می شناسد) آسمانی نیست، بلکه دربرخورد با محیط وشرایط زندگی (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، وسیاسی) پیشین او قوام گرفته است. خلاصه کنم، روابط زبان با عاطفه واندیشه انسان پیچیده تر ازمعادله یک مجهولی «اوٌل زبان بعد اندیشه وتأویل ....» است. حتا انتخاب واژگان وترکیب آنها بازده خصوصیات روانی وذهنی شاعراست که به نوبه خود ازشرایط اجتماعی، سیاسی، وفرهنگی اوسر چشمه گرفته است.10

3. آیا قضاوت درکلیت شعر شاملو (و یا هر شاعر دیگری) با بررسی یکی ودو شعر وبدون توجه به پویایی وتکامل اندیشه و زبان شاعر منصفانه است؟ آقای فلکی شعر"زندگی" شاملورا مثال می زند که درآن شاعرمعترض است "موضوع" شعرآقای حمیدی شیرازی وبعضی دیگر"زندگی" نبوده وموضوع شعر او زندگی است. درحالیکه محتوا وزبان این "شعر" بارها مورد انتقاد خود شاملو قرار گرفته بود. زنده یاد منوچهرآتشی درکتاب «شاملو در تحلیل انتقادی» نیز دچار چنین بی توجهی میشود.11 درجای دیگر،آقای فلکی برای روشن نمودن گرایش شاملو به «ساخت زبان کهن وپیوندش با اندیشه پیش مدرن جامعه روشنفکری ایران،» به تحلیل شعر"سرود ابراهیم درآتش" می پردازد. وتحلیل همان شعر را دو باره درمقاله «یادمان شاملو،» تکرار میکند. «درهوای خونین گرگ ومیش / دیگر گونه مردی آنک،/ که خاک را سبز می خواست/ وعشق را شایسته زیباترین زنان-/ که اینش/ به نظر/ هدیتی نه چندان کم بها بود/ که خاک وسنگ رابشاید/...» آقای فلکی می نویسد: «نخست اینک آن "دیگر گونه مرد"، عشق را شایسته ی "زیباترین زنان" می خواست. یعنی در اینجا بر پایه اندیشه ساده و کهن بخش بندی جهان به خیر وشر، خوب وبد، یا زشت وزیبا، "عشق" تنها شایسته "زیباترین زنان" می شود. پس آیا زن زشت یا به طور کلی انسان زشت، شایسته عشق نیستند؟ وچه کسی معیار تفاوت بین زشتی وزیبایی یا خوبی وبدی را تعیین می کند؟ اما اگر کسی به خواهد توجیه کند که منظور شاعر، زیبایی معنوی است، آنگاه باید که این نگره نشان دهنده بر خورد ایده آلیستی از نوع کهن آن (یعنی افلاطونی) است که زیبایی را فراتراز جسم خاکی بر آورد می کند و درنتیجه می تواند خوار شماری هستی موجود بیانجامد، که جنبه عرفانی آن آشکار می شود... دراین شعر، به جای اینکه عشق در سوی لطافت وآرامش ویا حتی خشوع میل کند، باخشونت همگام می شود. قلب شایسته عشق با واژه های خشنی چون "شمشیرو خون" به تصویر کشیده می شود. اگر چه این فضا را می توان بازتاب خشونت آمیز حاکمیت وقت یا جامعه خشن تعبیر کرد که با نیاز روانی جنبش چریکی- رمانتیک وشهید باور وقت هماهنگی می یابد، ولی اگر شاعر را به عنوان انسانی در نظر داشته باشیم که فراتر یا پیشتر از حرکت های اندیشگی عام یا حسیت عام یافته، هستی را دگرگونه می کند یا دگرگونه نشان می دهد، آنگاه انتظار ما این است که شاعر خشونت را با خشونت پاسخ ندهد.» (ص4-3، یاد نامه).

برداشت آقای فلکی ازاین شعرسئوال برانگیزاست. اولاً اگرکسی کمترین آشنایی با طرزفکر و دغدغه های شاملو داشته باشد میداند که برداشت آقای فلکی نمی تواند درست باشد. «زن زشت» و«انسان زشت» در اندیشه شاملو کسانی جز«قلعه بانان زور وستم» و سرکوبگران "فردیت" وحقوق شهروندی وآزادی، نیستند. (باری/ قلعه بانان/ این حجت بر ما تمام کرده اند/ که اگر می خواهید در این دیار اقامت/ گزینید/ می باید با ابلیس/ قراری به بندید...). ازدید من ِ خواننده که مختصر آشنایی با اندیشه و دغدغه های شاملو دارد، «زیباترین زنان» نماد همه انسانهای زیباست. این ترکیب را باید در کلیت شعر تاویل وتفسیرکرد. دوم اینکه دراین قطعه، ما با شعرِ حماسی سروکار داریم ودرشعر حماسی «غلٌو» عنصراساسی است. شاهنامه فرودسی پرازاین نوع غلٌوگویی ها درباره قهرمانان حماسی است. این درست که تقسیم بندی جهان به خیر وشر، خوب وبد، و یا زشت وزیبا، بینش وارزیابی جامعه فئودالیته است. ولی اینجا نه با تقسیم بندی جهان، بلکه با غٌلو گویی شعرحماسی سرو کارداریم. درنتیجه «عشق،» یعنی غٌلو زیباترین پاداش ها، شایسته «زیباترن زنان،» غلو بهترین زنان و یا انسانها، میشود. سوم اینکه، آقای فلکی میگوید دراین شعرعشق بجای اینکه « درسوی لطافت وآ رامش ویا حتی خشوع میل کند، باخشونت همگام می شود...قلب شایسته عشق با واژه های خشنی چون "شمشیرو خون" به تصویر کشیده می شود.» بازهم آقای فلکی، متاسفانه، به حماسی بودن این شعربی توجهی میکنند. بعلاوه فضای سیاسی کشور درآن مقطع تاریخی مبازره مسلٌحانه را می پذیرفت وآنرا نهایت فدا کاری میدانست. آقای فلکی اضافه خواهد کرد، ولی شاعر«انسانی فراتر یا پیشتر» است و باید «هستی را دگرگونه» کند یا نشان دهد؛ یعنی نباید خشونت را در مقابل خشونت ترویج کند. این درست وامروزه اغلب روشنفکران و فعٌالین سیاسی این را می پذیرند. چون مارکسیسم-لنینسم، یعنی ایده اولوژی غالب آن دوره، دیگر جذٌابیت ندارد و«اتحٌاد جماهیر شوروی» درکار نیست. مضافاً این نگرش آقای فلکی با نظر قبلی ایشان که فعالان نسل گذشته را «به بلوغ فکری نرسیده» میداند که «خودرا پیشرو... می دانست» و «در برزخ نا هم زمانی دست وپا می زد،» «نسلی که فکر میکرد بیدار است یا وظیفه بیدار کردن جامعه را بر عهده دارد، ولی نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده بود» نمی خواند. بگذریم، دکتر پروین سلاجقه تفسیر زیبایی از این قطعه حماسی دارد که آموزنده است. «...مصرع آغاز شعر "درآوار خونین گرگ ومیش"، به عنوان "براعت استهلال" است...که ازوقایع درونی آن به اختصارخبر میدهد...واین براهمٌیت قهرمان مورد رثاء می افزاید ودر تقویت محورهای اسطوره سازی درشعر اهمیت دارد. انتخاب اصطلاح "گرگ و میش" دراین مصراع نیز قابل تاٌمل است؛ چرا که متضمن دو معنی است: یکی به معنای "سحر" که وقت اعدام قهرمانان است؛ ودیگر، نبرد بین "گرگ و میش" که در این صورت، "گرگ" نماد "دژخیم" و"میش" نماد "قهرمان مورد نظر" است...افزودن دوصفت ممتاز به این قهرمان، که یکی در قلمرو"هستی" ودیگری در قلمرو "عشق" اورا شاخص میکند، در تقویت محور اسطوره سازی در این شعر قابل تامل است، وازهمین جاست که "مرد دیگر گونه خاک راسبز خواهنده وعشق را شایستهً زیباترین زنان داننده"، از دیگر مخلوقات جدا میشود. ...اما در جدا سازی "زیباترین زنان" از "زنان" وشایستگی "عشق" را به آنان اعطا کردن، نوعی عدم هماهنگی بین این امتیاز بخشی ونیت یک قهرمان ملی وجود دارد؛ (چرا که درنگاه یک قهرمان، عشق شایسته کل زنان ویا کل انسان است)؛ واین جدا سازی در اینجا، یا به نگرش شخصی شاعردر مورد زن وامتیاز بخشی به زیباترین آنان، بر میگردد یا به تنگناهای زبان درشعر...» (ص 505-506).

نتیجه گیری کنم، اشکال بعضی ازانتقادات به شعر شاملو کم بها دادن به پویایی و تکامل اندیشه و زبان شاعراست. این برداشت بدین معنا نیست که اندیشه وشعرهای شاملو، به خصوص شعرهای دوران جوانی، خالی از اشکال است. خوشبختانه نقد های آموزنده فراوانی در این مورد نوشته شده است.12 آقای فلکی شرایط زمانی وبه خصوص مکانی شاعر را کم بها کرده وتکامل فکری وهنری او را هم عمدتاً نادیده میگیرد. دوستان ومنتقدین شاملوکتاب ومقالات فراوانی درجهان بینی وتکامل اندیشه اونوشته وتحوٌل فکری اورا بررسی کرده اند. "انسان مداری" فصل مشترک اغلب این بررسی هاست. به نمونه زیر دقت کنیم: «با توجه به سیر تحولی شعر واندیشه شاملو، و وسعت گیری میدان دید و ادراک او در درازنای زمان، می توان از تکوین واستقرار تدریجی یک جهان بینی در نزد او وباز تاب آن در سروده هایش... سخن گفت. این جهان بینی، از دید ماهیت سازگار با آن ادراک دیگر گونه و نگرش نو جویی است که از دوره مشروطه به این سو پای گرفته است؛ از نظر کارکرد وزمینه موضوعی انسان وجامعه را به زیر پوشش خود در می آورد؛ وبه اعتبار پویایی وبرد فرا سرزمینی رو به سوی انسانیت در سطح جهانی می دارد. مورد اخیر (ویژگی فراسرزمینی وانسانیت مداری) در شعر واندیشه شاملو ازجایگاه واهمیت خاص بر خوردار است...انسانیت اندیشی شاملو... زاده بیدار دلی وتعهد واحساس مسئولیت سراینده ای است که...ستایش از آزادگی و شرافت وسرفرازی آدمی را به عنوان اساسی ترین رکن رسالت شعر وشاعری به شمار می آورد.« دکترعلی شریعت کاشانی ص80».13 اولاً این برداشت، برخلاف برداشت آقای فلکی، تحٌول اندیشه شاملو را یاد آوری میکند. آقای فلکی، امٌا، شاعر وازجمله شاملورا دربسترتکامل "درک وبیان هنر" نقد نمیکند. اندیشه و ویژگی های هنری شعرهای «آهنگ های فراموش شده» کجا که در دوران اولیه زندگی شاعر سروده شده، وشعرهای دوران بلوغ هنری شاملو، مثل «ترانه های کوچک غربت» کجا. بعلاوه، کدام شاعربزرگی را سراغ دارید که همهٌ اشعارش ازاستحکام هنری بالایی برخوردارباشد؟ به قول شعرشناس عزیزمان، آقای ضیاء موحد، «درادبیات غرب گفته شده است که معمولاً شاعران خوب بیشتر ازده پانزده شعر موفٌق ندارند...در صورتی که حافظ لا اقل چهل، پنجاه غزل تراز اول دارد...در مورد شاملو هم همین طور است. گمان میکنم از اشعار او یک دفتربا حجمی قابل توجه بتوان تهیه کرد که شامل سی، چهل شعر باشد؛ شعرهای موفق وکامل وتراز اول.» (ص536)14.

درپایان اضافه کنم سنجه های ارزیابی آقای فلکی از شعر، یعنی رد «اندیشه و عاطفه پیشین» و تکیه بر«معنای پسین» که بازده «منطق زبانی» و«چگونگی رفتار با واژگان» با سنجه ها وبرداشت شاملو نه تنها متفاوت بلکه در مواردی مغایرند. شاملو به این حقیقت معتقد است که «شعر برداشت های از زندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است» (گفتگوبا حریری، ص 651). بنابراین،همۀ دغدغه های زندگی ازجمله شرایط اجتماعی را نیز با استفاده از واژگان تصویرمیکند. تقلیل شعربه «حادثه ای در زبان» که "اندیشه وعاطفه پیشین" را رد کرده وآنها را عناصر تحمیلی به «شعرناب،» میداند، نه تنها منجربه تقلیل اندیشه وعناصرعاطفی درشعر میشود، بلکه نهایتاً، تاُویل وتفسیر شعررا نیز محدود میکند.

محمود کاشفی (mkashefi@eiu.edu)

1. محمود فلکی، نگاهی به شعر شاملو. انتشارات مروارید. چاپ اول. سال 1380.

2. بررسی کتاب، ویژه هنر وادبیات. شماره 65. بهار 1390. ص90.

3. دکتر پروین سلاجقه، امیر زاده کاشی ها. انتشارات مروارید. 1384.

4. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو. جلد چهارم. نشر مرکز.

5. همان ص 328.

6. همان ص330.

7. آرش جودکی، «شعر، زبان تاریک، تاًملاتی در حاشیه شعری از رویائی.» "گویا نیوز»

//news.gooya.com/politics/archives/2012/06/14...

8. میرزا آقا عسگری (مانی). «هستی شناسی شعر». 2003. قصیده سرا.

9. این نکته را هم درمورد «آشنایی زدایی،» که آقای فلکی آنرا «ذات» شعر میداند، یاد آوری کنم. اگر"آشنایی زدایی درزبان" مبتنی براصولی نباشد چه بسا منجربه نوشته هایی شود که نه زیبایی دارند ونه قابل تاویل وتفسیرند. به نمونه زیرنگاه کنیم. «هرم انعکاس رج اطلسی، اژدرو لاله عباسی در آب./جفت سیاه پروانه/ بر اندام او قائم به سایه ظهر تابستانه/ شمالِِ جعد ِ کُرک مشکی چاک سرخ عطش/ در هِرم دید می آید/ جنون به زوج کانون شقیقه ام جاری/ سر ریزکند ز پیشانی، اندام من به رعشه عشق درانحنای عشوه عشق./ کرد آفتاب به پرز پذیرایش رخنه./ ....»!!! گلنار من، از بیژن باران.

10. همچنین روجوع شود به جواد مجابی «آینۀ بامداد: طنز و حماسه در آثار شاملو.» 1380.

11.رجوع کنید به محمود کاشفی: «آیا تحلیل انتقادی زنده یاد منوچهرآتشی ازاشعار شاملو منصفانه است؟» //asre-nou.net/1387/tir/31/m-kashefi1.html

12.برای نمونه نگاه کنید به مقالات ناصر پاکدامن «شاملو، هم زمان ما،» تقی پورنامداریان «سفر درمه،» شمس لنگرودی «زبان ارکائیک شاملو» در:پرهام دستجردی «ادیسه بامداد». همچنین، دکترعلی شریعت کاشانی.« سرود بی قراری،» پروین سلاجقه، «امیرزاده کاشی ها»، دکتر شفیعی کدکنی و...

13. دکتر علی شریعت کاشانی. سرود بی قراری: درنگی در هستی شناسی شعر، اندیشه و بینش احمد شاملو. تهران گلشن راز. 1388.

14. ضیاء موحٌد «درمصراعی کوتاه به بلندای ابدیٌت،» درپرهام دستجردی «ادیسه بامداد».


Share/Save/Bookmark

more from mkashefi
 
Zendanian

در آستانه

Zendanian


با تشکر از جناب کاشفی گرامی، در بزرگداشت یاد همیشه جاودان احمد شاملو عزیز ما.
همانگونه که شاید اغلب دوستان به خاطر داشته باشند، نیما در نامه ی به شاملو در مورد شعر خویش نبشته بود که:" شعر من مثل رودخانه ی جریان دارد، و هر کس هر گونه که بخواهد از آن آب برمی دارد". تعبیر این حقیر از این گفته نیما همواره این بوده که:
هر شاعری از دوران و مراحل مختلفی میگذرد، که برای شناختی همه جانبه میبایست، تمامی این مراحل را در نظر گرفت و توجه داشت به گسستها و تسلسل ها در کار شاعر.
طبق چنین برداشتی، خود شاملو نیز مراحل مختلفی را در زندگی هنری اش طی کرده است، که طبیعتا نمیتوان چنین تطور و گذاری را تقلیل داد و نادیده گرفت.
نکته مهم این جاست که در شعر شاملو: چه در فرم و شکل و سبک آن، و چه در محتوا و گوهر و پیام آثار وی، ما همواره شاهد یک سری تسلسل و پیگیری های بدون انقطاع میباشیم.
به بیان دیگر، در شعر شاملو:
- از ساحت فرم و شکل: چه در دروان نیمایی اش، چه پس از آن، و چه در آثار متاخر وی، همواره شاهد نوآوری، و مطرح شدن تجربه های تازه در بیان شعر نو پارسی میباشیم.
- از زاویه محتوا و پیام نیز، حتا در گوشه گیر ترین دوران شاعر ( آیدا در آیینه،...) متن شعر کماکان دغدغه های اجتماعی خویش را حفظ میکند، هر چند با دیدی بسیار شکاک، و ناامید از مردم.
حتا میتوان ادعا کرد که سوای دوره ی اوائل دهه ۴۰ ، در متن شعر های شاملو ما همواره شاهد تعهد های اجتماعی میباشیم و این دغدغه هیچ گاه تخفیف نیافته است، بلکه خود را به صورتهای مختلف نشان میدهد.
برای حسن ختام، این یادداشت را با یکی از بهترین شعرهای دفتر شعر "در آستانه" به پایان می رسانم.
--------------------------------- 

در آستانه

باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و
                                                                اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

 

کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود
                                    آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
                  در خود نظری کنی
هرچند که غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست نه انبوهی‌ِ مهمانان،
که آنجا
         تو را
              کسی به انتظار نیست.
که آنجا
        جنبش شاید،
                        اما جُنبنده‌یی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاهِ بوقیِ منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ
تنها تو
        آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ست در نامتناهی‌ ظلمات:
«ــ دریغا
          ای‌کاش ای‌کاش
                              قضاوتی قضاوتی قضاوتی
                                                             درکار درکار درکار
                                                                                 می‌بود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان‌های بی‌خورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
                          می‌شنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
                         داوری داوری داوری
                                                درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.

 

 

بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.

 

از بیرون به درون آمدم:
از منظر
         به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
                                   به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
                                              بیرون است.

 

انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

 

انسان
دشواری وظیفه است.

 

 

دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

 

رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
                                                                                      گذشتیم
و منظرِ جهان را
                   تنها
                        از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و
                                                                              اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ

 

دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
        فراپُشت می‌نگرم:

 

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

 

به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)

 

۲۹ آبانِ ۱۳۷۱ 

//www.shamlou.org/index.php?q=quotes/1&page=4