گفت و شنود های یک سراینده


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
26-Oct-2012
 

 

 

١
گفتی ز سرزنش ، به شمارش‌ ها
عمرت چه شد عبث ، زتمنائی
بو د م کنا ر ‌تو ، به ستا یش‌ ها
د ر یک جها ن_ سبز_ شکیبا ئی
ا ینک توئی ، شبا نه ی خواهش‌ ها
د ر اوج_ د لربائی و زیبائی
با شم من آ ن زبا نه ی آ تش‌ ها
برموج_ کهربا ئی_ شید ا ئی

 

٢
دیدی که او چگو‌نه زما ، بی خبربرید
آنکه به گوش_ما ، سخن_عشق می دمید
ما گلشنی زعشق ، گشودیم سوی او
گویی که هیچ غنچه گلی را از آن نچید
درحیرتیم از او ، و سکوت_مداوم اش
آیا صدای نا له ی ما را ، دمی شنید
وان قطره‌های اشک که ازگو‌نه ‌هاچکید
یاحالت_خراب وپریشان_ما ، به دید
گو‌ینداگرکه کوه ، به کوهی نمی رسد
اما ، زآدم ست که آدم توان رسید ...

 

٣
من نمی خواهم به بینم ، روی او
وآن همه تندی_ خلق و خوی او
گر چه بودم بس اسیر_موی او
دل نه بندم زین سپس ، بر کوی او

 

٤
ازخشم_ ناگهان_ ‌تو ، عمریست خسته ایم
وز طبع_ بد گمان ‌تو ، بس دلشکسته ایم
بیهوده و عبث شده ‌است ، کار_ ما و تو
در انتظار_معجزه ، حیران نشسته ایم  

۵
تا بر کتاب_ عمر_خود و ما کنی مرور
یک ژاژ صفحه را ، بگشا ئی ا ز آن میا ن
خیره شوی بر آن ، و بخوا نی همه سطور
چشمان ، چرا ز صفحه ی زیبا کنی نها ن ؟

 

٦
چرا هر لحظه داری ، یک بهانه
تو که بشکسته ای صد بار پیما ن
و شا ید آن بهانه ، شد نشا نه
که بر ا ین عشق نباید برد ، ا یما ن

 

٧
تو ‌کز احوال_ دل ، شرحی نخو‌اندی
چرا پرسی زاحوال_ دل_ ما
ترا با کار_ دل ، کا ری نبا شد
که کا ردل ، بشد بس مشکل ما
زعشق تو ، همان د یدا ر اول
فقط درد فراق گشت حاصل ما
نشا ن از ما نجستی و ندانی
به کوی عشق بوده ‌است منزل ما

 

٨
دلم گرفته از آن خانه ای ، که عشق درآن
ز یاد رفته و رخ ها درآن ، غم آلود است
وخانه ای که درآن ، یک چراغ_ روشن نیست
و چشم_ پنجره در آن ، غبار اندود است

 

٩
گوشی_ گفت و شنود را تا گرفت او ، گفتمش
دوست می دارم ترا ، آیا که می دانی هنوز
گفت او، ای نازنین قلب مرا سوزانده ای
لیک آگاهم که تو در سینه، پنهانی هنوز
نا له ام بر خط سیم افتاد و با امواج گفت
دردمند_ عشق تو هستم ، که درمانی هنوز
نازنینا ، گر گنه کردم خطایم را به بخش
عشق_ یکتای منی و روح و ایمانی هنوز
خنده ای کرداز ته دل، دلبر دیرین و گفت
منتظر ما نم ترا بینم ، که جا نا نی هنوز

دکتر منوچهر سعادت نوری

 

مجموعه ی گل غنچه های پندار

About this Blog


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
Zendanian

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

Zendanian


شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند

جفا نه پیشه درویشیست و راهروی

بیار باده که این سالکان نه مرد رهند

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شهان بی کمر و خسروان بی کلهند

به هوش باش که هنگام باد استغنا

هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند

مکن که کوکبه دلبری شکسته شود

چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند

غلام همت دردی کشان یک رنگم

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

قدم منه به خرابات جز به شرط ادب

که سالکان درش محرمان پادشهند

جناب عشق بلند است همتی حافظ

که عاشقان ره بی‌همتان به خود ندهند


Mehrban

Anglophile your poem reminds me that the one I posted

by Mehrban on

is about got o goo and not goft o shenood.   :).  Thanks great ghazal


anglophile

حریم عشق

anglophile


 

 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش


در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید


زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش


Mehrban

با درود

Mehrban


گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


Shazde Asdola Mirza

با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

Shazde Asdola Mirza


 

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی؟ 
حالیا نقش دل ماست در ایینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی؟ 
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی! 
تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی. 
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی؟
بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی! 
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی.
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می ز لب جام چه سود ای ساقی؟ 
در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
 با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی!

هوشنگ ابتهاج


M. Saadat Noury

Dear FN

by M. Saadat Noury on

Thank you for the poem. Please accept this in return

گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران ... : دکتر شفیعی کدکنی


M. Saadat Noury

Dear AI

by M. Saadat Noury on

Thank you for the poem. Please accept this in return

 گفتید : نشنوید و نبینید
گفتیم ما به چشم
گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش
گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم
دیدیم اینک شما ز ما
باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید
آری شما که روی ز سنگ
آری شما که دل از آهن دارید : حمید مصدق


Friendly Notes

گفتگوی حافظ

Friendly Notes


گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب ...
حافظ
//ganjoor.net/hafez/ghazal/sh14/


All-Iranians

گفت و شنود مریم حیدرزاده

All-Iranians


گفتی که مرا دوست نداری ، گله ای نیست
بین من و عشق تو ، ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم ، حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ، ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من ، مشغله ای نیست
رفتی تو ، خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من ، مساله ای نیست
مریم حیدرزاده