شعرهای علی عبدالرضایی
گیرم عصای دستِ این موسای جعلی ناتوان است
دریا دمان و ناخدا دنبال ِامرِ این و آن است
در مادرِ سهرابِ اعرابی مگر رستم ندیدید؟
برچهره ی این زن که می گرید چنین!
کشتی روان است
مثلِ جسد مژگان ِدربندش بغل کرده ست خون را
آهِ بلندش قامتِ هفتاد ملیون نردبان است
پس ناخدا را او ببینید و به دریایش بریزید
مثل ِندا سهرابِ این رودابه دیگر پهلوان است
آویختن بر بامها حلاج را آماده کرده ست
ترم ِخدا دیگر گذشته در خیابان امتحان است
با ما چه ها کرده ست این الله اکبر چارده قرن
ازبس گمان کردیم آن بالا خدایی مهربان است
اعجازِ آوازِ بلال این روزها دیگر محال است
الله اکبر جای خود دارد مگر وقتِ اذان است؟
از بس که توی کوچه ها ما را به بالا پاس دادند
این روزها در خانه ها هم پاسداری پاسبان است
از شرّ این افرآسیابان های بربر عشق قدغن
شادی گران و زندگی ممنوع حتی قحطِ نان است
سی ساله شد فصل فراموشی و لب خاموش کردن
چون رهبری شغلِ شریفِ موسوی قتل ِدهان است
نان را به نرخ ِروز خوردن پیشه ای افراسیابی ست
این کله خر را هم تبار و طینت و هستی همان است
یک کاره با اسب ِسفیدی آمد و یک کاره برگشت
دارا سوارِ کوچه سارا همچنان بی آب و نان است
از صبرتان ایّوب تر نیل است لختی زود باشید!
این ناخدا فرمان ندارد عرشه دستِ دشمنان است!
کابوس یک موج
بعد از تمام ِ سالهای زندگی در قاب
از قابِ خود بیرون زد و آمد کنار ِآب
بر ماسه ها حال و هوای خوش درازش کرد
ساحل نشینی می کند دارد هوای خواب
می خوابد و موجی کنار ِموج می افتد
فوری خزر اروند در می آید از آب
با لهجه ی ترکی یکی اللهُ اکبر می ...
همسنگری توی خیالش می خورد تاب
فرمانده در بی سیم ها فرمان ِآتش می ...
خمپاره روی شانه ها سر می شود پرتاب
سر می رود بی تن که سرپیدا کند سردار
من هم جهنّم! سالها جا خوش کنم در قاب
بعداز تمام ِسالهای مرگ بر دنیا
برگشت خورد از آخرت
در حال ِشعری ناب
لم داده روی ماسه ها یک لختِ مادرزاد
دارد هوای خواب با سرکار ِخانم آب
سرکار ِخانم شوق ِآغوش ِتو را دارد
این شاعر ِغرق ِتماشایت شده بشتاب!
حالی کن و حالا که ساحل دوره ات کرده ست
از ظرفِ خود بیرون بیا
دریا مرا دریاب!
وقتِ ندا ریزی
ندا در حال خونریزی و مرگ آبستن است آنجا
من اینجا گرم ِجنگیدن
سپاه دشمن است آنجا
چه برمی آید از دستم به جز خودکار چرخیدن
نبرد گوشت با سرب وسلاح آهن است آنجا
محیط زخم را تنها مقیم خانه می داند
ندارم دست در کاغذ
زبانم الکن است آنجا
برای سگ کشی باید به بیت فتنه پاتک زد
که ضحّاکی به نام رهبر و اهریمن است آنجا
شراب سرخ ِرگ هایی که بر اسفالت می ریزد
عجب سکرآوری دارد
چه نامردافکن است آنجا!
عجب سرخی تدارک دیده شد جای فضای سبز
مگر لختی مبارک شد که خون پیراهن است آنجا!؟
شکستن حرمتی دارد که سنگ و شیشه می دانند
عروسی دارد ایرانم
چه بشکن بشکن است آنجا!
داستان سه بگادر
ما سه برادر بودیم
یکی بسیجی
بعدی خلقی
و بعدیترین که من باشم جلقی بود
پدر به آن دو که در سمتهای برخلافی راه میکردند
وقتِ می...نمیخواستند عنایتِ کافی داشت
تنها مرا که در فیلمهای هندی لای جفتی سینهی لخت میگشتم
مثلِ بوروس لی وقتی که شلوارِ لی تنم میکردم
چنان کتک میزد که مادرم در نمازِ مغرب به عطسه میافتاد
صدای هاپ چی که چو افتاد
همان بسیجی تا دید توی دِهِ بالا توده استغفرالله لو داد
که دیگری با که وکهی سرفههای خشکش خلقیست
برای حفظِ آبرو به جنگ نرفته یک کاره در بهشت مسکن کرد
و مادر که حتّا روی جورابی که پاش کرده بود سیاه پاشیده بود
برای حفظِ کوریِ دوچشمِ خانوادهای که در نمازخانه دست و پا کرده بود
به جای خلقی که انقلاب کرده بود و ببخشید!
به جُرمِ انگشتی که توی آزادی فرو کرده بود
چنان بالاتر مُرد
که بالای دار بالا آورد
جنبِ سنگری که ترسوی بسیجی توش شاشیده بود
به نامِ سربازی مرا خیرات کرد
من به عنوانِ سه برادر در جبهه باید جنگ جنگ تا رفعِ آدم میکردیم
یکی بسیجی
دومی بعدی
و بعدیترین که هرکی بود
گاهی خلقی و همچنان جلقی بود
کنارِ خمرِ شراب که آب میآورد
در جبهه دشمن شکم میکشت
از بس که جای شبهای جمعه کونِ کمیل
یک دنده جنده میل میکرد
هوا که دشداشه در میآورد
خواهران پشتِ سنگر از خنده ریسه میرفتند
از بس که حال... ببخشید شال
برای رفعِ رزمندگانِ درحالِ جلق... ببخشید!
جنگ میبافتند درپشتِ سنگر که پیشِ سوسنگرد بود
ما هم که در هوهوی هویزه هوهو میکردیم
شالِ خواهردوزی دورِ گردن کلفتیِ آبادان انداختیم
و از پشتِ آبادی که پیشتر رفتیم
دشمن عقب عقبتر رفت
مخفی گاهِ لختی تصرف کردیم
پُر از زنِ مُرده که از بس داد کرده بود در تکههای فارسی عربی شد
حاجی هم که به اندازهی بلندی ریش پیشِ معصیت سفید کرده بود
ضمنِ عرضِ ممنون برادران چه خوب جنگیدید که به خود ریدید
برای برائت ازجنابِ حضرتِ شیطان ورود ممنوع کرده بود
و خود که قصدِ شناسایی داشت فقط!
وارد که میشد خدا کجاست نمیشناخت
کنارِ لُختیِ زنها سه دنده سربالا نرفته رفته، هایی که از صدایش چکه میکرد
ویارِ الکل میگرفت
طوری که خمپاره وقتی که خُم را ول میکرد
و بینِ شبها ول میگشت
وقتی فراهم میشد که هر سه را با هم می...
وقتِ مینمیخواهم می... می...می...
زیرِ ضربِ این آرپی جی
توی این هرکی به هرکی ما هم یکی شدیم موجی هوچی!
وقتی که سگ به واق واق میافتاد وقتِ تجسّس
زنی اُلاغ به پیریِ کلاغ که داغ دیده بود
درسوگِ این صد و سگ برادر که هرچه کشته میشدند نمیشدند!
جای گریه غارغار میکرد
طوری که آن غارغار به صدایی که از تهِ غار میآید
هنوز نمیآید
خلاصه خلقی یعنی بسیجی یعنی منی که هرسه یکدیگریم
چنان به مادر رفتیم
که هر وقت زنی زیرِ تانکِ عراقی ورق میخورد
نوجوانیِ من
پشتِ قرآنی که وقتِ حمله فرمانده میخواند
عرق میخورد
Recently by Ali Abdolrezaei | Comments | Date |
---|---|---|
Ali Abdolrezaei 's new English books on Amazon | 1 | Jul 19, 2012 |
The new issue of Danse Macabre Magazine | 2 | Jun 01, 2012 |
Short & Little Like i | - | May 13, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |