شوق کعبه 1

Share/Save/Bookmark

cyrous moradi
by cyrous moradi
28-Oct-2008
 

سرم را پائین انداخته و ضمن دقت به صحبتهای روحانی کاروان در کلاس توجیهی حج تمتع، چشمانم به نقطه ثابتی بر روی کفپوش سالن محل تشکیل کلاسها ثابت مانده بود. بعد از سالها انتظار بالاخره توفیق یار شد و اگر خدا بخواهد امسال به اتفاق عیال عازم سرزمین وحی خواهیم شد. شرکت در این کلاسها که صبح روزهای تعطیل تشکیل می شوند، برای سهولت انجام مناسک حج توصیه می شوند.

صدای سنگین نزدیک شدن پاهائی نظیر گوریل انگوری و یا دیو سفید را در گوشهایم احساس میکردم. یک جفت پا که در کفشهای زمختی فر روفته بودند در مقابل دیدگانم ظاهر شدند. چشمانم مدتی بر روی پا های گنده مات مانده و بعد در جهت عمودی و از پائین به بالا هیکل دارنده این تنه درخت چنار را جارو کردند. در مقابل من مردی ایستاده بود، حدود هفتاد ساله ودر نظر اول لب پائین کلفتش جلب نظر میکرد.درست مثل لبهای لی ماروین هنر پیشه قدیمی آمریکائی و یا دکتر علی امینی نخست وزیر دهه چهل خودمان. به نظر میرسید خون زیادی در داخل لب پائین متورم این مرد جمع شده و هرآن امکان دارد بترکد و یک استخر خون به کف سالن بریزد. چشمانش درشت قجریش بیرون زده بودند. نمیدانم چرا در سالن بزرگ محل سخنرانی صاف ایستاده بود جلوی من. شاید علتش وجود تعداد زیاد صندلی خالی در اطرافم بودند. انگار منتظر بفرمای من بود. عین پارک کردن تریلی 18 چرخ عقب عقب رفت و خود را در صندلی کنار دستم جای داد. در وهله اول لباسهای غیر معمولش جلب نظرم را میکرد. پیراهن چارخانه و شلوار کبریتی گشاد. حدس زدم که به تازگی از خارج آمده و یا فامیلی به احتمال زیاد در آمریکا دارد که از حراجی های بعد از کریسمس انواع لباسهای از مد افتاده را که شاید برای هیکل ساکنان ینگه دنیا مناسب باشد، برایش فرستاده اند.

تا در روی صندلی جا به جا شد، بلافاصله دستش را جلو آورد و گفت: اخوین هستم، رحیم اخوین. داشتم تعجب میکردم که چقدر سریع با من پسر خاله شده ، در جواب صدایم را صاف کرده و گفتم: مرادی هستم قربان. سیروس مرادی. رحیم برای پانزده دقیقه بعدی دیگر چیزی نگفت. دم در ورودی بسته ای خوراکی داده بودند حاوی، موز و کیک و آب میوه که همگی در ظرف یک بار مصرفی که معمولاً برای شام ونهار استفاده میشد،قرار گرفته و کاور سلفونی نیز به دقت بر روی همه اینها کشیده شده بود. رحیم با دقت مشغول خوردن خوراکی ها شد. با دقت یک ساعت ساز، پوست موز را کند و دو ضرب آن را بلعید ، کیک هم به این سرنوشت دچار گردید ولی آب میوه را با تانی بیشتری خورد. اصرارداشت که نی مربوطه را به نحوی به داخل پاکت آب میوه فرو کند. به نظرم رسید که خوراکی خوردنش را قبلاً دربرنامه های راز بقا دیده ام.با هر جرعه ای که از آب میوه میخورد سرش به اندازه 180 درجه کامل به قول متصدیان دوربین پانوراما حرکت میکرد. خیلی اصرار داشت که تا آخرین قطره آب میوه اش را هم بخورد. برای اینکار مجبور بود گردن ستبرش را خیلی عقب ببرد و با واسواس زیادی اینکار را میکرد.

بعد از اتمام شارژ معده، عین یک ضبط صورت اتوماتیک به کار افتاد. دهه 50 میلادی به آمریکا رفتم. آنجا ازدواج کردم و دارای دو فرزند شدم. هر دو از آب و گل در آمدند. در این مدت اصلاً ایران نیامده بودم. درآمریکا زندگی راحتی داشتم. به قولی ، آمریکا سرزمین مزخرفی است ولی در حال حاضر بهترین محل برای زندگی است. ایام خوبی در آنجا داشتم . راستش در این مدت میتوانم بگویم که از دین و مذهب و اعتقادات این چنینی فارغ بودم وبیشتر مطابق مد آن روز در اروپا و آمریکا تظاهر به چپ روی کرده و کتابهای جان اشتاین بک و جرج لوکاس و بعدها میلوان جیلاس را می خواندم. به رمان های مد روز و فیلم های مطرح آن روز اروپاو آمریکا علاقه داشتم . سوادم سطحی و در هیچ رشته ای به ویژه فلسفه عمیق نشدم. با تحصیلاتی که در رشته حقوق در آمریکا انجام دادم و کار در یک دفتر حقوقی درآمد و زندگی خوبی داشتم. بیشتر از آنکه اسامی دانشمندان و هنرمندان رابدانم ، به تست غذاهای متنوع و انواع مشروب ها علاقمند بودم . به قولی هر هری مذهب بوده و دنیا را دمی میدانستم.

به تدریج که سنم بالاتر میرفت، احساسات معنوی از جمله علائق دینی و میل به بازگشت به ایران در من زنده تر میشد. در حالیکه حرف میزد دست کرد و از جیب گنده پیراهنش کیف چرمی رنگ و رو رفته ای را بیرون کشید. اول از همه عکس زنش را نشان داد که زنی حدود 60 ساله نشان میداد. به نظرم رسید که سارا پالین معاون مک کین تا چند سال آینده همین قیافه را خواهد داشت. با قاطعیت گفت که با زنش متارکه کرده. با خودم فکر کردم با طلاق زنش ، چیز زیادی را نباید از دست داده باشد. اما پسرانش نظیر روس ها قیافه ای نخراشیده داشتند. برایم توضیح داد که یکی از آنکه در اسلواکی دارد کارگردانی فیلم می خواند( یاد رفت بپرسم چرا در اسلواکی ؟) ودیگری خلبان هواپیماهای سم پاش در ایالت کانزاس است. وقتی تعجب مرا دید که چرا بعد از این همه مدت برگشته ایران و چرا در این کلاس شرکت دارد، با چند دقیقه تاخیر که کنجکاوی مرا به اندازه کافی تحریک کند، با صاف کردن سینه اش که به استارت تراکتور های جان دیر بیشتر شبیه بود اینگونه ادامه داد:

دلم برای غذاهای ایرانی و خلاصه دیداراز ایران تنگ شده بود. تنها یک خواهر برایم در تهران باقی مانده بود که هر از گاهی با او تلفنی صحبت میکردم. شال و کلاه کردم و آمدم اینجا. خواهرم تا فهمید که زنم را طلاق دادم به سبک ایرانی ها گیر داد که الا و لالله باید زن بگیری. هر قدر به او گفتم که اگر می خواستم زن بگیرم که زنم را طلاق نمیدادم، به گوشش نرفت و نرفت. البته خودم هم زود فهمیدم که درایران به هر فردی که مجرد باشد چه زن و چه مرد مردم با سوء زن نگاه می کنند و فکر می کنند مشکلی دارد.کاندیدای خواهرم یک زن مذهبی بود که به قول خواهرم آدم روشنفکری محسوب می شد که قلباً به دستور اسلام در خصوص لا اکراه فی الدین اعتقاد داشت و به من اطمینان داد که این زن نه تنها باعث آزارم نمی شود بلکه به قول خودش جمعیت خاطر زیادی را برایم فراهم خواهد ساخت. این شد که من برای دومین بار شدم داماد و از این اتفاق راضیم. زنم آشپزی اش یک یک است. همه آن غذاهائی را که پنجاه سال است نخورده ام، الان دوباره امتحان می کنم. زنم حتی بلد است کله پاچه بپزد. گاهی هم که سر کیف است برایم قلیان چاق می کند. من هم به نحوی با زنم کنار آمده ام. با هم تا حالا چندین بار مشهد و اصفهان و شیراز رفته ایم.آخرین پروژه مشترکمان هم رفتن به حج است. راستش با توجه به طول سفر به نظرم می صرفه. چانه رحیم اخوین گرم شده بود و یک ریز حرف میزد. به اش گفتم که بهتر است تا به صحبتهای آقا توجه نماید و گرنه در مکه و مدینه ودر اجرای مناسک دچار مشکلات فراوان خواهد شد.

آقای روحانی در خصوص نحوه پوشیدن لباس احرام توضیح میداد. دو حوله بزرگ را از ساکش در آورد و یکی را دور کمرش پیچید و دومی را بر دوش انداخت و در عین حال توضیح داد که حجاج همه لباسهائی را که بر تن دارند باید در آورند ، حتی شورتشان را. البته بلافاصله توضیح داد که اینها شامل آقایان می شود و در خصوص خانم ها آنها نباید این کار را انجام بدهند وتوضیحات بیشتر در این مورد را خانم موسوی به خانم ها خواهند داد.

زیر چشمی به قیافه رحیم اخوین نگاه میکردم. انگار مشغول تماشای فیلمی تخیلی است. با علاقه به صحبتهای روحانی کاروان گوش میداد. روحانی در خصوص محرمات طواف توضیح داده و می گفت که اگر کسی در طول مراسم زن خودش را ببوسد، باید یک شتر رابه عنوان کفاره این گناه بزرگ بدهد، چون زنان در طول طواف بر شوهرانشان حلال نیستند. رحیم سرش را بیخ گوشم آورد و گفت با توجه به اینکه همه اینها پیرمردو پیرزن هستند، اگر به همدیگر حلال هم بودند، هیچ غلطی هم نمی توانستند بکنند. روحانی در خصوص غسل جنابت و انواع آن غسل ارتماسی و ترتیبی توضیح میداد و رحیم با دقت از آنها یاد داشت بر می داشت. عینک طبی بزرگی را بر چشم زده و گوشی موبایل بزرگ و از مد افتاده ای را به گردنش آویزان کرده بود. روحانی کاروان آداب غسل ارتماسی را می گفت که هر فردی باید بعد از نزدیکی با جنس مخالف باید چنین غسلی را به جای آورد. باید یک باره در آب زیادی مثل آب استخر و یا چشمه غوطه بخورد. رحیم مثل دانش آموز علاقمندی انشاء می نوشت. موبایلش زنگ زد و با دستپاچگی آن را به گوشش گذاشت و با صدای بلند گفت الو!! بعد به من چشمک زد و یواشکی گفت زنمه!! باید نیم ساعت زود تر از پایان جلسه برویم. داشت بلند میشد برود که گفتم : میدانی ما در ایران به کسی که خیلی از زنش حرف شنوی داشته باشد چه می گوئیم؟ مکثی کرد و گفت " زن ذلیل" گفتم برو حالا، زنت منتظرته.

 

Share/Save/Bookmark

Recently by cyrous moradiCommentsDate
به صندوق رای ایمان آوریم
3
Nov 04, 2012
چه باید کرد؟
9
Oct 02, 2012
سازش تاریخی
2
Sep 03, 2012
more from cyrous moradi