سخن های روز : تلويزيون اصلاح ‌طلبان


Share/Save/Bookmark

سخن های روز : تلويزيون اصلاح ‌طلبان
by David ET
16-Aug-2010
 

من تلويزيون اصلاح‌طلبان را تلويزيون رسمي جنبش نمي‌دانم - اندیشه

اين‌که جناح اصلاح‌طلب به عنوان طيفي از جنبش، تبليغي براي ترويج عقيده خود انجام دهد و رسانه‌اي داشته باشد، کسي نمي‌تواند اين رفتار را نکوهش کند. اما برخي ها برايشان اين شبهه ايجاد شده است که اين رسانه رسمي جنبش است. اين مورد را حد‌اقل من به عنوان کسي که در اعتراضات حضور داشته‌ام به اين دلايل نمي‌پذيرم.

جنبش سبز يک حرکت ملي است و نه جناحي.

افراد مختلفي با عقايد متفاوت در جنبش سبز بوده‌اند.

هيچ آماري گرفتته نشده و نمي‌تواند گرفته شود که برتري از نظر تعداد با چه طيفي از جنبش است.

من در اعتراضات حضور داشتم و صريحا معتقد به بطلان حکومت ديني بودم و اين در حالي است که تلويزيون اصلاح‌طلبان تکيه بر دين مي‌کند.

من در انتخابات بعدي شرکت نمي‌کنم.

معتقدم بزرگترين خيانت به مردم ايران، تحريف حرکت‌ مردم است و تزريق دين به آن.

به نظرم حمايت يک فرد سکولار و لائيک از چنين رسانه‌اي که نقطه مقابل است، حماقت محض است.

معتقدم که ملاهاي دوران مشروطه، باعث شدند مردم ايران در راه نيل به دمکراسي سال‌ها عقب بمانند.

شيخ فضل‌الله نوري از خائنين به ملت ايران بوده‌است.

معتفدم علي شريعتي از تاثير گذارترين افرادي است که قداست و فاطمه پرستي را به عنوان حاشيه امنيت براي حکومت ديني رواج داد.

معتقدم نواب صفوي يک جنايتکار خونخوار بوده است.

نه غزه نه لبنان، جانم فداي ايران.

معتقدم واردات ملاهاي وارداتي از لبنان در زمان صفويه براي ايجاد دگر ديسي در دين و مشروعيت بخشيدن به شاهان صفوي آغاز توجيه سازي و سفسطه گري براي تغيير چهره دين بوده است که هربار در تاريخ تکرار شد، جز بدبختي نياورد. از جمله تجربه ولايت فقيه. اصلاح‌طلبي با تکيه بر عنواني چون اسلام رحماني نيز دنباله همان روند است.

معتقدم انسانيت بر دين ارجح است.

حکومت ديني هرگز به دمکراسي نمي‌انجامد و هيچ جاي دنيا هم چنين نمونه اي يافت نمي‌شود و نخواهد شد.

معتقدم مردم ايران بيش از هرچيز به دليل مخالفت با حکومت ديني به خيابان آمدند.

معتقدم خميني يک جنايتکار بود و هيچ دوران طلايي براي حکومت ديني، از صفويه تا کنون نمي‌بينم.

معتقدم هرگونه تلاشي جهت ممانعت از پايان يافتن وابستگي حرکت‌هاي سياسي اجتماعي به دين و شارعين، خيانتي تاريخي است.

کشورم را دوست دارم، انسانيت را بي واسطه مي‌خواهم، حتي آباداني ميهن را هم براي ستايش مقام انسان مي‌خواهم

همچون همه انسان‌هاي ديگر که نگران خود و جامعه هستند و امروز نوشتند، من هم نوشتم که بماند براي تاريخ و براي فردايي که اميدوارم شرمندگي دامن کسي را در آن روز نگيرد

این واقعیت تلخ است که اصلاح طلبان از تغییر رژیم جلوگیری میکنند- دکتر صادق رحیمی - سبزلینک

اجازه بدهید قبل از شروع اول این را بگویم که مدتهای زیادی فکر کردم به این که آیا نوشتن این متن صلاح هست یا خیر تا نهایتا به این نتیجه رسیدم که بله هم صلاح است و هم لازم؛ و دوم اینکه میدانم دوستان زیادی از آنهائی که خود را در کمپ «اصلاح طلبان» میابند ممکن است نه تنها از این متن لذت نبرند بلکه برعکس از حرفهای من ناراحت هم بشوند. اما امیدوارم که در نهایت فایده حرفهای من لااقل آنقدری باشد که بشود گفت ارزش دلگیری دوستان را داشته است.
بگذاریدمستقیم بروم سر مطلب، یعنی این که واقعیات یک ساله گذشته نشان داده است که دوستان اصلاح طلب در جنبش سبز و در راس آنها بزرگان اصلاح طلب چه آنان که درون کشورند از قبیل جناب موسوی، کروبی، یا خاتمی و دیگران، و چه آنهائی که ایران را ترک کرده اند از قبیل مهاجرانی و کدیور، این دوستان هر زمان که جنبش به نقطه ای رسیده که در صورت عبور از آن نقطه جریان وقایع عملا به شکلی «بی بازگشت» به نفع مردم و بر ضد سیستم جمهوری اسلامی شکل میگرفت (مثلا تظاهرات ۲۵ خرداد یا همین جریان اعتصابات اخیر را در نظر بگیرید) به بهانه وحشت از امکان مرگ یا مجروحیت مردم از آن حرکت جلوگیری کرده اند.

اگر این موضوع در نگاه اول معمولی و «طبیعی» به نظرتان میرسد (کما اینکه به گمانم منطق فرهنگی جامعه ایران حال حاضر دقیقا چنین حکمی را میکند که این رفتاری طبیعی و معقول است)، اجازه بدهید کمی زاویه نگاه را عوض کنیم تا شاید بعد دیگری از این حکایت روشن شود. به این فکر کنید مثلا، که همین گروه از دوستان و بزرگان بارها اعلام کرده اند که اگر یک دولت خارجی به ایران حمله کند آنوقت کشته و مجروح شدن جوانان ایران دلیل کافی برای خود داری ایشان از مشارکت در جنگ و تشویق جوانان به رفتن جلوی بمب و گلوله نخواهد بود و آنها را بدون لحظه ای تامل به جبهه های جنگ برای کشته شدن خواهند فرستاد.

این تفاوت فوق را در مقابل پس زمینه ای شامل این چند واقعیت بگذارید که :

۱. به استثنای یک خیزش تند و خونین مردمی، در حال حاضر هیچ دلیل و شاهد قابل قبولی حاکی از امکان عوض شدن رژیم کنونی در آینده نزدیک تا نه چندان دور وجود ندارد، و در واقع این گروه خاص پس از برنامه ریزی و سرمایه گذاری های چند ساله اکنون مشغول چیدن میوه های تلاشهای خود هستند و به قول معروف تازه بر «خر مراد»‌ سوار شده اند و هیچ دلیل خاصی نمیتوان پیشبینی کرد که چرا بایستی به راحتی و با تبعیت از ملاحظات و محدودیات «مدنی» از قدرتی که با اینهمه برنامه ریزی به دست آورده اند و در راه حفظ آن حاضر به اینهمه جنایت بوده اند دست بکشند ۲. بدون شک و تردیدی میتوان دید که رژیم کنونی در حال بردن کشور به سوی یک جنگ است. به عبارت دیگر هر نوع تحلیل عقلی مبنی بر هرنوع سناریوئی که طبق آن این رژیم برجا باقی بماند، به سرعت به این نتیجه ختم میشود که دیر یا زود (بسته به نوع سناریو و تحلیل) ایران به جنگی خانمان برانداز مبتلا خواهد گشت

۳. به راحتی و بدون شک و تردید میتوان پیشبینی کرد که تلفات و ضایعات ملی ناشی از حمله نظامی به ایران بسیار گسترده تر و بیشتر از تلفات ناشی از خیزش احتمالی مردم در مقابل این رژیم خواهد بود. و آنگاه، با توجه به حقایق سادهٔ فوق راحتتر متوجه «غیر منطقی بودن» آن تفکری میشویم که میگوید این طبیعی و «منطقی» است که اصلاح طلبها در عین حال که دولت کنونی را غیر مشروع و کودتائی میدانند، و در عین حال که به خوبی میدانند این رژیم نه تنها ناقض و نابود کننده هرگونه امید پیشرفت، بهروزی و آزادی های اجتماعی و فردی مردم ایران، بلکه همچنین خطر و تهدیدی جدی و واقعی برای صلح این کشور، این منطقه و جهان به حساب میآید، باز حاضرند تا به عذر جلوگیری از خشونت و یا خونریزی از جریان واقعی جنبش مردمی درست در مقاطعی حساس و سرنوشت ساز جلوگیری کنند (بار دیگر دو مثال قبلی را به خاطرتان میآورم: جلوگیری از تظاهرات ۲۵ خرداد، و درخواست پایان اعتصاب غذای زندانیان در هفته گذشته).

به عبارت دیگر، باز به حرف آغاز این متن برگشته ایم، و این سئوال که چرا و چگونه است که دوستان اصلاح طلب از سوئی به بهانه امکان مرگ تعدادی از مردم تصمیمات و تاکتیکهای سیاسی خود را به نحوی برنامه ریزی کرده اند که رژیم را از گذر از نقطه بدون بازگشت نجات داده است، و از سوی دیگر اعلام میکنند در صورتی که دولتی خارجی به قصد جایگزین کردن این رژیم، و یا حتی به قصد ساقط کردن برنامه های خطرناک نظامی این رژیم از قدرت نظامی خود استفاده کند آنان از مصرف کردن همان جان ها و همان مردم، آن هم در مقیاسی به مراتب گسترده تر و مرگبار تر اما در راه نجات همان رژیم، ابائی نخواهند داشت. سئوالی که طنین آن در ذهن میماند این است که این منطق اصلاح طلبان بر کدام خواست و اصلی استوار است؟

ترازنامهء سکولار - اسماعيل نوری علا - سکولاريسم نو

مطابق يک قانون نانوشته، بی منطق اما تکراری، مثل اينکه بايد انتظار داشت تا، هرچه بر مرکزيت و اهميت سياسی فکر سکولاريسم افزوده می شود، و اين مفهوم در ذهن و دل ايرانيان جا می افتد، رفته رفته دکان ها و گروه های سکولار هم (با پسوندهای گوناگون) شکل بگيرند و هر يک، به سهم و توان خود، اين بدن محتاج تنومندی و قدرت و يکپارچگی را بيشتر از هم بدرند و تکه پاره کنند تا چندی بعد رفتگر تاريخ تکه پاره های آن را هم بروبد و در زباله دانی معروف خود به دست نابودی بسپارد و آنچه بجا بماند همين حکومت مذهبی فرقهء اماميه باشد که در ضيافت دلشکن اين نابودی تلخ خنده از لبان خون چکانش نمی افتد.

قصد من اما پرداختن به اين نيست که چرا جنبش های سياسی ايرانی اينگونه محکوم به لت و پار شدن اند. يعنی، نه حوصله و نه فرصت آن وجود دارد که به چند و چون يک چنين روندی پرداخته و عمر عزيز را به پای آن هدر کنيم. مهم آن است که بدانيم می توانيم با اخطار و هشدار، آن هم در اين لحظات حساس اوليه، جلوی چنين ضايعه ای را بگيريم يا نه. «ترازنامهء سکولار» کوششی است از جانب صاحب اين قلم برای ارائهء نگاهی بر آنچه در مسير ايجاد تفرقه در اردوگاه سکولارها می گذرد؛ و بررسی سود و زيان اين اتفاقات است، با در نظر گرفتن اينکه گويا، قاعدتاً، هدف کار سياسی اپوزيسيون سکولار ايران خلاص کردن ملت زجر کشيدهء ما از چنگال حاکمان بی صفتی است که به نام خدا کشوری را به ويرانی و ملتی را به بدبختی کشيده اند.

براستی سکولارها را چه امری می تواند از هم جدا جدا ساخته و به گروه های کوچک ناهمگن مبدل کند؟ بنظر من پاسخ اين پرسش دو حالت بيشتر ندارد. يا بايد به کوششی اشاره کرد که قصد منتفی ساختن گوهر سکولار يک حرکت را دارد و يا بايد به تلاشی توجه داشت که برای ايجاد تفاوت های مصنوعی صورت می گيرند تا بتوانند، در عين حفظ ظاهر سکولار خود، اين تفاوت ها را بعنوان دليل جداسری و اعلام استقلال از ديگر سکولارها اقامه کنند.

اما برای اينکه آن «انحراف» از گوهر سکولاريسم و اين تلاش برای يافتن بهانه ای برای ايجاد گروه مستقل قابل توضيح دادن باشد ناچار بايد، به اختصار هم که شده، به ملزومات قطعی سکولاريسم نظری افکند:

1. حکومت سکولار (يعنی حکومت مستقل از مذاهب) تنها در غياب حکومت مذهبی يا ايدئولژيک ميسر می شود؛ همانگونه که روز هنگامی بر عالم ما مستقر می گردد که شب به پايان رسيده باشد. يعنی، همانقدر که احضار روز در دل تيرگی شب ناممکن است استقرار سکولاريسم نيز در بودن حکومت مذهبی و ايدئولوژيک غير قابل تصور بشمار می آيد. به همين جهت هم هست که حکومت اسلامی توانسته است به همهء مفاهيم سياسی مدرن (همچون دموکراسی) يک پسوند اسلامی چسبانده و آنها را ختنه و خودی کند اما هنوز موفق نشده است تا «حکومت سکولار مذهبی» را، همچون يک گزينهء ممکن سياسی، در اذهان مردم ما جا بياندازد و از همين رهگذر هم هست که رفته رفته مردم در می يابند که آنچه نمی تواند حکومتی مذهبی يا ايدئولوژيک باشد يک حکومت سکولار است و اگر خواستار انحلال حکومت اسلامی اند چاره ای ندارند جز اينکه خواستار يک حکومت سکولار باشند.

2. نيز تجربهء بشری در طول قرن بيستم حاکی از آن بوده است که سکولاريسم هم اگر بر متن التزام به مفاد اعلاميه حقوق بشر (اين مهم ترين و ـ اگر بشود گفت ـ مقدس ترين سند تاريخ بشريت) ايجاد نشده باشد، می تواند خود به يک ايدئولوژی وحشتناک و تبعيض آفرين مبدل شود. به همين دليل تنها همراه کردن سکولاريسم و حقوق بشر می تواند، بعنوان پادزهر قطعی حکومت مذهبی، وسيله ای لازم (اما نه لزوماً کافی) برای آزاد سازی ملت و استقرار غائی دموکراسی در ايران باشد.

3. يک سکولار واقعی، که می داند تنها در صورتی به اصول سکولاريسم عمل می کند که در راستای انحلال حکومت اسلامی گام بر می دارد، نمی تواند در کنش سياسی خود به گزينه هائی بيانديشد که به استمرار حکومت مذهبی می انجامند، حتی اگر حکومت مذهبی برآمده از اين گزينش، نسبت به حکومت منحوس کنونی، شکلی دگرگونه و اصلاح شده داشته باشد.

4. يک سکولار واقعی به وحدت نيروهای سکولار می انديشد و هرگاه که دست به اقدامی سکتاريستی و وحدت شکن می زند بايد به دلايل عمل خود، و سود و زيان حاصل از آن، بپانديشد و خود را قانع سازد که عمل اش در راستای منافع بمخاطره افتادهء ملت در تحت ستم حکمت مذهبی است و صرفاً خودخواهی های فردی و گروهی اش را برآورده نمی سازد.

5. يک سکولار واقعی تنها وقتی از نيروئی غيرسکولار يا شبه سکولار حمايت می کند و انرژی و توان اندک خود را برای پيروزی آن بکار می برد که در ارزيابی خويش، و يا لااقل در ادعای آن نيرو، راستای حرکت بسوی انحلال حکومت اسلامی و برقراری يک حکومت سکولار را ببيند. بعبارت ديگر، از ميان نيروهای اپوزيسيون خودی داخل رژيم، نيروئی را حمايت می کند که در ادبيان سياسی خود با سکولاريسم ضديت نداشته و يک حکومت سکولار را هم يکی از گزينه هائی می داند که ملت می تواند انتخابش کند.

اجازه دهيد به همين پنج اصل اکتفا کنم، هرچند که می توان ـ منطقاً ـ بيش ار اينها به آنها افزود. و می پذيرم که اين «تعريف عملی سکولاريسم» تعريفی از ديدگاه شخصی من است و من مدعی آن نيستم که همهء تعاريف کلاسيک و آکادميک در اين نگاه با من موافق باشند. اما، تا خلاف اين تعريف را که بصورتی منطقی عرضه شده و به اثبات رسيده باشد، نبينم نمی توانم از موضع خود عدول کنم. به عبارت ديگر، هرآنچه از اين پس خواهد آمد، بنا بر اين فرض مطرح می شود که خوانندهء گرامی من در مورد موارد بالا با من به توافق رسيده است.

در عين حال، برخی از دوستان ما اين نوع نگاه به، و برداشت از، سکولاريسم را «سکولاريسم صد در صدی» ناميده و آن را فاقد ظرافت های لازم کار سياسی دانسته اند. من اما به اين اصول به عنوان حداقل های لازم برای سکولار بودن نگاه می کنم و عدول از آنها را خروج از تعهد سکولاری به ملت خود می دانم.

يکی از «تجديد نظر» هائی که در اردوگاه سکولاريسم رخ داده است به فکری بر می گردد که چند سالی پيش در مورد خواستاری «رفراندوم» پيش آمد و اکنون هم بيش از يک سالی می شود که در ظل خواستاری «انتخابات آزاد» مطرح شده است. ظاهر اين فکر بسيار دلکش و دلنشين است چرا که از آزادی و انتخاب (آن هم بر مبنای اصول شناخته شدهء بين المللی) سخن می گويد اما، هنگامی که از زمان انجام اين انتخابات آزاد پرسش شده و معلوم می گردد که چنين انتخاباتی قرار است به دست خود حکومت اسلامی انجام شود، آنگاه روشن می شود که سکولارهای خواستار «انتخابات آزاد بوسيلهء حکومت اسلامی» در يکی از اصول اوليهء کار خود تجديد نظر کرده و در صحنهء سياست دست به عقب نشينی زده اند. معنای اين عقب نشينی هم آن است که رسيدن به حکومت سکولار آيندهء ايران را موکول به همکاری اجباری حکومت مذهبی در اجرای اين خواست کرده اند؛ امری که کمتر منطقی در آن وجود دارد و، در عين حال، هيچ معلوم نيست که اين دوستان «خود سکولار خوانده» چگونه می خواهند حکومت اسلامی را به جائی برسانند که تن به انتخاباتی دهد که قرار است شيرازهء خود اين حکومت را از هم بگسلد و به عمرش پايان دهد.

چنين سکولاری، در ترازنامهء من، عمر خود را تلف می کند، بالشخصه حاصلی از تلاش های خود به دست نمی آورد، و ملت خويش را هم به مصيبت طولانی شده حکومت اسلامی ظاهراً اصلاح شده ای دچار می سازد که هرچه باشد، بخاطر پيوستگی اش به شريعت مذهبی، با بسياری از مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر بيگانه است.

همچنين است آدم سکولاری که هدف خود را پشتيبانی از خواست های آقايان موسوی و کروبی در راستای انجام انتخابات آزاد اعلام می دارد. صرف نظر از اينکه اين آقايان دارای پشتيبانان کافی در داخل و خارج و از ميان خودی ها و بيگانگان هستند و بخاطر پول و امکاناتی که در اختيارشان قرار دارد چندان احتياجی به پشتيبانی سکولارها ندارند و حتی اين پشتيبانی می تواند برای آنها، در معاملاتشان با حکومت، بصورت عاملی منفی عمل کند، بايد به اين نکته توجه کرد که در اين راستا و قبل از هر چيز تلاش سياسی سکولارها بصورت چرخ پنجم گاری اصلاح طلبی در می آيد و بس.

يک سکولار معتقد به پشتيبانی از «خواسته های دمکراتيک موسوی و کروبی» بايد ـ لااقل برای خود ـ توضيح دهد که چرا و بر اساس چه معياری اين خواسته ها «دموکراتيک» هستند؛ و حتی اگر ظاهراً به اين صفت شناخته شوند چرا و چگونه به حکومتی سکولار خواهند انجاميد؟ چنين فرد سکولاری اگر نتواند برای اين پرسش ها ـ لااقل در وجدان خود ـ پاسخی در خور بيابد اما تصميم بگيرد که به رفتن در اين بيراهه ادامه دهد يا جز منافع کوتاه مدت خود (مثلاً، مطرح کردن خويش بعنوان رهبر اردوگاه سکولاريسم راستين!) نمی بيند و يا ابهام را بر روشنائی واقعيت منطقی مرجح می داند چرا که می خواهد در اين گرگ و ميش جائی برای بازی خود دست و پا کرده و لابد پس از رسيدن به قدرت دامن همت به تحقق خواست های سکولار ـ دموکرات ملت ـ به کمر ببندد!

برخی از سکولارها نيز، در ژست سياستمداران کهنه کاری که در خشت خام «آن» می بينند، توضيح می دهند که، اصولاً و در هر حال، مبارزهء اصلاح طلبان مآلاً به سود سکولارها تمام می شود، چرا که آنان ـ بر حسب مدل مشهور گورباچف ـ از درون خود حکومت برخاسته اند، حريف خود را می شناسند، و راه های مبارزه با آن را بهتر از ما سکولارها بلدند. اما اين فرضيات در صورتی می توانند درست باشند که نشان دهند ـ همچون مورد گلاسنوست دوران گورباچف، که عناصر ضد کمونيستی در همه چيزش هويدا بود ـ اصلاح طلبان ما نيز به حکمت بالغهء سکولاريسم آگاهی يافته و، به لحاظ نشانه هائی قابل اشاره و درک، حکومت مذهبی را به سوی مقصدی سکولار می رانند.

من، بعنوان يک ناظر روزمرهء حرکات اصلاح طلبان به سرکردگی آقايان موسوی و کروبی، هنوز چنين نشانه هائی را در گفتار و کردار اين «رهبران» نديده ام و ـ بر عکس ـ مشاهده ام آن است که هر کجا در اظهارات اين آقايان از ادبيات سکولارها استفاده می شود چند خط بعد ـ با يک ضد حملهء اسلامی ـ زهر آن ادبيات گرفته شده و عقربهء قطب نما سياست حرکت پيگير آنان بسوی حفظ ارکان حکومت مذهبی را نشان می دهد. بخصوص که شرايط کنونی کشور حاکی از آن است که اصلاح طلبان مذهبی ايران اگرچه ممکن است موجب فروپاشيدن «حکومت ولی فقيه» شوند اما قادر به برانداختن مافيای سپاه پاسداران و بسيج اسلامی نخواهند بود و صرفاً از طريق باج دادن به آنها است که خواهند توانست خود را در قدرت مستقر سازند و در عين حال ـ برای اثبات مشروعيت سياسی خود ـ همچنان به منابع اسلامی متوسل خواهند شد.

يک سکولار می داند که کل رژيم مذهبی بر پايهء گريز از شايسته سالاری و پيوند داشتن اشخاص با ايدئولوژی حاکم ساخته شده است و، در نتيجه، پوزيسيون و اپوزيسيون مذهبی، هر دو از يک آبشخور مشروعيت سيراب می شوند که همانا شريعت فرقهء اماميه باشد. براستی، بدون اين پيوند و در يک حکومت بی تبعيض سکولار، چند نفر از چهره های اصلاح طلب شناخته شده شانس جذب افکار عمومی و کسب آراء مردم را برای تصرف مصادر حکومتی خواهند داشت؟ حتی اگر بنا را بر «ببخش و فراموش نکن ِ» آقای اکبر گنجی بگذاريم و حکومت سکولار به اين مجرمين مورد عفو قرار گرفته اجازه دهد که خود را کانديدای تصرف مقامات حکومتی و دولتی کنند. در واقع، اصلاح طلبان محتاج حفظ ساختار مذهبی نظام اند تا خود بر سر قدرت بمانند و، در نتيجه، همواره عايق و سد راه برقراری يک حکومت سکولار خواهند بود.


Share/Save/Bookmark

more from David ET
 
LalehGillani

برانداز باشید

LalehGillani


جنبش اصلاح طلبان سبز از آغاز محکوم به شکست بود چونکه در چهارچوب نظام تغییرات بنیادی ممکن نبوده و نیست. نهضت آزادیخواهان ایران اگرچه سبزها را در خود جا داده است، در حقیقت کم کم رنگ دیگری به خود گرفته است. اگر سبزید، سبز برانداز باشید.