درهزار و سیصد و پنجاه و هفت
هستی ما سوخت با یک پیت نفت : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
//iranian.com/main/blog/all-iranians-27
کوچ نادر نادرپور
//www.persian.ws/poet/fullnews.php?id=32
گرد با د
تا که چون گلشن عشق ، سبز و آ با د شدیم
سر به سر عزم و تلا ش ، کوه ایجا د شدیم
سوی یک مقصد خیر ، همره ، همزاد شد یم
زآ تش کوره ی غیر ، یکد م آزاد شد یم
ر و شنا یی و سرور ، شب میلا د شد یم
ساحل طلعت نور ، خوش و د لشا د شد یم
نا گه ا ز مکر غريب ، شهر فر یا د شد یم
پی یک خیل فريب ، سیل آ حا د شد یم
بهر یک چکه ز ا بر ، کا م گرد با د شد یم
قعریک چا له به جبر ،غر ق بید ا د شدیم
گنج ا یما ن و ا مید ، رفته بر با د شد یم
قوم د یرين ود ا د ، جمع ا ضد ا د شد یم
چا ه غم ها ی زما ن ، غصه بنیا د شد یم
ا ز سر با م جها ن ، خا طره ، یا د شد یم
تا که با عزم و تلا ش ، کوه ا یجا د شد یم
بهر یک چکه ز ا بر ، کا م گرد با د شد یم : دکتر منوچهر سعا دت نوری
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-19
اگر پسرت از تو بپرسد
که بهترین روزِ انقلاب کدام بود
به او چه خواهی گفت؟
آیا بی درنگ می گویی: ٢٢بهمن پنجاه و هفت ؟
روزی که همراه با مردم دروازه ی زندان اوین را گشودی
و در آشپزخانه، آبکش های بزرگ برنج را دیدی
که زندانبانان کهنه برای ناهار پالوده بودند
و زندانبانان تازه برای شام خود پختند ... : مجید نفیسی
//iranian.com/main/2012/jan-10
شیخ این زمان به مسند قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش ی زمان را بریده است
دیروز گفت :« طالب ِ جاه و مقام نیست !»ـ
امروز در تدارک ِ پُست ِ عدیده است
دیروز قصه داشت که : « احرار زنده باد !»ـ
اینک کفن به قامت ِ ایشان بریده است !ـ
با نام ِ آسمان ، به زمین حُکم می کند
گویی که آسمان و زمین را خریده است !ـ
روزی به خلق وعدهء جمهور داده بود
امروز خلق واقعه ای ناشنیده است
یعنی که : «ما شبان و تو در پیش ما دوان
ما خُبره ایم و آهن ِ ما آبدیده است ! ـ
روزی اگرچه نعرهء واحُرّیت زدیم
سار از درخت حادثه اینک پریده است ! ـ
اکنون به یُمن ِ خون ِ خلایق ، عصای جور
در دست ِ ما چو افعی ِ حرمان کشیده است
ما مُبصر کلاس ِ جهان ِ سیاستیم
ما را خدا برای شما برگزیده است
تاریخ گفته است که در داو انقلاب
آنکس بَرَد که راه به مَسند کشیده است
مشروطه گرچه عاشق و دلداده داشت ، لیک
آن کو وزیر شد به وصالش رسیده است
در باغ وحش جنّت ِ مشروعهء جدید
هرکس به قدر همّت ِ خود میوه چیده است
وین سان در این صحاری خونین ی انقلاب
مار ِ دوسر به چلّهء مذهب لمیده است
فرزند ِ راه ِ خلق ، به دیدار ِ آفتاب
بیدار مان که فاتح ظلمت سپیده است : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
//iranian.com/main/blog/all-iranians-27
سوگ به پا کن به «بیست و دوم ِ بهمن»
بایدت امروز درد و زاری و شیون
سوگ ِ هزاران دِلیر مرد و زن ِ راد
باخته جان تا شود وطن ز غم آزاد
تافته رنج و شکنج ِ شیخ به سی سال
جان به لب آورده، تلخکام و بداحوال
سوگ ِ دلآزار ِ چشم کرده پُر از آب
سوگ ِ "ندا"، سوگ و داغ ِ "آرش" و "سهراب"
بانگ برآور در این "دههی ِ زَجر"
_ "صبح ِ دروغین" به جای ِ جلوهای از "فجر" _
شِکوِهکن از رنج و تیرهبختیی ِ ایران
میهن ِ رنگین ز خون ِ پاک ِ دلیران
حاکم ِ کینتوز و سنگدل، بَری از مهر
مردم ِ محکوم در شکنج و دُژم چهر
هر شب و روزی هزار ناله برآرند
تا مگر این رنج ِ بیکران به سر آرند
چیست سرانجام ِ این جنون و جنایت؟
کیست که خیزد؛ کند ز خلق حمایت؟
گشت تَبَه زین بلا مزاج ِ زمانه *
کشتی ازین موج، کی رسد به کرانه؟
دل به امید ِ عَبَث، نگرددمان خوش
نیست رهایی ز چنگ ِ "پیر" ِ جوانکُش
معجزه کی میشود به عرصهی ِ پیکار؟
جُز که شود عزم ِ توده پدیدار
در کف ِ "نسل ِ جوان" کلید ِ رهایی
تا بگشاید دری به فتح ِ نهایی
برکَنَد از جای، میخ ِ خیمهی ِ بیداد
میهنی آزاد را نهد ز نو بُنیاد
سخت بکوبد بنای ِ جَور و ستم را
خشک کند ریشههای ِ حسرت و غم را
نقطهی ِ پایان نهد به دفتر ِ پارین
تا کند آغاز دفتری دگرآیین : رامتین جهانبین
//www.iran-chabar.de/printfriendly.jsp?essayId=26920
ما گمشده در شبی سياه افتاديم
نزديک چو شد سحر به راه افتاديم
از بس که ره نجات نا روشن بود
از چاله درآمده به چاه افتاديم
چندان شب يلدای وطن طول کشيد
تا رنگ فروغ صبح از ياد پريد
شبگيرچو مرده ای کفن پوش از گور
برخاست گمان زديم هان صبح دميد
آواره اگر چه ايم و ميهن در بند
با ميهنمان به جاست عهد و پيوند
يک روز به سوی خانه مان می آييم
روزی که نه دير است به فردا سوگند: نعمت آزرم
//www.farsi.se/azarm/azarm2.htm
یاد آن زمان که چندی، از شور انقلابی
هرگز نبود یک دم، در دیده خواب ما را
«تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد»
گفتیم و از مسلسل آمد جواب ما را
بردیم مادیان را از بهر فحل دادن
برعکس آرزوها شد مستجاب ما را
..نی و کله قندی دادیم و بازگشتیم
دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را
گر انقلاب این است باری به ما بگویید
ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را : اخوان ثالث
//kachestan.posterous.com/37931975
مستضعفی بگفتا صاحب دلان خدا را
ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را
حافظ ز غیب گفتا حقا که غافلی تو
آخوندهای این قوم کردند هر دو تا را : رضا در حاشیههای تارنمای گنجور
//ganjoor.net/hafez/ghazal/sh5
نظر شما چیست؟
xxxxxxxx
Recently by All-Iranians | Comments | Date |
---|---|---|
کار پردازان انگلیس در ایران : ۵٢ - احسان نراقی عنصر فعال فراماسونر | 4 | Dec 04, 2012 |
اشعاری به یاد محمد مختاری شاعر و نویسنده ی مقتول ایران | 11 | Dec 04, 2012 |
خدمتگزاران فرهنگ ایران : ٢٠ - محمد نوری | 2 | Dec 02, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
All-IraniansWed Jan 11, 2012 06:32 PM PST
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر
محمدرضا شفیعی کدکنی
آشیان فرو پاشید، روح زندگی کوچید
All-IraniansWed Jan 11, 2012 05:44 PM PST
بغض کهنه خواهم شد، از گلوی «خاقانی»
تا بگریم از اندوه، آنچنان که می دانی
بغض کهنه ای دیگر، پینه بسته، عصیانگر
تا بجوشد از چشمم، چشمه های مرجانی
تا ز آه دامنگیر، واژگون کنم تقدیر
وز جنون بگردانم، خط نوشت پیشانی
تا که دیده خون بارد، تا که خون بشوراند
رد پای شیطان را، از حریم یزدانی
آشیان فرو پاشید، روح زندگی کوچید
این منم که می گریم، بر هجوم ویرانی
از دوباره می خندم، باز لانه می بندم
روی باد ویرانگر، در هوای توفانی
گریه ام غمی ناسور، خنده ام امیدی دور
آن ز روی ناچاری، این به حکم نادانی
شرمگینم از باور، کاین زمان پریشان سر
غمگنانه می چرخم، در مدار حیرانی
خیز تا به هم سازیم، تا ز بُن براندازیم
این سپاه ماتم را، با نوای همخوانی
تا به کی هراسیدن، هوشیاری و دیدن
شانه های ضحاکی، بوسه های شیطانی ؟
پیرایه یغمایی
//www.iran-chabar.de/printfriendly.jsp?essayId=10147
این خون که چنین به خاک ایران جاری ست
All-IraniansWed Jan 11, 2012 02:29 PM PST
این خون که چنین به خاک ایران جاری ست
افسوس که از سپاهِ سهل انگاری ست
خنجر به کف جهل سپردی ، زینروی
شام ِ سیه تو روز دین سالاری ست
***
ای آن که به آزادی ِ خویش اندیشی
اندیشهء دین کنی ، پریش اندیشی
زنهار میان راه آزادی و کیش
هرگز بنلغزی و به کیش اندیشی !
***
ای آنکه ترا از آدمیت یاد است
دین ، بهر ِ سیاست ، عین ِ استبداد است
آزادی اگر به نام دین می طلبی
این آرزوی تو تا ابد بر باد است
***
آنان که دموکراسی ی دین می جویند
راهی به فراسوی عبث می پویند
یا عقل ربوده است از آنان تزویر
یا مغز تو را به آب ِ دین می شویند
***
دین ها به تنوعند و گوناگونند
چون نوع بشر ز حد و حصر افزونند
ای آن که دموکراسی دینی خواهی
از دین تو ، دین های دگر بیرونند
***
آنان که دموکراسی دینی خواهند
از تخم خیار ، سیب زمینی خواهند
آنرا که تو در دهر نیابی جویند
وانرا که تو بر خاک نبینی خواهند : محمد جلالی چیمه (م.سحر)
۲۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۲ اوت ۲۰۱۱
//asre-nou.net/php/view.php?objnr=16690
Jenab Dr Noury
by All-Iranians on Wed Jan 11, 2012 02:22 PM PSTThank you for your visit and quoting the beautiful poem written by late Shamloo. You may also like this
اگر امروزه انسان گرگ انسان است
اگر دندان کینه رفته تابن درتن و جان است
اگر جنگ برادر با برادر، سخت آسان است
اگر تقدیرِ بی تدبیر در کار است،
اگر ناطور قانون پیرکفتار است
اگر چون و چرایی نیست
به دیوان قضاوت واژه ی عقل آشنایی نیست
فروغ پایداری نه، و ز آزادی نشان ماندگاری نه
اگر گفتارو کردارند وارونه،
بدی ها،خوب و خوبی ،بد بدین گونه؛
به آری گفتن نا خواسته هرفردمجبور است،
کلام واپسین همواره با "زور " است؛
اگر کژبین و کژ راهیم
زکژبینی و کژ راهی خود حتی نه آگاهیم
اگرافیون مذهب بسته ره بر مرغ هشیاری،
اگر بیگانه با خویشیم و با هر آشنایی نیز بیگانه،
همه از این نظام کور و پر آشوب و " شر "مایه ست
همه از چالش خونبار "سرمایه " است.
که حرص و آز گرگی چند
سیه روزی خیل آهوانِ گیج و آواره است!
برزین آذرمهر
//asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=17630
روزگار غریبی ست نازنین
M. Saadat NouryWed Jan 11, 2012 01:47 PM PST
.
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
و عشق را كنار تیرك راه بند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبی ست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
روزگار غریبی ست نازنین: احمد شاملو
آینده ی نسل ها به دوزخ در شد
All-IraniansWed Jan 11, 2012 11:03 AM PST
«اسلام عزیز» صاحب کشور شد
ملای دغل به تخت شاهی برشد
حیثیت و جان و مال و ناموس برفت
آینده ی نسل ها به دوزخ در شد
محمد جلالی چیمه (م. سحر) / متن کامل:
//asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=17610
هر چيز در جای خود نيست
All-IraniansWed Jan 11, 2012 08:55 AM PST
تو از تخت طاووس تا جام جم
صاحب تخت جامي
تو از سهروردی به ميدان فردوسی و پيچ سعدی
به دنبال تنديس های كلامی
هر چيز در جای خود نيست
از كوچه آبشار بی آب
كوچه در دار بی در
و دروازه غار بی غار
و دروازه شميران
تلاقی گه شش خط بی قواره
كه راهی به شمران ندارد
كوچه بی درخت درختي: محمدعلی سپانلو
Jenab Anglophile
by All-Iranians on Wed Jan 11, 2012 08:47 AM PSTThank you for posting an excellent poem by Naderpour. You may also like this
ای دوزخی سرشت! اگر ظلم آسمان
میراث سرزمین مرا بر تو عرضه داشت،
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو، غیر دانه ی نامردمی نکاشت
در چشم من، تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای ،
یا روح ظلمتی که پس از مرگ آفتاب
چندین هزار دیده ی پر اشتیاق را
بر بامداد بسته و بر شب گشوده ای.
نادر نادرپور
متن کا مل
خون و خاکستر
anglophileWed Jan 11, 2012 07:20 AM PST
آن زلزله ای که خانه را لرزاند
گفتن نتوان که با دلم چون کردیک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پر از خون کرد
او بود که شیشه
های رنگین را
از پنجره های دل ، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گلها را
در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
گهواره ی مرگ را بجنبانید
چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه ی تاریخ
بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای
کارشان نشناخت
آنگاه ، ترانه های فتحش را
با شیون شوم باد ، موزون کرد
او ، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت
گنجینه ی روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
تالار بزرگ
خانه ، خالی شد
از پیکره های مرده و زنده
دیگر نه کبوتری که از بمش
پرواز کند به سوی آینده
در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
غمناک و گسسته و پراکنده
با خانه و خاطرات من ، ای دوست
آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت
است و ویرانی
عزم سفر به پیشواز آمد
تا پشت کنم بر آن پریشانی
اما ، غم ترک آشیان گفتن
چشمان مرا که جای خورشید است
همچون افق غروب ، گلگون کرد
چون روی به سوی غربت آوردم
غم ، بار دگر ، به دیدنم آمد
من ، برده ی پیر آسمان بودم
زنجیر بلا به گردنم آمد
من ، خانه ی خود به غیر نسپردم
تقدیر ، مرا ز خانه بیرون کرد
اکنون که دیار آشنایی را
چون سایه ی خویش ، در قفا دارم
بینم که هنوز و همچنان ، با او
در خواب و خیال ، ماجرا دارم
این عشق کهن که در دلم باقی است
بنگر که مرا چگونه مجنون کرد
اینجا که منم ، کرانه ی نیلی
از پنجره ی مقابلم پیداست
خورشید برهنه ی سحرگاهش
همبستر آسمانی دریاست
گاهی به دلم امید می بخشم
کان وادی سبز آرزو ، اینجاست
افسوس که این امید بی حاصل
اندوه مرا هماره افزون کرد
اینجا که منم ، بهشت جاوید است
اما چه
کنم که خانه ی من نیست
دریای زلال لاجوردینش
آینه ی بیکرانه ی من نیست
تاب هوس آفرین امواجش
گهواره ی کودکانه ی من نیست
ماهی که برین کرانه می تابد
آن نیست که از بلندی البرز
تابید و مرا همیشه افسون کرد
اینجاست که من ، جبین پیری را
در
آینه ی پیاله می بینم
اوراق کتاب سرگذشتم را
در ظرف پر از زباله می بینم
خود را به گناه کشنم ایام
جلاد هزار ساله می بینم
اما ، به کدام کس توانم گفت
این بازی تازه را که گردون کرد
هربار که رو نهم به کاشانه
در شهر غریب و در شب دلگیر
هر
بار که سایه ی سیاه من
در نور چراغ کوچه ای گمنام
بر پشت دری به رنگ تنهایی
آوارگی مرا کند تصویر
با کهنه کلید خویش می گویم
کای حلقه به گوش مانده در زنجیر
اینجا ، نه همان سرای دیرین است
در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟
کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد
در قلب جوان ، اثر ندارد پیر
از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟
سودی ندهد ستیزه با تقدیر
وقتی که خروس مرگ می خواند
دیرست برای در گشودن ، دیر
آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند
نادر نادرپور
Jenab Ahang1001
by All-Iranians on Wed Jan 11, 2012 07:13 AM PSTعالی است. تشکر و پیشنهاد. بجای
صيغه و خانه عفت شد به پا
اين دگر بر خلق نسوان زنده باد
شاید این بهتر باشد
صيغه و بنگاه عفت شد به پا
اين دگر بر خلق نسوان زنده باد
فرهنگ ز انقلابِ تو آلوده شد ،چنانک
All-IraniansWed Jan 11, 2012 07:09 AM PST
خطاب په عبدالکریم سروش
ای رفته با گذشتِ زمان آبروی تو
آن آبِ رفته باز نیاید به جوی تو
دنبالِ دشمن این سوی وآن سو عبث مگرد
ای خودستا! توبوده ای و بس عدوی تو
آن سفله را که خشتِ نخستین نهاد کج
کم جو،که بر توختم شود جست وجوی تو
در دل،هزارتویه ای از ناز ونخوتی
پُرکرده لاف ولاغ ودغا تو به توی تو
سی ساله شد گناهِ بزرگِ تو و هنوز
سُرخای شرم باز نتابد زروی تو
فرهنگخوار گشتی وغافل ،ز فرطِ آز
کاین لقمه ی درشت بگیرد گلوی تو
بد خوانی ی تو را گنه از کوهسار نیست
پژواکِ بانگِ توست که آید به سوی تو
دیوار را به پایه زدی تیشه ها: منال
آوارِ آن فرود گر آمد به روی تو
سد را به روی سیل شکستی :عجب مدار
با شهرِ ما اگر برود نیز کوی تو
دردا که ، در جهان نگری، دورتر ندید
از بینی ی تو دیده ی نزدیک پوی تو
بیگاه خوان خروسی و دیوِ جنون وجهل
از خواب بر پرید ز قوقولی قوی تو
اسلام را تو نیز جهانگیر خواستی
ایران نبود چیزی پیش از سکوی تو
از های و هوی تو همه جا گیر شد سکوت
چون این سکوت بشکند از های وهوی تو
بر ما هنوز نیز نه چندان شناخته ست
ابعادِ زشت کاری ی بسیار توی تو
بود آرزو به روی زمین ات بهشتِ دین
نک دوزخِ بر آمده از آرزوی تو
گفتم که علم ودین به یکی ره نمی روند
کر بود، لیک، گوشِ دلِ جاه جوی تو
چندین چه می چغی که مرا رای بد نبود
حاصل چه داشت رای- گرفتم - نکوی تو
ای خاره ی کناره ی دریای مولوی
کی نشت می کند نمِ او در سبوی تو
آن "من" که مولوی ست، "تو" و "او"ست نیز؛ لیک
این"ما" ی نیک رای نباشد جُز "او" ی تو
ز آنجا کز او برای خود آیینه ساختی
او نیست با تو، بل،که بُوَد رو به روی تو
گفتم مکن به ماه تفو! کردی وسزاست
گر بازگشت و ماند به ریش ات تفوی تو
فرهنگ خون و نبضِ رگِ جامعه ست : این
دانسته بود"رهبرِ"ضحاک خوی تو
فرهنگ ِ زندگی را می خواست تا کند
فرهنگِ مرگ" راهبرِ" مرگ جوی تو
تو- مردِ دین !- به کُشتنِ فرهنگِ زندگی
افزارِ او شدی :که سیه باد روی تو
روی ات سیاه باد که بر بد که کرده ای
خستو نمی شو ی و سپیداست موی تو
فرهنگ ز انقلابِ تو آلوده شد ،چنانک
پاک اش به هیچ رو نکند شست و شوی تو
ای تیشه زن به بیخِ چنارِ کهن ! کنون
البته تکیه گاه ندارد کدوی تو
تا داشت گفت وگو اثری ، تن زدی از آن
با خودکنون چه سود دهد گفت و گوی تو
در قالی ای ، که تیغِ تواش پاره پاره کرد
اکنون چگونه کارگر افتد رفوی تو
رو ، این زمان ، به قبله ی وجدان نماز بر
آه ، ای زخونِ دانش وبینش وضوی تو
هرگز نشوید ابرِ ندامت، به سیلِ اشک
دستان تا به مرفق در خون فروی تو
دریای ماکویر شد از دینِ تو: سزاست
گر تا همیشه خشک بماند سبوی تو : دکتر اسماعیل خوئی
//www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=38247
حالا که همه شعر گفتن...منم بگم
ahang1001Wed Jan 11, 2012 06:45 AM PST
به پیشواز انقلاب
22 بهمندوستان اين روز بهمن زنده باد
روز مرگ عشق و شادي زنده باد
روز آخوندان و عمامه سران
از براي مردم پير و جوان پاينده باد
روز اوباشان و اجحاف گران
روز روضه ، روز ماتم ،زنده باد
سنگسار و كشتن اينان آنان يك طرف
همچنان آقاييه اين آغايون پاينده باد
روز زندان، روز شلاق، روز قتل
ظلم اين پاسداران جوان هم زنده باد
صيغه و خانه عفت شد به پا
اين دگر بر خلق نسوان زنده باد
از حجاب و چادر و سينه زني
وآن قمه بر فرق نادان زنده باد
گفت شيرين كين روز سياه
بر همه نا بخردان پاينده باد
بقول فرد
تبریک