زمانه ها

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
29-Aug-2012
 

 

 

 

١
دلم ازین زمانه ، عجب سخت می گیرد
که هیچ چیز، به جا نیست ، بر بنیاد

نگر به باغچه اکنون ، که زود می میرد
زمانه گشته دگرگون ، چرا چنین افتاد؟

٢
از این فلک ، ندا ست که می آید:
اندک ، ز روزگار_ تو مانده ست

بنگر به چهره ای که نمی پاید
تا یک زمانه ای که در آینده ست!

دکتر منوچهر سعاد ت نوری

مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار


About this Blog


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
M. Saadat Noury

Dear AI

by M. Saadat Noury on

Thank you for the poem; please accept this in return

الهه : "زمانه ی ما"

//www.youtube.com/watch?v=HcBNUEpVIF4


M. Saadat Noury

Dear Ladan

by M. Saadat Noury on

با سپاس، و در پاسخ، سروده ای از نیما یوشیج تقدیم می شود

گر نخوردی فریب زمانه / آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس/ هر دمی یک ره و یک بهانه
 //www.jasjoo.com/books/new-poems/nima_youshij/43/1062


All-Iranians

جناب دکتر نوری

All-Iranians


 


از "اهل زمانه" و شعر فریدون مشیری گفتید، ما را به یاد این شعر رهی معیری انداخت

مرغ خونین ترانه را مانم
صید بی آب و دانه را مانم
آتشینم ولیک بی اثرم
ناله عاشقانه را مانم
نه سرانجامی و نه آرامی
مرغ بی آشیانه را مانم
هدف تیر فتنه ام همه عمر
پای بر جا نشانه را مانم
با کسم در زمانه الفت نیست
که نه اهل زمانه را مانم
خاکساری بلند قدرم کرد
خاک آن آستانه را مانم
بگذرم زین کبود خیمه رهی
تیر آه شبانه را مانم

رهی معیری


Ladan Farhangi

دیری ست که در زمانه ی دون

Ladan Farhangi


هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم ....
نیما یوشیج
//www.jasjoo.com/books/new-poems/nima_youshij/43/1068


M. Saadat Noury

اهل زمانه را ، به تماشا نشسته ایم

M. Saadat Noury


همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس، و در پاسخ، سروده ای از فریدون مشیری تقدیم می شود:

چون بوم ، بر خرابه ی دنیا نشسته ایم
اهل زمانه را ، به تماشا نشسته ایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار ، به صحرا نشسته ایم
گر دست ما ز دامن مقصود کوته است
از پا فتاده ایم ، نه از پا نشسته ایم ...
یکدم ز موج حادثه ، ایمن نبوده ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم
از عمر ، جز ملال ندیدیم و همچنان
چشم امید ، بسته به فردا نشسته ایم
آتش به جان و خنده به لب ، در بساط دهر
چون شمع نیم مرده ، چه زیبا نشسته ایم
ای گل ، بر این نوای غم انگیز ما ببخش
کز عالمی ، بریده و تنها نشسته ایم
تا همچو ماهتاب ، بیایی به بام قصر
مانند سایه ، در دل شب ها نشسته ایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
ما یک دل و هزار تمنا ، نشسته ایم
چون مرغ پر شکسته ، فریدون به کنج غم
سر ، زیر پر کشیده ، شکیبا نشسته ایم


All-Iranians

من اینجا بس دلم تنگ است

All-Iranians


من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟ ... مهدی اخوان ثالث
//sarapoem.persiangig.com/link7/zemestan.htm