سیر سقوط جمهوری اسلامی


Share/Save/Bookmark

سیر سقوط جمهوری اسلامی
by comrade
14-Jun-2010
 

در تظاهرات حکومتی 9 دیماه در میدان انقلاب تهران، سخنران حجت الاسلام علم الهدا بود که برای این سخنرانی با هواپیما از مشهد به تهران منتقل شده بود. "شاه" بیت سخنان او، انجا بود که مردم معترض به کودتای 22 خرداد را "گوسفند" و "گوساله" خطاب کرد!

در نماز جمعه 21 خرداد تهران، آیت الله حائری شیرازی را به همان شیوه، یعنی باهواپیما از شیراز به تهران آوردند تا سخنران پیش از نماز حجت الاسلام سید احمد خاتمی شود! سخنان او تلاشی بود آشکار برای انکار قدرت طلبی علی خامنه ای، که اگر مردم و حتی بخش مهمی از مراجع و روحانیون درباره خامنه ای به این نتیجه نرسیده باشند، چنین تلاشی از جانب حائری شیرازی هم لازم نبود و بیت رهبری انکار این خصلت را از زبان حائری شیرازی در نماز جمعه تهران ضروری تشخیص نمی داد. حائری شیرازی و علم الهدا، تنها دو نمونه اند از جمع روحانیونی که فعلا تکیه به سرنیزه سپاه داده و پشت کودتا سنگر گرفته اند. خودشان هم میدانند که به سرنیزه می توان تکیه داد، اما روی آن نمی توان نشست!

همزمان با سخنرانی حائری شیرازی در تهران و سالگرد 22 خرداد، حجت الاسلام شیخ مهدی کروبی راهی قم شد تا با آیت الله صانعی و احتمالا مراجع دیگری که منتقد اوضاع جاری در کشورند و نگران نزدیک شدن سرنیزه به پشت گردن هایشان هستند دیدار کند. گروهان ملبس به لباس شخصی سپاه با سنگ و چماق و چاقو مقابل خانه آیت الله صانعی اجتماع کردند تا از کودتا دفاع کنند.

آنها که کودتا کرده اند، به گفته مهندس موسوی در مصاحبه مشترک با شیخ مهدی کروبی، روی چاه های نفت نشسته اند، سرنخ 70 میلیارد دلار واردات سالانه را در دست دارند و سیستم مالی و بانکی کشور را قبضه کرده اند. برای تامین هزینه بسیج یک گروهان چماقدار و چاقوکش ته جیبشان را هم اگر تکان بدهند کافی است. درحالیکه موسسه مصباح یزدی هم در قم، دستش توی همین جیب است و طلبه های خورده و پروار شده اش پیشنماز گروهان چماقداران و قداره بندهاست.

این همان سرگذشت قدیمی و آشنائی است که در باره انقلاب مشروطه احمد کسروی نوشته و در کتاب های تاریخی دیگر هم ثبت است، گرچه نه به دقت و صداقت و بی پالایشی تاریخ مشروطه کسروی. در انقلاب مشروطه نیز روحانیون به دو گروه تقسیم شدند. روحانیون طرفدار استبداد و شریک مالکان و خوانین و فئودال ها و دربار شاهنشاهی که پرچمدار آن شیخ فضل الله نوری شد و روحانیونی آزادیخواه و در کنار مردم که برخی از آنها در باغشاه تهران اعدام شدند. در آن زمان نیز سرانجام "ورق" برگشت. گروه اول همراه با شاه مستبد قاجار سقوط کرد و گروه دوم قدرت را بدست گرفت. اگر در دور اول امثال ثقه الاسلام در تبریز و میرزا نصرالله بهشتی- ملک المتکلمین-، میرزا جهانگیرخان -صوراسرافیل- و میرزا احمد تربتی- سلطان العلما- (روحانی و روزنامه نگار) در باغشاه به دار شدند، در حاکمیت گروه دوم شیخ فضل الله نوی مجتهد مقیم تهران در میدان توپخانه بالای دار رفت. این سرگذشت، در جمهوری اسلامی نیز تکرار شده است. در زمان آیت الله خمینی آنهائی در حاکمیت بودند که امروز زیر چکمه کودتای 22 خرداد قرار دارند و باید دید فردا که در روی پاشنه دیگری خواهد چرخید، سرنوشت امثال حائری شیرازی و آیت الله صانعی بعنوان دو نمونه از دو گروه چه خواهد شد. بویژه که حالا سرلشگرهای سپاه پاسداران نیز خود ادعای آیت الهی دارند!

به نقل از پیک نت‌ دات کام


Share/Save/Bookmark

Recently by comradeCommentsDate
آگهی‌ مزایده
5
Feb 05, 2011
Would you like a gift receipt, Sir?
8
Dec 25, 2010
The American Dynasty
11
Dec 10, 2010
more from comrade
 
benross

طبق توصیه، بلاگ

benross


طبق توصیه، بلاگ مستقل نصب شد.


comrade

"انحلال و ادغام"

comrade


 

 

با تشکر از پاسخ مشروحی که ایکاش آن را به صورت بلاگ مستقلی در
سایت نصب میکردید. میل دارم این توضیح را داده باشم که تصویر مورد بحث،
ساخته و پرداخته من نیست، و به یاد هم نمی‌اورم که آن را از کجا پیدکرده
ام. فرقی‌ هم نمیکند که چه شخص یا کدامیک از گروههای به قول شما پانصد
گانه، آن را طراحی کرده باشد. خیر و یا شرّ غیبت شیر و خورشید هم نصیب
طراح. من فقط پیامش را پذیرفتنی و شدنی یافتم. و میل داشتم که جنابعالی به
عنوان یکی از طرفداران سیستم سلطنتی، نظر خود را راجع به آن بیان کنید.

اشاره شما، به دیکتاتوری شاه، و عدالت خواهی‌ سمبلیک گلسرخی اشاره به
هویت سیاسی نسلیست که پیش از نیل به بلوغ اجتماعی، داعیه بلوغ سیاسی داشت.
یکی از بزرگترین مضرات دیکتاتوری، ایجاد محیط مناسب است برای قهرمان
پروری‌. که نمونه‌های به حق و یا ناحقش هم چندان کم نبودند، از صمد بهرنگی،
تا شریعتی‌ و آل احمد، از گلسرخی تا اشرف دهقان و بقیه.

کاملا درست میگویید:" درد ما فقدان یک پروژه اجتماعیست که بر بستر آن
پروژه‌های سیاسی مدرن در تنوع ممکن خود شکل بگیرند"، هر چند که من بر خلاف
شما بر وحدانیت تشکیلات سیاسی و احتراز از تعدد آن اعتقادی ندارم. آنچه که
شما از آن به نام "انحلال و ادغام" یاد می‌کنید، به باور من، منوط  به وجود
همان  "پروژه اجتماعی" مورد اشاره تان است که از آن بی‌ بهره ایم، و لاجرم
باید مورد مصالحه واقع شود.

 


benross

انتخاب میان تاریخ تجدد و تاریخ ضد تجدد

benross


راستش رفیق عزیز داس و چکشی، این اهدافی است که سی سال است تقریباً از سوی همه تکرار می‌شود (منجمله رضا پهلوی) و نتیجه‌اش همان چیزی است که شاهدش هستیم. زمان آن است که نقب بزنیم و ببینیم ریشهٔ شکست در کجاست. هرکجا هست، راه حل در قشقرق چسب ناچسب «کنکاش برای جامعهٔ مدنی» در چارچوب رژیم اسلامی نیست.

×××

تفاوت در اندیشه

این همان پلورالیسم است که از اصول اساسی مدرنیته است. مانند هر مفهوم مدرن، از سوی ما -هیچیک از ما- به درستی گوارش نشده است. علیرغم اینکه نسل جدید شهری ایران یک سر و گردن از همهٔ ما بالاتر است، ولی نباید بیش از اندازهٔ واقع بینانه‌ای روی آن حساب کرد. وحدت مبارزه در عین تنوع افکار این جوانان، ولو در فاز پیشرفته‌تری، همان وحدت زیر فشار دیکتاتوری است. وحدت ساده‌لوانه‌ای که مثلاً در زمان دیکتاتوری شاه، گلسرخی را به مدافع عدالت‌خواهی «مولا علی» بدل کرده بود!

این نکتهٔ مهمی است، نه بلحاظ اینکه «مولا علی» حق دفاع از خود ندارد. بلکه به این دلیل که در یک بینش مدرن، به وکیل و وصی نیازی ندارد. دست‌کم نه به یک وکیل و وصی مارکسیست. پلورالیسم مدرن، در همین نگرش پدرسالارانه دفن شده بود. نمای آشکارتر این دیدگاه غیر مدرن همین است که او از خودش دفاع نمی‌کرد. از خلقش دفاع می‌کرد. بی آنکه در مورد وکالت خود از جانب خلق تردیدی داشته باشد.

چنین دیدگاهی فاقد یک رسالت تاریخی نبود. ولی بلوغ فکری و سیاسی کل جامعه -و صد البته شرایط جهانی و جنگ سرد- اجازهٔ این را نمی‌داد که فعالان سیاسی جایگاه خود را به درستی در این رسالت تاریخی بازشناسند.

شیوهٔ ادارهٔ یک جامعهٔ آزاد و دموکراتیک، یک راه دارد یا دو راه. و حداکثر سه یا چهار راه. راه پنجمی وجود ندارد. بهرحال کل ماجرا به این خلاصه می‌شود که تکس و مالیات را دولت به درجات گوناگون جمع‌آوری می‌کند و به درجات گوناگون در خدمت بخش خصوصی یا بخش دولتی قرار می‌دهد. بخش عمدهٔ تصمیم‌گیری نهایی را هم، نه آن حزب سیاسی که به انتخاب مردم به قدرت رسیده است و از دیدگاهی فلسفی تمایلاتی اینگونه یا آنگونه دارد، بلکه آن کارشناس ارشد وزارتخانهٔ مربوطه تعیین می‌کند که جمع و تفریق می‌کند و نتیجه را به وزیر مربوطه تسلیم می‌نماید. آن کارشناس ارشد هم، در ارگان دولتی که به رتق و فتق امور مشغول است، با تغییر حزب سیاسی حاکم به این سادگی ها تغییر نمی‌کند.

نسل ما، همان نسل گلسرخی به بعد، اگر به کل قضیه به این شکلی که عرض کردم نگاه کرده بود با هیچ تنش و محدودیتی در رژیم شاه مواجه نمی‌شد.

اینهمه تشتت و گسستگی و چندگانگی گروهی و جنگ و جدل ابدی میان این گروه ها، گروه‌هایی که همگی مدعی همین آرمان پیش پا افتادهٔ جامعهٔ آزاد و دموکراتیک هستند، از چه ریشه می‌گیرد؟ آیا ما واقعاً به پانصد گروه سیاسی نیاز داریم که همگی خواهان جامعه‌ای هستند که سه چهار انتخاب سیاسی را برای مردم مقدور سازد؟!

چپ و راست بودن چه معنایی دارد وقتی که فاقد ساختار اجتماعی هستیم که در آن گزینش‌های چپ‌گرایانه یا راست‌گرایانه مقدور باشد؟

درد هیچیک از ما یک پروژهٔ «سیاسی» به مفهوم غربی کلمه نبوده و نیست. درد ما فقدان یک پروژهٔ اجتماعی است که بر بستر آن پروژه‌های سیاسی مدرن در تنوع ممکن خود شکل بگیرند. پروژهٔ اجتماعی دیرینهٔ ما همانا مدرنیته است. از این روست که «تفاوت در اندیشه» تنها در صورتی معنای واقعی پیدا می‌کند که تفاوت در اندیشه شهروند ایرانی باشد و نه تشکلات سیاسی. پلورالیسم در شرایط کنونی فقط و فقط پلورالیسم افراد را به رسمیت می‌شناسد. هدفِ شهروندان مدرن، با تمام تنوع افکارشان، از دیدگاه پروژهٔ سیاسی-اجتماعی یکی است و به بیش از یک تشکل سیاسی نیازی ندارد. به رسمیت شناختن تشکلات سیاسی کنونی نفی پروژهٔ مدرنیته است. ما به این نکته بسیار کم بها می‌دهیم که ۹۹٪ کارایی آزادی عقیده و بیان در خارج از حوزهٔ «سیاسی» معنا پیدا می‌کند.

 

اتحاد در عمل

بله، اتحاد درعمل، به معنای احترام به پلورالیسم در چارچوب یک تشکیلات واحد سیاسی و به رسمیت نشناختن گروه‌های موجود که خود از آثار جانبی مشکلی هستند که خیال داریم رفع کنیم. اگر ما تاکنون از اتحاد عاجز مانده‌ایم به خاطر این است که آن را به گروه‌های سیاسی متولد شده از ناهنجاری ساختار اجتماعی موکول کرده‌ایم. اتحاد در عمل در یک تشکل سیاسی که مصمم است به این ناهنجاری خاتمه بخشد، نمی‌تواند و نباید به هیچیک از این گروه‌های حقیقی یا مجازی متکی باشد که خود محصول ناهنجاری ساختار اجتماعی هستند. در بالا به خسرو گلسرخی اشاره کردم و این مرا یاد خاطره‌ای مربوط به همان دوران انداخت که بازگفتنش شاید بی‌ربط نباشد.

در قلهک تهران خیابان یکطرفه‌ای بود به نام «دولت» که به خیابان شمیران ختم می‌شد. برای سالها، وضع آسفالت این خیابان بسیار وخیم بود و آنقدر چاله چوله داشت که دمار از روزگار هر اتوموبیل و هر کمک‌فنر و ماتحت هر سرنشینی در می‌آورد. با همکلاسی ها در حوالی تقاطع دولت و شمیران قدم می‌زدیم که من به شوخی گفتم «تمام این جماعتی که می‌بینید در حول و حوش این تقاطع دولت  و شمیران پلاس هستند و راه می‌روند، همگی ساواکی هستند. چون هرکسی که از این خیابان خارج می‌شود دارد به دولت فحش خواهر و مادر می‌دهد.» یکی قه قه می‌خندید، دیگری با لبخندی گزیده مدام به چپ و راستش نگاه می‌کرد (همانی که در جایی نوشتم که بعدها توده‌ای شد و با او قطع رابطه کردم) و دیگری طبق معمول دوزاری‌اش نمی‌افتاد و باز آن دیگری به من می‌گفت «بابا تو را به خدا از این حرف‌ها نزن بابای من توی ساواک کار می‌کنه»... خلاصه اینکه در آن دوران، در آن شرایط و در آن سن و سال، هرکس هرچه بود، «یار دبستانی» بود.

ده بیست سال پیش، من پیشنویسی برای «برنامهٔ سیاسی و مبارزاتی جنبش نوین ملی ایران» تهیه کرده بودم که دیگر نسخه‌ای از آن را در دست ندارم که دقیقاً بگویم چه داشت و نداشت. حافظه‌ام هم که قربانش بروم. ولی یادم می‌آید که استراتژی آن را چنین تبیین کرده بودم: «گذار دموکراتیک از ساختار ناهنجار اجتماعی به ساختار بهنجار مدرن». در خدمت این استراتژی، که به عنوان گام اول، استقرار مجدد قانون اساسی ایران و سپس «تأیید، تکمیل یا تغییر» آن قانون اساسی توسط یک مجلس مؤسسان را هدف قرار داده بود، بر ضرورت ایجاد یک سازمان سیاسی به نام «سازمان مردمی» به عنوان بازوی اجرایی این استراتژی تأکید شده بود. به احتمال زیاد، با توجه به اینکه بیست سال جوانتر بودم و بیست سال رادیکال‌تر، و با توجه به پیشینهٔ کمونیستی خودم، ایدهٔ رسالت این بازوی سیاسی و مبارزاتی، به صرف استقرار یک دولت موقت دوران گذار ختم نمی شد و چیزی که در ذهنم می‌پروراندم یک حکومت تک حزبی مدرن بود که در آن این سازمان مردمی فراسوی کسب قدرت، پیشبرد پروژهٔ مدرنیته را برعهده بگیرد. این جنبه از ایده‌های اولیهٔ من جنبه ایست که امروز تغییر کرده است. از دیدگاه تئوری، یک جامعهٔ مدرن تک حزبی برای ایران هنوز هم کارآمدترین شیوهٔ پیشبرد مدرنیته به نظر می‌رسد، ولی از دیدگاه عملی، عنصر انسانی را نادیده گرفته است و آرمان‌های آزادیخواهانهٔ آن اولین قربانی این تمرکز قدرت خواهند بود. از اینروست که من برای این تشکیلات واحد دیگر رسالتی فراسوی استقرار یک دولت موقت قائل نیستم. مابقی کار به عهدهٔ دولت موقت است و ارگان‌های کشوری و لشکری که در اختیار دارد، و از همه مهم‌تر، جامعه‌ای  که در آزادی کامل عقیده و بیان و تشکل، نسبت به آیندهٔ کشور خود گفتگو خواهد کرد.

غرض از اینهمه وراجی این بود که من در همان زمان هم، شرط «اتحاد در عمل» با دیگر فعالین سیاسی را برای سازمان مردمی منوط به انحلال و ادغام این گروه‌ها در سازمان مردمی کرده بودم. این مربوط به بیست سال پیش می‌شود. یعنی زمانی که هنوز این گروه‌ها کیا و بیایی داشتند. امروزه که این گروه‌ها منحل خدایی هستند کار باید آسان‌تر باشد!

 

مبارزه با دیکتاتوری

آن «تنوع اندیشه» و پلورالیسم فردی که حول پروژهٔ مدرنیته در یک سازمان واحد مردمی به «اتحاد در عمل» دست خواهد یافت، هدفش مبارزه با «دیکتاتوری» نیست. هدفش استقرار کامل آزادی عقیده و بیان و تشکل، طبق یک برنامهٔ کاملاً مشخص است: استقرار مجدد قانون اساسی، دولت موقت، مجلس مؤسسان، تنفیذ قدرت به ارگان‌های برآمده از قانون اساسی مصوب مجلس مؤسسان. ما برای این هدف مبارزه می‌کنیم. هرکس بر سر راه ما قرار بگیرد از سر راه برخواهیم داشت. من ترجیح می‌دهم اهداف خود را متکی به خود تبیین کنیم و نه منوط به یک عامل بیرونی به نام «دیکتاتوری». منطقاً آن کسی که بر سر راه ما قرار بگیرد دیکتاتور است. اما تفاوت این دو رویکرد در این است که اولی ابتدا دشمن را تعریف می‌کند و بر مبنای آن خود را، و دومی ابتدا خود را تعریف می‌کند و بر مبنای آن به دیگران مجال می‌دهد که تصمیم‌گیری کنند. این به خودی خود به مقدار زیادی از آنتاگونیسم و تنش‌های متکی بر پیشداوری‌ها خواهد کاست و به موازات آن، راه ما را هموارتر خواهد کرد.

×××

تفاوت در اندیشه، اتحاد در عمل و مبارزه با دیکتاتوری، کیست که با آن مخالف باشد. گرفتاری از آنجا شروع می‌شود که بخواهیم شیپور را از سر گشادش بزنیم. اما کلاً من با همهٔ اهدافی که طرح کرده‌ای موافقم، گو اینکه یک عامل اصلی و اساسی در میانهٔ طرح تو از قلم افتاده است: شیر و خورشید.


benross

نظر من در مورد

benross


نظر من در مورد پیام بالای بلاگ از آن چیزهای دوهزار کلمه‌ای خواهد شد! ولی چشم. سر فرصت به آن خواهم پرداخت.


comrade

خواهش میشه!

comrade


در ورای تمام تعابیر و تفاسیر، که لزوما بی‌طرفانه هم نیستند، و چه
بسا، نباید هم که باشند. میل دارم
(در فرصت مناسبی و نه لزوماً دیروقت مثل الان) نظرتان را در مورد پیامی که در تصویر
بالای بلاگ به چشم می‌‌خورد، بدانم.


benross

ممنون از توضیح.

benross


ممنون از توضیح. حدس می‌زدم اشتباهی شده چون خیلی به مطلب بی‌ربط بود.

ضمناً در زمان نوری، گمان نکنم دربارهنوز«شاهنشاهی» شده بود. باید کتاب کسروی را دوباره پیدا کنم و بخوانم. به تعبیری همهٔ دودمان‌های پادشاهی ایران «شاهنشاهی» بوده‌اند ولی برداشت متعارف کنونی، آن را به دودمان پهلوی نسبت می‌دهد که با فارسی سازی و ایرانی سازی تعابیری چون «سلطنت» همراه بود. آن وقایع هم که البته در دوران قاجار اتفاق افتاده‌اند. این یا یک اشتباه لپی است و یا یک سوء نیت لپی!


comrade

Blog, or news

by comrade on

 

 

والله، فکر می‌کنم، جیم جیم واسه تذکر به من زبون بسته، همچین‌ عجله
کرد، که ویدئوی یه بابای دیگه رو عوضی
گذاشت اینجا. اتفاقاً قشنگم بود. 
حالا شما هم ببخشین... از دفعه دیگه قول میدم. به حضرت عباس!


benross

بلاگ یا خبر،

benross


بلاگ یا خبر، شاه بیت آن ویدئو بود. کجا رفت؟


comrade

Rafigh-e-kabir, JJ

by comrade on

به روی دو چشمم..


Jahanshah Javid

News & blogs

by Jahanshah Javid on

Comrade jan, lotfan dar ayandeh een gooneh mataaleb raa faghat dar News Section post konid. mamnoon mishavam.

Link news posting:
//iranian.com/main/node/add/contrib_news

j