کار و کسبِ روان

رد پای پول و حرص در این حرفه، آدم را به فکر می اندازد


Share/Save/Bookmark

کار و کسبِ روان
by Fariba Moghaddam
10-Feb-2012
 

A neurotic is a man who builds a castle in the air. A psychotic is the man who lives in it. A psychiatrist is the man who collects the rent. -- Jerome Lawrence

Religions are systems of healing for psychic illness. ... That is why patients force the psychotherapist into the role of a priest, and expect and demand of him that he shall free them from their distress. This is why we psychotherapists must occupy ourselves with problems which, strictly speaking, belong to the theologian. -- Carl Jung: Occultist and Transpersonal Psychologist

کار و کسب و حرفه ی تجارت روان (psyche) ، چند سال و در واقع چند دهه ایست که بازار داغ و پر رونقی پیدا کرده است. در این بازار پرسود، از نوار و سی دی گرفته تا مجله و کتاب، از سیاحت های دریائی و زمینی - تا مغازه ها ومعابد عرفانی، از سمینار و سخنرانی تا سکوی خلسه و پستو های آئینه کاری شده ی اوراد و اَذکار و در یک کلام همه نوع اجناس و امتعه و مال التجاره به چشم می خورد.

در میان آشنایان دور و نزدیکی که ظاهرا هوش و حواسشان هم کار می کند (گیج ومنگ ها یا سرگرم انرژی درمانی اند ویا روی ذغال داغ راه می روند تا اعتماد به نفس شان زیاد شود!) آدمهائی را می بینی که در ترافیک کلافه کننده ی شهر در اطاقک کوچک اتوموبیل با نشانی های تراپیست خود به دنبال کودک درونشان می گردند و یا در برابر آئینه دم گرفته اند- " من آدم مهمی هستم"، " من عاشق خودم هستم"!، پاره ای دیگر زیر نظر مربی ویدئوئی خود شیوه ی عاشق شدن را تمرین می کنند. برخی دیگر گاه و بیگاه به مکانیک ازدواج (marriage counselor) سر می زنند تا شاید ماشین زندگی خود را که به خاطر اشتباه احمقانه ی بچه ی وسط بودن میان اتوموبیل های دیگر ساندویچ شده است را به یاری مثلث جیم (جک و جعبه و جرثقیل ) از مهلکه نجات دهند! گروهی دیگر که حرف وحدیث شان حکایت از آن می کند که برغم ظاهر هارت و پورتی و شارت و شورتی، همه ی عمر دچار عارضه ی خود " نیم من بینی " بوده اند، با ناخنکی به پس انداز خود سری به سمیناری، جلسه ای- و یا به معابد عرفانی می زنند ... تا در پیشگاه قائد اعظم به مقام "من " ارتقاء یابند و بعد وقت و بی وقت جمع را به بازگوئی داستان یافتن "خود" و "من "، زجرکش کنند و به ستوه آورند.

اُس و اساس روانشناسی بر این باور استوار است که همه و یا در خوش بینانه ترین حالت، اکثریت مردم بیمارند و بالطبع نیازمند مداوا و درمان. نام و نشان و علائم بیماریها را هم خودشان تعیین و تعریف کرده اند . هر رفتار و حرکت و منش و عادت و نظر و باوری که اندکی با باورهای نظریه پردازان و صاحبان این حرفه تفاوت داشته باشد، در لیست "بیماری ها" قرار می گیرد وبه برچسب ناهنجاری (disorder) مزین می گردد و بالطبع نیازمند مداوا و تراپی و دارو می شود!

بی تردید اگر بخواهید در صحت تعاریف و توضیحات و نشانه ها و برچسب های آنان- تامل کنید، اثراتِ بیماری پارانویا، بی اعتمادی، آنتی سوشال و شکاک و........... در احوالتان دیده می شود و محتاج DVD خریدن و تراپی رفتن - و اگر زیاد سئوال کنید و خواستار دلیل و مدرک و سند واقعی شوید، دیگر بیمار لاعلاجید و باید دارو بخورید و سر از درمانگاه و تیمارستان در بیاورید!

تنها سالنی که به احتمال زیاد نباید نگران پیدا کردن صندلی خالی باشید، تالار دور و دراز "بیماری های" روانشناسان است و حتما نام خود را در لیست مدعوین پیدا می کنید. چرا که در این دنیائی که برای زنده ماندن وزندگی کردن باید تاوان زیادی پس داد و همیشه بالاخره اشکال و مانع و دردسری وجود دارد، از استثناء ها که بگذریم- هر آدمی بالقوه می تواند مشتری دائمی، موقت و یا دراز مدت روانشناسان باشد.

فکرش را بکنید، احتمال این که چهار ستون بدنتان سرجایش باشد، سالم باشید و یکی دو تا درد و مرض شنیده و نشنیده نداشته باشید و هنوز پایتان به طرف قبله دراز نشده باشد، فقیر و بی پول و آس و پاس نباشید، خرجتان بیشتر از دخلتان نباشد، توی خانواده و محله و شهر و کشور درست و حسابی بزرگ شده باشید، پدرتان در کودکی توی سرتان نزده باشد، توی مدرسه آزار ندیده باشید، مورد ستم نژادی، جنسی، و ملی، مذهبی و ..... قرار نگرفته باشید، عزیزتان نمرده باشد، با دوستی - آشنائی -فامیلی - همسایه ای دعوا نداشته باشید، گرفتار همسر ناباب نشده باشید، با شریک کسب و کارتان به تیپ و تاپ هم نزده باشید، رئیس منحوس وعقده ای دچارتان نشده باشد، از کارتان بیزار نباشید، بیکار نشوید،بدهکار نباشید، بچه اتان جانتان را به لبتان نرسانده باشد، وحشت بیکاری، جنگ، زلزله، سونامی و آتش سوزی و....... نداشته باشید! از چاقی و اضافه وزن رنج نبرید، و.............، چقدر است؟

حتی اگر از شمار اندک ها و انگشت شمارها باشید که به "خوش طالعان" معروفید و در تیررس حسادت همگان، باز هم احتمال این که بالاخره عده ای ازشما، از اینکه پدرتان در کودکی شما را به بازی فوتبال نبرده، مادرتان زیاد از شما تعریف و تمجید نکرده، برادرتان در کودکی شما را به بازی راه نداده، دختر خاله اتان زیاد تحویل تان نگرفته، پوست صورتتان شفاف نبوده، و ........، ناراضی باشید و گرفتار، کم نیست.

خوب حالا توی این هیر و ویر و در این دنیای بلبشو و بی رحم و بی انصاف و بی حوصله و شتاب زده که همگان در جستجوی راهی میان بر و کوتاه برای رسیدن به شادی وخوشبختی و موفقیت هستند، عده ای با بوق و کرنا بگویند که اگر هر هفته و یا هر روز به سراغ تراپیست بروید، و یا روزی ده بیست بار جمله ای را تکرار کنید یا با هیپنوتیزم سری به کودک درونتان بزنید و یا ...............،- خوشبختی و آرامش و موفقیت را بدست خواهید آورد. میان شما و کعبه ی موعود، دیدن چند تراپیست و گوش دادن به چند عدد سی دی وشرکت کردن در چند سمینار و چند باری هیپنوتیزم شدن و مدیتیشن کردن، قرار گرفته است !

خوب این آدم مستاصل و دردمند و گرفتار و ناراضی و ناموفق و غمگین و عصبی و چاق و لاغر و کوتاه و بلند، طبیعی ست که مسحور و شیفته ی این تبلیغات خواهد شد به ویژه اگر از نذر و دعا و سفره دادن و دخیل بستن، جوابی نگرفته است و دل خوشی ندارد و درضمن حوصله و یا وقت خواندن و فکر کردن را هم ندارد.

نمونه ها فراوانند. از شوهای رادیوئی - تلویزیونی دکتر فیل(Phil McGraw ) و دکتر لورا (Laura Schlessinge)، تونی رابین (Tony Robbins)، و دیپاک چوپرا (Deepak Chopra) گرفته تا کتابها و سمینارها و کمپ های متنوع و متعدد.

اما اجازه بدهید از نمونه ی آشنا ی ایرانی آن استفاده کنیم . از مشنگ ها و گیج و گول ها و روان منگ ها می گذریم -لازم به نشانی دادن نیست،سری به تلویزیون های ایرانی بزنید، بلافاصله تشخیصشان می دهید! از خانم روانشناسی که تمام دیوار پشت سر را تماما به تمثال مبارک خود آذین بسته اند، تا آن دیگری که احیانا دعواها و پرخاشگریهای توی خانه را روی سر بینندگانش خالی می کند، و یا آن یکی که بدون آنکه با کودکان سروکار داشته باشد زبان کودکی می گشاید و خدا عمرشان بدهد کلی مایه ی تفریح و تفرج هستند! و آن دیگری که فقط در حیرت می مانی کدام دانشگاه تهی از دانشی ایشان را به دریافت مدرک روانشناسی مفتخر کرده است و در این راه آبروی مدرک و دانشگاه را تمام و کمال برده است!. بنابراین سراغ یکی از معقول ترین و بهترین و محبوبترینشان و شاید بتوانم بگویم منطقی ترین و باانصاف ترینشان حتی در مقایسه با همتاهای آمریکائی، همین آقای دکتر فرهنگ هلاکوئی عزیز خودمان می رویم. اینکه ایشان دکترای روانشناسی ندارند اهمیتی ندارد. چرا که ایشان اگر نه بیشتر، لااقل به اندازه ی صاحبان مدارک در این حرفه از خصائص آن، به ویژه در شاخه ی روانشناسی عامه (pop-psychology) متبحرترند. من قبلا هم در سال 2005 مقاله ای پیرامون محسنات برنامه ی رازها و نیازها نوشتم با ملاحظات خودم. گذشت چند سال و مطالعات و شنیده های بیشتر، ملاحظاتم را حسابی زیادتر کرده است. به هر حال اگر کسی خواست این هم اتصال آن مقاله: //iranian.com/Features/2005/July/FM/index.html

بنا به گفته ها ی ایشان احتمال این که هر کدام از ما عادی و نرمال باشیم و نیاز به روان درمانی نداشته باشیم تقریبا هیچ است!

بالاخره عده ای بچه های اولند و سلطه جو و کمال گرا! بچه های وسط که ساندویچ اند، بچه های آخرهم که گم شده ! بچه های بعدی هم که حتما کوبیده و کباب شده و له شده!

یکعده مون که خرخون و درسخون و یا نابغه بوده ایم که احتمالا گرفتار سیندرم نابغه ها هستیم! اون عده که از درس و مشق بیزار بودیم و توی درس حواس پرت- که دیگه باید دارو هم براش بخوریم !

شیطان ترها و فعال تر ها و تُخس ترها هم باید برای کم کردن انرژی اشان دارو مصرف کنند!

اگر اهل ازدواج کردن نیستید، نرمال نیستید!

اگر دیر ازدواج کنید کمال پرست و مشکل پسند هستید !

اگر خدای ناکرده ازدواج نکرده سکس داشته اید وای به حالتان!

اگر کمتر از 500 ساعت با دوست دختر یا پسرتان بوده اید، توقع موفقیت در ازدواجتان را نداشته باشید!

باید بین 25 تا 35 سال ازدواج کنید!

اگر با فردی از مذهب، نژاد، طبقه، رنگ، فرهنگ، مدرک، حقوق ماهانه، درآمد و...... متفاوت با خودتان وصلت کنید، ازدواج موفقی نخواهید داشت!

اگر فرزند نمی خواهید، در کودکی صدمه دیده اید!

فاصله ی بین بچه هایتان باید بین دو تا سه سال باشد!

اگر کودکتان را دیر به دستشوئی ببرید، خسیس خواهد شد!

تا هشت سال اول زندگی اتان تغییر مکان ندهید، بچه ها ضربه می خورند!

اگر عزیزی را از دست داده اید، باید ماتم و عزاداری بیشتر از دو الی چهار ماه نشود، اگر شد دیپرشن دارید!

با خواهر و برادر و عمه و خاله و دوست و همکار دردل نکنید، دوران درد دل گذشته، اگر کردید، به هیچ نصیحت و رهنمودی گوش نکنید چرا که آنان دارای مدرک و تخصص حرفه ای نیستند!

اگر تنهائی را به میان جمع بودن ترجیح می دهید، ضد جمع هستید!

اگر به سکس زیادتر و یا کمتر ازدفعات "تعیین شده" علاقمندید، یا معتادید و یا ناتوان!

مهربان نیستید مهر طلبید!

عاشق نیستید وابسته اید!

گذشت دروغ است !

خشمگین بوده اید نه انقلابی !

به هر حال از هر کجا که آمده اید، هر کجا که هستید، و به هر طرف که بروید بیمارید! و اگر به انکار این فرمان برخیزید، دگر دلایل کاملا "محکمه پسند" برای محکومیت خود ارائه کرده اید.

خوب که به حرفها و رفتارها و حرکات و رهنمودهای رهبران و مبلغان این حرفه نگاه کنید، بیشتر به این باور می رسید که حرفه ی تجارت روان در واقع مذهب مدرن قرن جدید است. شباهت ها انکار ناپذیرند:

*. مذاهب بر این باورند که آدمها ذاتا گناهکارند و باید برای تزکیه از گناه، همواره دست به دعا برند و مدام مراسمی را به جا آورند، در نزد روانشناسان نیز همه و یا اکثریت مردم بیمارند و نیازمند همیشگی حمام روانی !

* رهبر و امام و مرجع تقلید در دست خواصی ست که مقبول و مورد تائید دستگاه مذهبی اند و "عوام" و مردم عادی در تغییر و تعبیر قوانین و اصول مذهب هیچ جائی ندارند. همچنانکه قباله ی شش دانگِ مِلک روان نیز در دست کسانی ست که مورد قبول همین مکاتب فکری و عقیدتی می باشند.

در مذاهب اگر اوراد و دعا و نذر و نیاز نتیجه نداد، گناه همیشه ازفرد است که خالصانه در درگاه الهی دعا نکرده است همچنانکه اگر سالها دیدار تراپیستهای متنوع و به جا آوردن انواع و اقسام رهنمود و هیپنوتیزم و مدیتیشن و دارو …. ره به جائی نبرد، تقصیر از شماست که تمرکز نداشته اید، خوب حرفهای تراپیست را نفهمیده اید و قس علیهذا!

* در هر دو باور، به جا آوردن مراسم و تکرار اوراد و جملات و رفتارهای خاصی فرد را به نوعی خلسه و از خود بیخود شدن وا می دارد.

* مریدان هر دو مکتب نیازمند و محتاج دستورو رهنمود و باید و نباید برای زندگی شان می باشند. رهبر و قائد و پیغمبر و امام و روانشناس و تراپیست و مشاور و......، باید برایشان خوب و بد و درست و غلط را لیست وار جلویشان بگذارد. درمیان مریدان هر دو مکتب، اندیشیدن و شک و انتقاد هیچگونه همسایه گی و هم حرفی و سلام و علیک و آشنائی با آنان ندارد!

*********

تلاش برای یافتن "خود"، "او"، "من"، و ....... از دیرباز و از قرن های دور مشغله ی فکری عارفان و فیلسوفان و متفکران بوده تا امروز که در نزد مدرن ترهایش به جست و جوی "خویشتن خویش" کشیده است و در روزگار ما که از فرط فراوانی مشتری نامهای متعدد و مفرّحی پیدا کرده اند.

به خود پرداختن و در افکار و رفتار خود دقیق شدن، شرط رشد و پیشرفت درونی ست. در همین باریک شدن ها و مته به خشخاش گذاشتن ها و گرد و خاک ها را از روی آئینه ی عادت ها وسنت ها پاک کردن است که انسان به درکی وسیع تر و قضاوتی منصفانه تر و نگرشی گسترده تر دست پیدا می کند.

بنابراین امیدوارم کسی ساده لوحانه گمان نبرد این که آدمها تشویق شوند به رفتارها و روابط و مسائلشان بیاندیشند و در جستجوی راه حل برای آنها باشند و یا در تربیت و پرورش کودکانشان فکر و شعور و منطق و عقل و مطالعه و تحقیق بکار برند- چیز بدیست ! این که با کسی مطلع تر و باتجربه ترو با سوادتر و عاقل تر و منطقی تر (که الزاما به معنای مدرک داشتن و به درجه ی "اجتهاد" رسیدن نیست)، مسائل و مشکلات و سردرگمی های شخصی و پیامدهای آن در روابط خانوادگی و اجتماعی را مطرح کردن و درپی چاره برآمدن، امریست پسندیده و عاقلانه و درجای خود لازم و ضروری - قاعدتا نباید مخالفی داشته باشد.

اما!

اما این که روانشناس و روانکاو و مشاور خانواده و معلم ازدواج و کارشناس دوران نامزدی و مرشد اجتماعی و تفتیش گر توالی فرزند و تراپیست تشویش، بخواهد جای پیغمبر و امام و رهبرو مراد و مرشد و قائد را بگیرد و در پی ایجاد پیرو و مقلد و خادم و مرید باشد، در واقع مذهبی ست مدرن شده پیچیده در زرورق هائی شیک و براق برای ارائه به بازار!

این که متخصصان این حرفه گمان کنند که می توانند در سرزمین دانش و علم،ارج و اعتباری به اندازه ی دانشمند(scientist) و جراح قلب و استاد فیزیک و متخصص شیمی و صاحب نظر ریاضی، داشته باشند، تصوریست که عقلش نمی کند تصدیق!

جالب این جاست که روانشناسان که احتمالا در ضمیر ناخودآگاه خود به این نقصان اشراف دارند، مدام می کوشند با تکرارصدباره ی پسوند کلمه "علمی"، در هر جمله وحرف وعقیده و فرضیه ای، احکام خود را معتبر جلوه دهند. ناگفته نماند که تعداد قابل ملاحظه ای از خود روانشناسان و روانپزشکان نیز به این نقصان اذعان دارند. برای نمونه به اظهارات دکتر آلن فرانسیس و همینطور دکتر تای کلبرت مراجعه نمائید.(1)

اگر چه فکر می کنم برای هر کسی که با مفهوم علم (science) آشنا باشد نیازی به مثال و شاهد و نمونه آوردن نیست، اما از آنجا که کار از محکم کاری عیب نمی کند (بهتر است هر چه زودتر سری به روانشناس بزنم شاید دچار سیندرم تشویش اطمینان خاطر،anxiety of certainty شده ام!)، ذکر یکی دو مورد را بی مناسبت نمی دانم.

اول : برای نمونه- شما اگر اکس ری(x-ray) استخوان آسیب دیده و یا شکسته ی کسی را به پزشکان ارتوپد نشان بدهید همگی به راحتی می توانند نوع و شدت آسیب دیدگی و احتمالا شکستگی را تشخیص دهند و همه و یا اکثریت پزشکان، تشخیص مشابه ای خواهند داشت. اما اگر فردی را که مثلا دچار مشکل بی خوابیست به سراغ روانشناسان و روانپزشکان بفرستید، یکی تشخیص تنش (stress) می دهد و مصرف قرص ضد استرس را تجویز می کند، دیگری ریشه ی بیخوابی را در افسردگی (depression) می جوید و بر حسب تصادف زولافت توصیه می کند و آن یکی عامل اصلی بیخوابی را بچه ی میانی بودن می داند که در کودکی در میان دو برادر و خواهر که برای کشیدن لحاف با هم کلنجار رفته اند، چندین و چند بار او را از خواب پرانده اند!(2)

و یا از جهت دیگر شما حتما خودتان و یا بیمارانی را که دچار ناراحتی فشار خون و قلب و سوء هاضمه و ..... بوده اند دیده اید که با دنبال کردن دستورات پزشک معالج ناراحتی های خود را برطرف و یا حداقل به مقدار زیادی تخفیف داده اند. اما انصافا در دور و بر خودتان چند نفر افسرده (depressed) دیده اید که با مراجعه به روانپزشک و مصرف داروهای ضد افسردگی، خوش دلی و شادکامی و خوش زیستی خود را بازیافته اند؟(3) چند زن و شوهر را می شناسید که روابط تلخ و خسته کننده و ملال آور زندگی اشان با مراجعه به تراپیست و روانشناس، به روالی خوشبخت و خوشحال و دلباخته و عاشق پیشه بدل شده باشد؟

نمونه ها بسیارند. به هر حال از مشاهدات شخصی که بگذریم اطلاعات و آمارهای موجود نیز متاسفانه حاکی از آن است که علیرغم رشد تصاعدی "کار و کسب روان" و شعبات ناشی از آن، "بیماری های" روانی نه تنها کاهش نیافته بلکه با سرعت خطرناکی نیز رشد کرده است (4).

دوم : نظریه های روانشناسی و روانشناختی و شعبات ناشی از آن، هنوز در آغاز راهند و بیشتر فرضیه هستند تا نظریات اثبات شده ی علمی. بسیاری از نظریات و فرضیه های فروید، که پدر روانشناسی محسوب می شود، اکنون از جانب جمع زیادی از متخصصان و نظریه پردازان این حرفه مردود و منسوخ شناخته شده اند. و یا همین نظریه نقش تقدم و تاخر کودک در خانواده (فرزند چندم خانواده بودن) و تاثیر و یا شدت تاثیر آن در شکل گیری شخصیت و کاراکتر فرد، که از جانب آلفرد آدلر Alfred Adler)) ابداع شد، از طرف بسیاری از صاحب نظران و خبرگان این رشته به چالش کشیده شده است. با یک جستجوی ساده درگوگل می توانید صدها و شاید هزاران تحقیق و نظر و کتاب و بررسی آکادمیکی و تجربی را در نقد و رد نظرات و فرضیه های آنان مشاهده کنید.

در یک کلام، در دنیای علم، تئوری و نظریه های متعددی در مورد کارکرد قلب و کلیه و معده و یا جاذبه و گردش کره زمین و ........ وجود ندارد و یک توافق و پذیرش عمومی در مورد اکثریت پدیده های علمی وجود دارد در حالیکه این امر مطلقا در مورد امور روانی و روانپزشکی و روان درمانی که تازه اول کار است، صادق نمی باشد.

سوم: انجمن روانپزشکان آمریکا American Psychiatric Association-(APA) مجمعی از روانپزشکان در آمریکاست که بیماری های روانی را شناسائی و دسته بندی می کند و آن را به صورت راهنمای تشخیص و آماری بیماری های روانی،Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM) انتشار می دهد. راهنمای DSM درواقع انجیل روانپزشکان و روانشناسان محسوب می شود. اهمیت راهنمای DSM به حدیست که اگر بیماری های عصبی- روانی به لیست این راهنما راه پیدا نکنند، گذشته از آنکه "بیماری" محسوب نمی شوند بلکه به همین دلیل از امکان یافتن دارو و "درمان" در بازار نیز محروم می گردند.

از تسلط و نفوذ رعب انگیز پول و منافع مادی کمپانی های داروئی و بیمه در انجمن روانپزشکان آمریکا و راهنمای DSM، سخن گفتن تا همین چند سال پیش کار سخت و دشواری بود اما به یمن افشاگری های عده ای از همین روانپزشکان و روانشناسان، دیگر نیازی به زیاده گوئی نیست(5). کمپانی های داروئی و موسسات انتفاعی و در برخی موارد به ظاهر غیر انتفاعی (non-profit) هم انبوهی از دانشمند وپزشک و بازار یاب و متخصص و ژورنالیست در استخدام خود دارند و هم تعداد نه چندان کمی از همین موجودات را به لطف هدیه و پاداش زیر سایه ی بلند خود! پول های میلیونی و بیلیونی برای تعریف و تبلیغ و ترویج و تائید این بیماری ها- صرف کرده اند و یافته هایشان را به تصویب و تائید انجمن روانپزشکان آمریکا نیز رسانده اند.

به قول دکتر William Glasser، راهنمای DSM در واقع انجیل کمپانی های داروئیست. (6)

جایگاه ایدئولوژی و نظام باورهای فرهنگی، مذهبی، عقیدتی، در راهنمای DSM، جائیست که به راحتی به بیراهگی و گمراهی می رود و نمی توان به راحتی از آن چشم پوشید. نمونه آشکار این ادعا این که اولین راهنمای DSM(1952) و همچنین DSM(1968)، تمایل به هم جنس گرائی را در زمره ی بیماری ( نام "بیماری" همجنس گرائی این چنین در راهنما شرح داده شده بود: sociopathic personality disturbance) قلمداد می کرد تا اینکه به پشتوانه ی فعالیت های اجتماعی فعالان حقوق بشر، سرانجام در DSMIII(1980)، انجمن روانپزشکان آمریکا (APA) بدون اتکاء به هیچگونه پشتوانه ی تحقیقی و علمی و صرفا با اتکاء به رای گیری اعضا، همجنس گرائی را از زمره لیست "بیماری ها" کنار می گذارد! بنابراین یک همجنس باز تا سال 1980 "بیمار روانی " محسوب می شد و پس از آن با فتوای این انجمن، میکربها و آلودگی هایش تطهیر می شود و به هیات موجودات طبیعی و یا نرمال در می آید! (born again normal!)

متاسفانه در سالهای اخیر گروهی که بیش از هر گروه دیگر مورد " لطف" انجمن روانپزشکان آمریکا قرار گرفته اند، گروهی هستند که هیچ قدرت و نیروی دفاعی از خود ندارند یعنی کودکان! فقط به یکی از آخرین تشخیص بیماری کودکان و نوجوانان در راهنمای DSM توجه کنید، opposition defiant disorder (ODD)?! که عوارض نوشته شده ی آن رفتارهایی از این دست است: " بیشتر اوقات مصرانه نه به خواست بزرگترها تن در می دهند و نه گوش شان به امر و نهی آنان بدهکار،" و "دائما با بزرگترها بگومگو می کنند"
(“often actively defies or refuses to comply with adult requests or rules,” and “often argues with adults.”)

با این حساب کودکانتان باید کودکانی مطیع، حرف شنو، سر به زیر، درس خوان، آرام، و ........ باشند تا بیمار محسوب نگردند و از جانب روانپزشکان و روانشناسان و تراپیست ها و مشاورهای خانوادگی و مشاور مدرسه و گرداننده ی گپ و گفت رادیویی (talk show) و، .......... "نرمال " و "طبیعی" به حساب آیند. (7)

اشاره به تاریخ نام گذاری "بیماری های روانی" در دهه های اخیر نیز خالی از لطف نیست. در دهه ی قبل و بعد از 1940، قبل ازانتشار DSM، رایج ترین تشخیص برای اکثریت بیماران روانی، هیستری( hysteria) بود. در دهه ی 50 و 60،neuroses، anxiety، در دهه ی 80،border line personality disorder در دهه ی 90، child abuse، multiple personality، eating disorderدر اواخر قرن بیستم و شروع قرن 21، borderline personality، bipolar، attention deficit disorder، Asperger's Syndrome.

سئوال تامل برانگیز این است که روان، psyche، چه تحولات و تلاطماتی را از نظر تکاملی (evolutionary) از سر گذرانده است که هر روز طبیبان مدعی برایش نامی تازه و داروئی تازه تجویز می کنند؟ در این 70-60 سال مغز انسان تا چه اندازه تغییر کرده است که سبب این همه شیفت و تغییر در تشخیص بیماری های روانی شده است؟ تا چه اندازه تغییرات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی در این "بیماری ها" موثراند؟ چرا ازعوامل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و جغرافیائی و تاثیر آن بر فرد و رفتارهایش و همینطور تاثیر آن بر شکل و ساخت خانواده، در این حرفه تا این اندازه چشم پوشی می شود؟

به هر حال هر چیز را بتوان یواشکی نادیده گرفت، بی اعتنائی مفرط روانشناسان به تاریخ و زمان و حوادث و سوانح اجتماعی و زیر و بم های اقتصادی و معیشتی و غم نان و ترس جان را نمی توان دید و دَم نزد. اگر در جامعه همه و یا اکثریت بیمارند پس علت به احتمال زیاد فردی نیست ودر ضمن این سئوال دائما به ذهن می رسد که این روانشناسان خود از کدام چشمه ی آب حیات نوش کرده اند که به بیماری بیشماران مبتلا نمی شوند ؟

************************

ناگفته نماند که روانشناختی وروانکاوی و تراپی و روان درمانی، حتما این جا و آن جا موفقیت هایی هم داشته است. زن و شوهرهائی به تحمل یکدیگر بهتر عادت کرده اند و یا این جا و آن جا پدر و مادری خشم و غیض خود را ماهرانه تر کنترل کرده اند- این جا و آن جا!، "بی هویت هائی" به "هویت" دست یافته اند. همانطور که مذهب هم این جا و آن جا با دَم عیسی و عصای موسی و انگشت مصطفی، برای عده ای کار می کند، به آنها آرامش و امید می دهد واحیانا به زندگی اشان معنا! (می توانید به راحتی صدها و هزارها تحقیق آماری بیابید که نشان می دهند درصد بهبودی بیماران مذهبی بیشتر از بهبودی بیمارانی ست که اعتقادی به عالم غیب و معجزه ندارند)

اما به نظر می آید که رسوائی های بی پایان مذهب و دم و دستگاهای آن و همینطور رشد و پیشرفت علم، باعث شده است که رفته رفته کار و کسب مذهب جای خود را به حرفه ی تجارت روان بدهد. روانشناس و مشاور و تراپیست، آرام آرام جای اسقف و کشیش و پاپ و ملا و خاخام را می گیرد. نجواهای اطاق اعتراف نیز کم کم جای خود را با تخت تراپیست عوض می کند. کشیش تراپیست شده زنّار از گردن برمی گیرد و مدرک قاب گرفته بر دیوار می آویزد. اسقف اعظم رِدا به گوشه ای می اندازد و به جای سخنان آتشین روزهای یکشنبه به شوهای سراسری رادیو تلویزیونی هر روز هفته می رود. بر تاج و تخت خود از حق انحصاری خویش در تعریف و توضیح و تفسیر و تبیین و تدوین - بهره می جوید و تعاریف تخطی ناپذیر ارائه می کند: " خوشبخت کیست و چه مشخصاتی دارد؟ موفقیت چیست؟ ازدواج موفق کدام است ؟ خوشحال کیست؟ مهربان کیست ؟ فرد سالم و نرمال کدام است؟

از گرفتاری های بزرگ مذاهب فقط این نیست که مطالب تخیلی و غیر علمی و پرت و پلا سر هم می کنند- بلکه و به نظر من مهم تر از همه اینکه برای خود حق انحصاری تعریف و توضیح و تفسیر و تبیین و تدوین قائلند. خوب و پاکیزه و منزه همان است که آنان می گویند. نشانه های پارسا و رستگار و پرهیزگار را یک به یک از بَرند. حال زار و نزار و گریه وار بزهکاران و گنه کاران و مرتدان را به چشم دیده اند و اگر کسی نشانی دیگر از خوب و پاکیزه و منزه و پارسا و رستگار و پرهیزگار و بزهکار و گنه گار و مرتد داد، از طایفه ی گنه کار و مرتد و کافر است. و آنطور که خمینی گفت "قتلش واجب است،. زنش بائن و مالش منتقل می شود به ورثه!"

روانشناسی در واقع به نوعی مذهب مدرن شده است و مذهب به اقتضای طبیعتش، چه سنتی و چه مدرن، نه سودای شناختن روان دارد و نه قصد معالجه ی "مجانین" . مذهب سیاهی لشکر می خواهد . هر چه بیشتر بهتر! هر چه فرمانبردارتر مقبول تر! و لشکری که سیاهی صفت بارزه اش باشد جز از سیاهی ها و سردرگمی ها و سرگردانی ها، ره به جائی نمی برد. تا به حال که نبرده است.

و سخن آخر این که حضور و رشد فرهنگ مذهبی و تشویق و ترغیب در ایجاد توده ی دنبا له رو و مطیع و کنترل شده، و رد پای پول و حرص در این حرفه، آدم را به فکر می اندازد. و هر جا که پول واقتداربا سفاهت و نادانی همبستر شوند، کارزاری به راه می اندازند که کار همگان را زار خواهند کرد.

این سد سفاهت سیمانی، از سرانجام این حرفه به ترس و تردیدم می افکند.

فریبا مقدم
فوریه 2012

*******

منابع و ماخذ:

1- “There are no objective tests in psychiatry-no X-ray, laboratory, or exam finding that says definitively that someone does or does not have a mental disorder.” “there is no definition of a mental disorder.” “It’s bull—. I mean, you just can’t define it.”  -- Allen Frances, Former DSM-IV Task Force Chairman

“Biopsychiatrists have created the myth that psychiatric ‘wonder’ drugs correct chemical imbalances. Yet there is no basis for this model because no chemical imbalance has ever been proven to be the basis of a mental illness,” Ty C. Colbert, a clinical psychologist.

2- تحقیقات در میان روانشناسان و روانپزشکا نی که حتی در یک مکتب تعلیم دیده اند و در یک مدرسه آموزش دیده اند، نشان می دهد که به تعداد روانشناسان و روانپزشکان حتی برای یک نوع بیماری، تشخیص های متفاوت و گاه متضادی وجود دارد. برای اطلاع بیشتر در مورد تفاوت تشخیص و نظر روانشناسان و روانپزشکان می توانید به این کتاب مراجعه کنید: Making Us Crazy (1997): (Herb Kutchins and Stuart Kirk)

3- دو اشاره ضروریست. اول تمام شرایط فرد از همه ی جهات می باید در حین، و پس از اتمام تراپی هیچگونه تغییری نکرده باشد. دوم بی حسی (numbness) به منزله ی بهبودی نیست همچنانکه بیهوشی،(coma) گرچه رسما مرگ نیست اما واقعا زندگی ای نیز در کار نیست.

4- From 1988–1994 through 2005–2008, the rate of antidepressant use in the United States ذamong all ages increased nearly 400%. More than 60% of Americans taking antidepressant medication have taken it for 2 years or longer, with 14% having taken the medication for 10 years or more.• Less than one-third of Americans taking one antidepressant medication and less than one-half of those taking multiple antidepressants have seen a mental health professional in the past year. www.cdc.gov

5- On June 8, 2008, the New York Times reported about psychiatrist Joseph Biederman: “A world-renowned Harvard child psychiatrist whose work has helped fuel an explosion in the use of powerful antipsychotic medicines in children earned at least $1.6 million in consulting fees from drug makers from 2000 to 2007. Not only does the drug industry have influential psychiatrists such as Biederman in their pocket, virtually every major mental health institution is financially interconnected with Big Pharma. Congressional hearings also exposed the American Psychiatric Association psychiatry’s premier professional organization, as being on the take from drug companies. In 2006, the drug industry accounted for about 30 percent of the APA’s $62.5 million in financing. Most relevant here, the APA is the publisher of the psychiatric diagnostic bible, the Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM), and thus the APA is the institution responsible for creating mental illnesses and disorders." 7 Reasons America's Mental Health Industry Is a Threat to Our Sanity ; “Dr. Bruce E. Levine” (he is a clinical psychologist and author of Get Up, Stand Up: Uniting Populists, Energizing the Defeated, and Battling the Corporate Elite.

6- William Glasser (American psychiatrist) refers to the DSM as "phony diagnostic categories", arguing that "it was developed to help psychiatrists – to help them make money". Also you can check this article “Therapists revolt against psychiatry’s bible” at salon.com.

7- Due in large part to Joseph Biederman’s influence, the number of American children and adolescents treated for bipolar disorder increased 40-fold from 1994 to 2003. Pediatrician and author Lawrence Diller notes about Biederman, “He single-handedly put pediatric bipolar disorder on the map.” In addition to his popularization of bipolar disorder for children, Biederman is one of the most significant forces behind the expanding numbers diagnosed with ADHD; and congressional investigators also discovered that Biederman conducted studies of Eli Lilly's ADHD drug Strattera that were funded by National Institute of Health at the same time he was receiving money from Lilly. “ Dr. Bruce E. Levine


Share/Save/Bookmark

 
Aria

A great article

by Aria on

Thank you for your great insight and analysis.

 

 

 


gorgahoo

سپاس فراوان

gorgahoo


سپاس فراوان از نِوشتار خوب شما برای افزودن دانش آدمیان.

و خیّام گفت:

قومی متفکّرند در مذهب و دین
قومی بگمان فتاده در چاه یقین

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این