اندر باب ظهور حضرت در کافی‌ شاپ!


Share/Save/Bookmark

aghadaryoosh
by aghadaryoosh
10-Dec-2010
 

چند روز پیش برای دیدن دوستی‌ در کافی‌ شاپی فنجان قهوه به دست به انتظار نشسته بودم که پریوشی سی‌ چهل ساله با کرشمه‌ای کارساز و پیکری خاندان بر انداز به درون همی‌ خرامید. بوی خوش و دلاویزش آنچنان مدهوشم کرد که گویی در دم ز این جهان به جهان دگر شدم.

آهسته آهسته و با پرسش از این معصوم و آن طاهر و قدیس به جهان کنونی بازگشتم و دیدم ‌ای دل‌ غافل داستان به روال سابق است و باز ظالمی آن بالا تر‌ها به خون عاشقان لب تر کند و جام دگر خواهد.

چشم خود مالیدم و پشت خود خاریدم، نمیدانم چه وقت خارش پشت بود ولی‌ دانستم که این جماعت منتظر ظهور سیدی از ساداتند.

فی‌ الفور نبوتی آسمانی در خود احساس همی‌ نمودم، شعف از نعمت خدا دادی حاصل گشت و اشتیاق به ظهور دوباره و میل به وصل و تصور همخوابگی با صیغه‌های موجود در آستان قدس رضوی عرق النسا را به جنبش همی‌ در آورد.

نعره برداشتم که منم مهدی موعود، فراهم آورید زانچه برای این سید اولاد پیغمبر دارید،‌ای مادر به رایگان بدادگان!.

زوار جمکران جمله گریستن اغازیدندی، سینه کوبان و بر سر زنان بر زمین همی‌ اوفتادندی، من خود به چشم خویشتن دیدم که خشتک و بند تنبانم به شفای مریض برند و تو حدیث مفصل خوان از حکایت باقی‌ شلوار، کم کم کار بدان تنگنا رسید که دخیل بدانجا بستندی که نبایستی بستندی و لبیک بر لبان و یا مهدی گویان تعالی آن خواستندی! بیم نابودی دودمان بعد از من و نیستی‌ امام سیزدهم میرفت چه زوار اینک دست‌ها بر نعوذ به الله انجاها داشتی

در فکر رسوایی هوس پیری بودم و به خود نهیب همی‌ زدمی که ببین چگونه به خاطر سی‌ چهل تا صیغه ندیده و نیازموده چه بلهوسانه خطر پیشه کردی که روح در عذاب ابدی یزید ابن معاویه بر من ظاهر همی‌ گشت که یا مهدی "یک ظهور ده دقیقه‌ای هم به ما حال بده تا خار مادر همه شون را یکی‌ کنم، این جماعت را من میشناسم. من میدونم به این ملت چه معامه‌ای بکنم".

دست زوار از (احلیل) خود بزدودم و به زیر شلواری نهصد سال ناشسته خویش جایش دادم و عارضه شهوانی با وجود قرن‌ها نیامیزیدن برکنار همی‌ گردانیدم وبر حالات خویش چیره همی‌ گردیدم و در دم بزرگ لشگر آنان همی‌ خواستم.

پدید آمد از دور فربهی بس عظیم، سیه چرده و کوتاه چو شمربن لئیم ، نام ابویش خواستم، زبان به لکنت گشاد که بچه فیروز آبادم و فیروز ابادیم خوانند، از پدر ندارم نشان، جانم به فدایت تو از عالم غیب نام پدرم دانی‌، اگر خیال غیبت دوباره داری آن نامرد تخم به حرام انداز را گوی که این بود رسمش؟ مادر به خطا!!

گفتمش زبان بسته دار که سبحان الله در عالم غیب و هفت آسمان به فربهی تو مخلوقی همی‌ نا یافتم و استغفر الله تو با این جثّه نمیتوانی‌ ثمره کار یک مادر به خطا باشی‌ و چنین پیداست که انبوهی از مومنان مادر را یار غار و به نوبت مدد کار بوده‌اند. حال مادر کجاست؟ سر به زیر انداخت و چون کودکی ننر گریستن گرفت و بغض آلوده گفت بار آخر او را با همان مومنان قوطی رنگ بدست جلوی خانه کروبی دیدمی.

دکتر هلاکویی وار خواندمش که "خوب، حالا شما به من بفرمایید که کار شما در ناجا چیست؟"

گفت که چون در چاقی از تمامی جان بر کفان لشگر سبز ستیز، از پهنا برتر و سرامد بودمی مرا از ابتدا سر لشگر نامیدندی و در غیبت کبرای شما ولی‌ فقیه "بزرگ ارتشتاران داران" ببخشید" بزرگ عمامه داران" درشتی پیکرم پسندید و گفت اگر تو پشتیبان من باشی‌ و همواره دو قدم از پس من آیی و پشت من بپأیی که از تیر رس دشمنان خودی و ناخودی در امان باشم، تو را با دو درجه ترفیع سردار میخوانم ولی‌ زینهار از کاهش وزن و نیز زرت و پرت چه از بالا و چه از پایین که سردار سر خود بر دار خواهی‌ دید.

گفتم از کار زار چه میدانی‌؟ که گسترش عدل و داد به تمامی گیتی‌ کاریست بس سترگ، به نهصد سال پیش مردمان چندان نپنداریدندی و داستان ظهور خر دجال به تحمیق آنان بسنده نمودی، اینک چه داری از آلات حرب و جنگ؟ شنیدستم با نمایاندن هیکل بس مهیب خود به جنگ روانی‌ نیز سر آمد دیگرانی .

گفت خوشحال و مسرورم به اطلاع آن فرمانده الهی برسانم که ارتش سایبری ناجا و سپاه مهدی پناه با کمک چین ( توران سابق) و ما چین(مالزی کنونی؟!)ونیز معدودی روان برگشتگان کره شمالی‌ و تنی چند از والا منصبان مافیأئی لشگر روس به کرّات به سایت‌های مستهجن و پورنوگرافیک بلاد ترسأیی و اهل کتاب شبیخونها زده و و دستان آلوده از خدا و دین برگشتگان را به مشیّت الهی درست به هنگام انزال همی‌ از کارآیی بینداخته و به مدد پارازیت و فیلترهای چینی‌ ساز راه بر شاهراه اطلاعات بندیم و در دالانهای نمور نطنز به پالایش اورانیوم دبه بدست و چو بستنی سازان و رقصندگان صوفی بشکه چرخانیم.

گفتم حال که ظهور کرده ایم این بساط جمکران بر چینید و در چاه بپوشانید و نذورات به مساکین به قدر احتیاج دهید که چند نفری بیرق به دست آشوب اغازیدند که امام بی‌ نور نمی‌خوایم، مهدی موعود نمیخوایم یکی‌ هم از دور داد میزد که بگیریدش بهأییه!

چشمانم باز بود ولی‌ به همراه آن بوی دل‌انگیز خدا را در هیبت آن پریوش رو به رو دیدم که به انگلیسی به من میگفت خواهش می‌کنم پاتون رو از روی سیم برق لپ تاپ من بردارید.


Share/Save/Bookmark

more from aghadaryoosh
 
Ari Siletz

Witty!

by Ari Siletz on

The creative way you mix  traditional styles of wit with  current images and personalities, leverages your humor.   "Doktor Hoolakooee vaar" cracked me up.  


aghadaryoosh

شراب قرمز عزیز

aghadaryoosh


شراب قرمز نازنین مهر شما همیشه به قلب  مینشیند شاد  باشید


aghadaryoosh

دیوانه عزیز

aghadaryoosh


دیوانه عزیز استاد کسیست که شعر به آن زیبایی و لطافت  میسراید .از مهرت سرشارم  شاد و پاینده باشی


Red Wine

...

by Red Wine on

استاد بزرگوار،دست نوشته‌های جنابعالی شیرین و وزین هستند،دستتان درد نکند .

پاینده باشید.

 


divaneh

از در در آمدی و من از خود بدر شدم

divaneh


آقا داریوش جانمان را حال آوردی و شب ما را ساختی. مدتی بود که همچین طنز زیبایی نخوانده بودم و این قدر نخندیده بودم. هنوز هم چند نوبت دیگر باید این شاهکار جنابعالی را بخوانم که به یک بار بسنده نیست. الحق که استادی. الهی که همۀ آن لعبتکان فدای دخیل بندت بشوند.