مثنوی خرگوشی


Share/Save/Bookmark

divaneh
by divaneh
22-Oct-2011
 

شبلی در همه عمر هیچ شتاب ننمود و به کنجی نشسته ثنای خدا می گفت. او را گفتند چون است که تو را هیچ شتاب نباشد. گفت شتاب آن کند که چیزی خواهد. این کسان که به طلب مال دنیا شتاب می کنند و از طلب حق غافل می شوند همچون سگی هستند که آنچه مال خویش نیست پاس می دارد. مال دنیا را به سبب راحت و آسایش می طلبند و ایشان را حاصل نمی شود مگر رنج تن و روان که آنچه به نظر شیرین می آید جز زحمت نیاردشان. چون آن خرگوش عجول و نادان که جوالی از هویج دید و از آن طمع که داشت به محنتی گرفتار شد.

آن یکی خرگوشک طماع و گیج

دید روزی یک جوال پر هویج

گفت اینها را سراسر می خورم

آنچه باقی آیدم با خود برم

ناگه آن خرگوش بی هوش و خیال

جست زد زیرش بیامد بر جوال

رفت اندر یک هویج بس دراز

گشت چشم خواب آن خرگوش باز

گفت هی هی این طعام من بدست

لیک حال اندر فلان من شدست

از شتاب چشم دنیا بین من

شد دریده قسمت زیرین من

ای بسا مردم که خود خرگوش وار

از شتابش سخت تر گردیده کار

چون ز حق یادش نیاید وقت کار

می شتابد همچو خرگوش نزار

از شتابش حاصلش جز آخ نیست

بهرش از گاو جهان جز شاخ نیست

ای تو خرگوش گزر اندر قفا

این هویج مال دنیا را مخوا

گر چه شیرین می نماید آن گزر

لیک در کون می رود ای بی خبر

از تامل چشم یعقوب صبور

گشت باز و دیده اش پر شد ز نور

ای بسا خرگوش نادان و عجول

پر شتاب و پر تلاش و گیج و گول

کارها از روی نادانی کند

زین سبب بر جان خود بد می زند


Share/Save/Bookmark

Recently by divanehCommentsDate
زنده باد عربهای ایران
42
Oct 18, 2012
Iran’s new search engine Askali
10
Oct 13, 2012
ما را چه به ورزش و المپیک
24
Jul 28, 2012
more from divaneh
 
divaneh

Thanks for the funny poem Gorgahoo

by divaneh on

معلوم شد که نه هر گردی گردو است و نه هر سوراخی سوراخ دعا و یا غذا. با سپاس برای این مثنوی شیرین شما که روح مولوی را نیز به خنده واداشت.  


gorgahoo

حکایت روئای عجیب مرد و عاقبت حرص و آز

gorgahoo


gorgahoo

by gorgahoo

مثنوی

بود یک مردی شبی در خواب خوش

خواب سنگین و عمیق و مرگ وُش

دید او در خواب دیواری بلند

از بلندی همچو آن کوه سهند

طول آن بسیار، درازایش بعیــــد

ابتدا و انتهــــایش نا پدید

صد هزاران روزنه بر صفحه اش

همچنان یک آبکش آن پهنه اش

هر یکی سوراخ بود اندازه ای

این بقدر سوزنیُ وآن دگر دروازه ای

در تعجّب مرد کین دیوار چیست

سرّ ایجاد و بنایش نزد کیست

از چه رو بگذاشتند بر روی آن

اینهمه سوراخ از خورد و کلان

در همین افکار بود آن مرد، که

ناگهان ظاهر بشد یک مل أکه

فوراً او رو کرد سوی آن مَلَک

ای که تو آگاه بر سرّ فَلَک

لطف می کن بر منو کن آشکار

رمز و راز خلقت این شاهکار

آن مَلَک گفتا که من گویم تو را

راز این دیوار پر اسرار را

ایزد منّان به حکمت ساختش

پس به عدل واسعش پرداختش

نام آن دیوار رزق بگذ اشت او

چون صلاح ایزدی میداشت او

پس برای هر کسی، هر آدمی

بهر هر فرد هر کجای عالمی

او مقرر کرد سهم هر نفر

یک عدد سوراخ از روزیّ و بَر

بعد از آنکه قفل راز را باز کرد

آن مَلَک سوی فلک پرواز کرد

مرد تنها ماند و انگشت بر دهان

در عجب از کار معمار جهان

پیش خود گفتا که پس بهر مَنَم

سوراخی باشد در اینجا لا جَرَم

دیدنش را من چه بسیار کنجکاو

در پی اش مشغول شوم به کندوکاو

پس به دنبال سوراخ رزق خود

او روان شد با تمام عٍرق خود

یک یک آن سوراخها دیدار کرد

آشنا با چشم خود دیوار کرد

گشت بسیاراو و باز هم گشت وگشت

در دل صحرا و در کوه و به دشت

تا سوراخ رزق خود یافت عاقبت

منشأ نان و نوا و موهبت

لیک چون انداخت بر آن یک نگاه

برکشید از سینه یک سنگین آه

چونکه آن سوراخ بود ریز و تمیز

قطر آن اندازه انگشت ریز

هم بدین معنی که رزّاق جهان

سهم او را اندکی کرده بیان

پس بشد آن مرد داغ و خشمگین

کز چه رو هم سهم من باشد چنین

من نخواهم بهرهء خود اندکی

من نحواهم سهم قدر کودکی

من بشرطی میشوم خندان و شاد

که کنم سوراخ رزقم را گشاد

پس بکرد انگشت سبّابه راست

مثل انگشتک زدن بر کاسه ماست

او بکرد انگشت در سوراخ بزور

محکم و با عزم و جزم آنهم چه جور

هم بداد انگشت خود را پیچ و تاب

همچو حرکت کردن ماهی در آب

میبکرد انگشت خود را پیش و پس

شادو خوشحال که ندیدش هیچکس

به خیال خود ره رزق کرد گشاد

قصّه هول و حلیم ناورد به یاد

لیک د ر اوج تلاشی اینچنین

ناگهان بر جست ازخواب شیرین

در کمال حیرت و حسّی غریب

خویش را او یافت در حالی عجیب

دست خود را یافت او در پشت خود

هم فرو کرده به خود انگشت خود

در ره حرص و فزونخواهی و آز

او شده انگشت به مقعد، جانگداز


divaneh

دوستان گرامی

divaneh


ماندای عزیز

 با سپاس از لطف شما، از شما چه پنهان که ما خودمان هم آخمان در آمده. سالها دنبال این هویج دنیا دویدیم و بالاخره به یک جایی رسیدیم اما بد هویجی بود.

چند شخصیتی جان

 بنده هم با شما همصدا شده و می گویم که عجله کار شیطان است.

شازده گرامی

 تنها فرقش این است که خامنه ای هویج را به هر چه نا بدتر ملت کرده. این روزها هم یک جوالش را یکی یکی به مصرف احمدی نژاد می رساند


Shazde Asdola Mirza

Reminds me of the story of Khamenei and the staff of leadership

by Shazde Asdola Mirza on


Multiple Personality Disorder

Good thing I didn't jump in a hurry to read this blog,,,

by Multiple Personality Disorder on

Ouch!  The poor rabbit!


 


Monda

از شتابش حاصلش جز آخ نیست

Monda


دیوانه عزیز و گرامی‌، چنان شعر تکیّه بر *زنِ شما، به وجودم رخنه کرده که فقط می‌تونم بگم آاخ!

بوک مارکش می‌کنم که مثل آدم چند بار بخونمش. دستت درد نکنه. همیشه خوش‌انرژی باشی‌.

zen* 

 


divaneh

Dear Anahid

by divaneh on

Thanks for reading and commenting. I am glad that you enjoyed it.


Anahid Hojjati

fun poem dear divaneh

by Anahid Hojjati on

thanks for sharing. enjoyed reading it.