Leurence's Anatomy

bababozorg
by bababozorg
02-Sep-2007
 

متهم

وقتی در تنهایی خودم در اندیشه گم سرکش روزگار به انسان فرو رفته بودم ، بازیچه شدن کور در باد را به یاد آوردم....!!
به کدامین سوی این طغیان ها می توانستم پاسخی روشن برای بقا و ماندن بیابم..!!
.... ومعلوم نبود که این سرکشی از آن کیست... و برای چیست!!
مات و مبهوت به صفحه شطرنجی حائل مکانم می نگریستم وجز سیاهی و سپیدی ، رنگ دیگری نمی یافتم.
خسته و دل آزرده در لاک خودم فرو رفتم و در خیالی بارانی منت تجسم رنگین کمانی زیبا و قشنگ را کشیدم.... اما
....اما افسوس که از پس این پرده ، واژه رنگها همچنان گنگ و نامفهوم بود....!!
Share/Save/Bookmark

Recently by bababozorgCommentsDate
چرخ دنده های زمان
-
Sep 21, 2007
more from bababozorg
 
bababozorg

چرخ دنده های زمان

bababozorg


 زندگی در بیابان گرم و کُشنده، در حائلی از سرابهای که ترا وادار به داشتن امید به قطره آبی می کند و لحظه به لحظه بر تشنگیت می افزاید و سرانجامت را به یاًس و نابودی می کشاند.همچنان که زمان می گذرد خود را در قالبی از انجماد احساس می کنی.....!!... واز خود دیوانه وار و پریشان می پرسی ، چرا؟!!....به هر سو که توان دید هست بینهایتی می بینی و تو در وادی حیات و بقا که چندی نیست، اسیر چرخ دنده های پیر و فرسودهُ زمانی....وتو چه می دانی که به کدامین سوی این بینهایت پا نهاده ای !!وبرای سلب مسئولیت از خود ، بهانه ای به نام حکمت را جایگزین اراده و خواستهای خود کردی که این معما سالهاست که در قالب انصاف معنایی نداشته....آیا از خود پرسیده ای ، به کجا می توان رفت و رسید .... وقتی که اندیشهُ بینهایت در میان باشد...؟!!