پایان کابوس

هیچ کس باورش نمی شد که معجزه در حال اتفاق افتادن است


Share/Save/Bookmark

پایان کابوس
by hadi khojinian
28-Aug-2011
 

یکی از انگشت های شکسته که زیر پوتین مانده بود به صدا در آمد  و به
آوازی شیرین و غم انگیز شروع به خواندن کرد. یکی از انگشت های در انتظار شکسته شدن،  کنار قبری ایستاد که قرار بود در آن دفن بشود. چوب های کلفتی  به صف ایستاده بودند تا کار همه ی انگشت ها را یکسره بکنند. به گزارش اداره وضعیت ویژه قرار بود هیچ گلوله ای صرف شلیک شدن نشود. صرفه جویی برای آن بود که ارتش آزادی بخش، کمرش شکسته شده بود و دیگر مهماتی برایش باقی نمانده بود. انگشت وسطی با صدای خفیفی شکسته شد ولی فرصت شنیدن آخ را از چوب ها گرفت.

هوا بد جوری گرفته بود. باران سنگینی شروع به باریدن کرده بود. دست و پاهای قطع شده در جای جای باغ بزرگ افتاده بودند. سرها را در گونی های جداگانه انداخته بودند. هویت هیچ کدام شان معلوم نبود. پوست صورت ها را کنده بودند تا شناسایی سخت بشود. مرگ پرسه ی هولناکی زده بود. انگشت آوازه خوان محکم و بی ترس ترانه می خواند و سربازهایی که با چوب های کلفت دست ها را می شکستند مبهوت مانده بودند. سرجوخه ای که فرمان مرگ را می داد از بالای بلندی با صدای مهیبی به پایین افتاد.

کمی آن طرف تر دریاچه ی نمک جسدها را در خودش حل می کرد. پرنده های آهنی از ارتفاع بلند آدم ها را به پایین دریاچه می انداختند. سربازها از مرگ بی صدای سرجوخه تکانی نخوردند. انگشت آواز خوان با صدای بلند اواز می خواند و تک تک سربازها از هم می پاشیدند. هیچ کس جرات تکان خوردن نداشت. تنها انگشت های در هم شکسته بودند که باندهای زخم بندی را سر هم می کردند و به جسد مرده ها نردیک می شدند تا هویت تازه ای پیدا کنند.

هیچ کس باورش نمی شد که معجزه در حال اتفاق افتادن است. پرنده های آهنی دست از پایین انداختن جسدها کشیدند. خلبان ها مسیر پرواز را عوض کردند. هیچ کس اتفاق تازه را درک نمی کرد. چشم بندها از روی صورت مرده ها باز می شد. نفس بلندی کشیده می شد. یکی از مرده ها بلند می شد و هم قطار خوابیده اش را بیدار می کرد. فرشته ی مرگ شیپورش را می نواخت تا به همه پایان زمان مرگ را اعلام کند.

این کابوسی بود که به انتهایش رسیده بود بی آنکه کسی دلیل واقعی اش را بداند. حتی کودکی که پایان اقیانوس را باور نکرده بود در کنار بندر ایستاده بود تا سوار کشتی اقیانوس پیما شود

//hadikhojinian.blogspot.com


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
Shazde Asdola Mirza

and don't forget San Francisco!

by Shazde Asdola Mirza on


hadi khojinian

امید

hadi khojinian


این کابوس ها فکر نکنم پایانی  نداشته باشه ولی ما شکیبایی به خرج خواهیم داد و با زندگی ور خواهیم رفت . خنده های بلند سر خواهیم داد و  بلند بلند حرف خواهیم زد تا این نیز بگذرد 


Shazde Asdola Mirza

امیدوارم ...

Shazde Asdola Mirza


... رویاهای دلنشینی جانشین کابوس‌ها باشد