حکومت بدون شريعت

بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی


Share/Save/Bookmark

حکومت بدون شريعت
by Esmail Nooriala
17-Feb-2008
 

بنظر می رسد که دکتر عبدالکريم سروش، در رأس جماعتی که خود را «نوانديشان دينی» و «روشنفکران مسلمان» می خوانند، هر روز سخن تازه ای را مطرح می سازد که اگرچه تاکنون در ميان خود مسلمانان چندان تأثيری نداشته اما همواره کسانی را که مدعی لائيک  و سکولار بودن هستند بشدت به هيجان می آورد. گوئی اين دوستان بر آن باورند که دکتر سروش، با هر قدم که بر می دارد، فاصلهء خود با آنان را کوتاه تر می کند. و لذا می پندارند سخن سروش می تواند وسيله ای باشد برای اثبات نظريات اين دوستان مدعی ـ آنگونه که اگر چندی بيشتر صبر کنيم، ايشان را خواهيم ديد که بکلی مواضع فکری خود رها کرده و به لائيک ها پيوسته است!

مثلاً، هفتهء گذشته، در عرض چند ساعت، سه چهار ای – ميل داشتم از سه چهار دوست پراکنده در نقاط مختلف عالم که دارای مضمون واحدی بودند: در سايت رسمی دکتر سروش، (که البته ظاهر نوعی کلوب هواخواهان ايشان را دارد)، اعلام شده که به زودی جديدترين کتاب ايشان به زبان انگليسی منتشر خواهد شد و او در اين کتاب آخرين تفکرات نوانديشانهء خويش دربارهء خدا و دين و وحی و پيامبری را مطرح ساخته است. عين عبارتی که در مقدمه مصاحبهء دکتر سروش با میشل هوبینک، که در بخش عربی رادیو جهانی هلند کار می‌کند، و به دو زبان انگليسی و فارسی در سايت مزبور آمده، چنين است: «محمد آفریننده‌ء قرآن است. این چیزی است که اصلاح‌گر مشهور ایرانی عبدالکریم سروش در کتاب‌اش، بسط تجربه‌ی نبوی، که قرار است ترجمه‌اش سال آینده منتشر شود، می‌گوید. سروش با این دیدگاه از بسیاری از اصلاح‌گران تندروی مسلمان پیش‌تر می‌رود... او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیت‌های بشری او نیز هست».

      کاملاً  می شد هيجان ارسال کنندگان ای ـ ميل ها را از فحوای کلامشان درک کرد . البته اين نکته نيز کاملاً معلوم بود که آنها نه بقيهء مطلب را خوانده اند، يا اگر خوانده اند موضوع را درک کرده اند، و نه سخنان دکتر سروش را در يک مصاحبهء توجيهی بعدی ديده اند؛ آنجا که پرسشگر می گويد: «در پاره ای از روزنامه ها و سایت های اینترنتی اخیراً آورده اند که دکتر سروش رسما نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است. آیا چنین است؟» و دکتر سروش پاسخ داده که: «شاید مزاح کرده اند یا خدای نکرده اغراض سیاسی و شخصی داشته اند!»

      باری، با توجه به اين نوع نگرش جماعت لائيک ها به نظرات دکتر سروش، فکر کزدم اين هفته توضيح دهم که چرا فکر می کنم هيجان دوستان ما کاملاً بی پايه است و دکتر سروش و ديگرانی که ديدگاه هايي نظير او دارند هرگز قدمی به سوی آنها برنداشته و بر نمی دارند. و برای انجام اين توضيح لازم است ابتدا به اين نکته اشاره کنم که خود دکتر سروش و نيز اصطلاح نوانديشی دينی، هر دو يک پديده هائی متعلق به پس از انقلاب و حتی پس از اتمام جنگ ايران و عراق محسوب می شوند. يعنی، اگرچه ريشه های نوانديشی دينی در ايران را در مسيری آغاز شده از سيد جمال الدين اسدآبادی تا دکتر علی شريعتی جستجو می کنند اما، بايد توجه داشت که آن کوشش ها با آنچه در انديشه های دکتر سروش مطرح می شود تفاوتی اساسی دارند. آنها در دوری از و تخالف انديشندگانشان با قدرت سياسی وقت عمل می کرده اند اما دکتر سروش در دل اسلام مجهز به قدرت سياسی مطرح شده و انديشه می ورزد و، در نتيجه، درک معنا و مضمون انديشه اش بدون توجه به ارتباط آن با حکومت اسلامی ناممکن است.

      اما چرا دکتر سروش را پديدهء ماقبل انقلاب اسلامی نمی دانم. دکتر سروش بچه مسلمانی پروردهء مدراس قائميه و مرتضوی و بالاخره دبيرستان مشهور علوی (متعلق به مذهبی هائی همچون کرباسچيان، و نخستين اقامتگاه آيت الله خمينی در بازگشت به ايران) است که پس از فعالیت در انجمن حجتيه، و نيز پس از رها کردن تحصيلات در رشتهء دندانپزشکی دانشگاه تهران، در انگلستان تحصيل فلسفه کرده است. او، پيش از پيروزی انقلاب، و هنگام اقامت در انگلستان، از سرکردگان «انجمن انديشه» بود که دکتر ابوالحسن بنی صدر آن را رهبری می کرد و سروش نيز در جلساتی هفتگی اين انجمن، در پلی تکنيک لندن، برای اعضاء انجمن های اسلامی پراکنده در آن شهر درس اسلام شناسی می داد و کسی بود با ديدگاهی بينابين دکتر شريعتی و مهندس بازرگان. انقلاب هم که شد بچه مسلمان های دانشگاه های لندن سفارت را فتح کردند و دکتر سروش را بر تارک خود نشاندند و سپس ايشان را راهی تهران کردند. در تهران، هنگامی که «امام» ـ لابد پس از ديدن رفيق مائو در رؤيا ـ عزم بر براه انداختن انقلاب فرهنگی کرد، او يکی از دستچين شده های آن رهبر بود.

      پس، تا اينجای قضيه، سروش هم يکی بود از ده ها نخبهء انقلاب اسلامی که اگرچه عبا و عمامه و نعلين نداشت، و بجای کار فقه به کار حکمت اسلامی مشغول بود اما، اسلاميت انقلاب و رهبری آيت الله خمينی و ديگر روحانيون همراه او را پذيرفته و در خط آنها فکر و عمل می کرد.

      البته، در اين زمينه، همهء کسانی که اکنون در ايران با عناوين مستعار «اصلاح طلبان مسلمان» و «نوانديشان مذهبی» شناخته می شوند با او در ساختن و پرداختن مبانی نظری و عملی حکومت اسلامی همراه و همکار بودند و، در واقع، شايد وفادارترين و مؤمن ترين عناصر انقلاب اسلامی محسوب می شدند. همين ايمان و وفاداری نيز عاقبت موجب شد که، پس از حمله ارتش عراق به خاک ايران، بعنوان فرماندهان و استراتژيست های بسيج و سپاه، در جنگ شرکت کنند. بدينسان، جنگ موجب شد تا بخش اعظم اين نيروها برای مدت درازی از تهران و مراکز قدرت دور شوند.

      اما پايان جنگ همراه بود با آشکار شدن واقعيت تسلط دزدان مؤتلفه بر اقتصاد کشور، گشاده تر شدن درهء اختلاف طبقاتی در ايران، و جاخوش کردن دينکارانی که تا ديروز غير انقلابی و حتی ضد انقلابی محسوب می شدند و در غياب «انقلابيون به جنگ رفته» مواضع قدرت را فتح کرده بودند. و کشف اين واقعيت واکنش های گوناگونی را در ميان انقلابيون موجب شد.

      در آن زمان، اين باز آمدگان از جنگ کلاً به دو دسته تقسيم می شدند: يک دسته آنها بودند که در زمينهء حکمت و شريعت اسلامی سوادی نداشتند و تنها بمدد شور و شعور کور خود در جبهه ها گل کرده بودند و در پايان جنگ نيز توانستند، بصورت نظاميان رام دست دينکاران به قدرت رسيده، پايه های حکومت آنان را تثبيت کنند و اکنون هم سرداران سپاه و بسيج و ارتشبد و ايستاده پشت سر دينکاران قدرتمند و حاکم محسوب می شوند.

      دستهء دوم اما همانها بودند که در سرآغاز انقلاب خود را مالک و صاحب انقلاب و موتور فکری آن می دانستند و اکنون می ديدند که «ارتجاعيون» (در فرهنگ انقلابی مقتبس از مارکسيست ـ لنينيست هاشان) با يک کودتای نامرئی آنها را بيرون دحاکميت جا گذاشته اند.

      بدينسان مبارزه ای سخت ميان حاکمان دينکار و ارتش اوباششان از يکسو، و انقلابيون کنار گذاشته شده، از سوی ديگر، آغاز شد. در اين مبارزه، اسلحهء اساسی انقلابيون چيزی نبود جز توسل به «نظريه سازی» بمنظور آنکه پايه های مشروعيت رقيب شان را سست کنند، بی آنکه بر اندام خود حکومت اسلامی صدمه ای بخورد. در واقع اکنون دو دهه است که اين فرمول طلائی نوانديشی دينی و اصلاح طلبی غير براندازانه را تريف و تبيين می کند.

      نشريهء «کيان» و حلقهء مشهور نويسندگانش از همين بستر سر بر کشيدند و رفتار در راهی را آغاز کردند که در دوم خرداد 1376، با بقدرت رسيدن خاتمی، به اوج خود رسيد و با نام مستعار «اصلاحات» تثبيت شد. «انقلابيون» ديروز می پنداشتند که پيروز شده و مواضع قدرت را، هم در قوهء مجريه و هم در قوهء مقننه، از ارتجاعيون پس گرفته اند. در اين راهپيمائی بزرگ دکتر عبدالکريم سروش يکی از پاهای استوار محسوب می شد و افکار و نوشته هايش خوراک کافی برای در افتادن اصلاح طلبان با دينکاران محافظه کار و چپاولگر حاکم را فراهم می ساخت. در واقع، در اين دوره بود که خطوط هويت کنونی دکتر سروش ترسيم و مشخص شد و نام او بعنوان نظريه پرداز جنبش نوانديشی دينی و اصلاحات اسلامی مطرح گرديد.

      باری، به همهء دلايلی که بر شمردم، بنظر من، محدوهء جغرافيائی و عمق دستگاه نظری دکتر سروش را تنها در صورتی می توان بخوبی دريافت که بکوشيم تا سير انديشهء او را در ارتباط آن با وضعيت سياسی حکومت اسلامی تعقيب کنيم و، برای رسيدن به اين اشراف، بايد بخصوص به اين امر توجه داشته باشيم که «حکومت اسلامی ولی فقيه» بر چه پايه هائی استوار است و چگونه می تواند سلطهء بلامنازع خود بر قدرت را توجيه کرده و فقط نوکران و اوباش حلقه بگوش و جلادمآب را در دور و بر خود نگهدارد و به رقيب «انقلابی» خويش اجازهء نفوذ ندهد.

      ترديدی نيست که پايهء اول ساختمان اين حکومت در اين عبارت نهفته است که «دين ما عين سياست ما است». اين نخستين اصلی است که همهء ساختارهای حکومت اسلامی بر آن بنا شده اند.

      در عين حال توجه کنيم که در اين عبارت، منظور گوينده ـ آيت الله خمينی ـ از «دين ما» نه دين اسلام که مذهب تشيع، و نيز نه همهء نحله های مختلف تشيع، که نوع دوازده امامی آن است. و حکومت اسلامی، با در دست داشتن اين فيلتر، براحتی ملت ايران را به دو دسته تقسيم کرده است و دسته ای را «خودی» فرض کرده و دسته ای ديگر را «غير خودی» ـ يا، در واقع، «بيگانه» ـ اعلام می دارد. دکتر سروش و همفکرانش هرگز بر اين امر نيز ايرادی نداشته اند، چه رسد که بخواهند آن را رد کنند. تا اينجای کار دکتر سروش و همفکرانش هرگز با تفکيک و تبعيض ناشی از اين اصل مشکلی نداشته و ندارند.

      در عين حال، روشن است که اصل «دين ما عين سياست ما است» به معنای نفی کامل انديشهء سکولار هم هست. در اين زمينه نيز همهء نوانديشان مذهبی از نوع دکتر سروش همواره مخالفت خود با سکولاريسم را به وضوح اعلام و آشکار ساخته اند. دبيرکل حزب مشارکت اسلامی، در آغاز تشکيل اين حزب رسماً می گفت که: «حزب ما در دو جبهه می جنگد: جبههء جنگ با ارتجاع و جبههء جنگ با سکولاريسم».

      همين چندی پيش، دکتر سروش در کنفرانسی در پاريس، با غرور تمام به مستمعان مسيحی و مسلمان خود مژده داد که اساساً عصر سکولاريسم به پايان رسيده، علم اهميت و صلابت خود را از دست داده، و عصر بازگشت دين فرا رسيده است؛ و افزود که: «بازگشت دین در عصر سکولار زدایی با گذشته متفاوت خواهد بود، زیرا این بار علم با قد و قامت پیشین در برابر دین ظاهر نخواهد شد. علم وجهه اولوهیت خود در قرون ۱۷ و ۱۸ را از دست داده و بسیار نحیف تر شده است. اکنون همه ما می دانیم که موقعیت علم حتی در دنیای آکادمیک بسیار ضعیف تر از گذشته است».

      بدينسان، دکتر سروش هرگز با اصل «دين ما عين سياست ما است» مشکلی نداشته و همواره در جهت توجيه و تقويت آن سخن گفته است؛ و سخنان او در مورد فقه و شريعت و وحی و جز اين ها را نمی توان برآمده از زيرمتنی سکولاريستی دانست بلکه، برعکس، همواره کوشش اصلی ايشان آن بوده که ـ در حين مبارزه با آنچه در زبان نوانديشان مذهبی ايران «ارتجاع» خوانده می شود ـ راه را بر سکولاريست ها ببندند و آنها را نيروهائی در حال انقراض معرفی کنند.

      حال به پايه دوم حکومت اسلامی بپردازيم که از دل پايه اول بيرون کشيده می شود و می گويد که «در حکومت اسلامی، حاکميت با فقيه و در رأس آنها ولی فقيه است». همانگونه که می دانيم، اين پايهء حکومت اسلامی ايران مدت ها پس از پيروزی انقلاب، تا تشکيل مجلس خبرگان (بجای مجلس مؤسسان)، مطرح نشده بود، و تنها پس از تشکيل غير قانونی آن مجلس، و همراه با مانورهای شگفت انگيز دينکاران متحد شده برای کسب قدرت، سلطنت فقهای امامی را، بعنوان محور اجرائی حکومت اسلامی، بر صدر قانون اساسی جديد نشاند.

       نتيجه تثبيت اين اصل پيدايش انشقاق جديدی در خود جامعهء دينداران تشيع دوازده امامی بود و حاکميت جا افتادهء فقها اکنون کل مؤمنان را نيز به دوسته تقسيم کرد: فقها و ديگران؛ که اين خود گرته ای از نظام «تقليد» بود که شکل حکومتی می يافت.

      در قانون اساسی جديد فقه و شريعت دوازده امامی بالاتر از قانون، و مبنای استخراج مفاد آن، قرار گرفت و دينکاران امامی متوليان انحصاری حکومت شدند و «دينکار ـ آخوند ـ روحانی» ی برگزيدهء آنان نيز صاحب حکومت و ولی امر مسلمين گشت و فقهای امامی (از آيت الله عظمی های حکومتی گرفته تا طلاب يک تا قبای حوزه های علميه») شهروندان درجه يک محسوب شدند، اغلب مصادر قدرت را تصاحب کردند، و «کت و شلواری ها» و «درجه دارها» نيز در رديف بازوان اجرائی و نوکران گوش بفرمان آنان درآمدند.

      در عين حال، پديدهء جديدی که از دل همين پايهء دوم استخراج شد، لزوم «التزام عملی به ولايت فقيه» برای احراز مقامات حکومتی بود که سرآمدی بلامنازع دينکاران را قطعی می کرد. اين پايه نيز بصورت فيلتری برای تشخيص خودی از ناخودی (در بين خودی های مؤمن به حکومت اسلامی حتی) مورد استفاده قرار گرفت و حتی هر «روحانی ناملتزم» را از سلک روحانيون قدرتمند خارج ساخت و به دادگاه ويژهء روحانيت سپرد و خانه نشين کرد.

      حال اگر خوب توجه کنيم می بينيم که اگرچه گروه موسوم به نوانديشان دينی و روشنفکران مسلمان و اصلاح طلبان معتقد به حکومت اسلامی با اصل اول مشکلی نداشته و تقويت کنندهء آن هم بوده اند اما، طبعاً، مشکل کارکردی و ساختاری آنان با همين اصل دوم است که عملاً دست آنان را از مصادر قدرت واقعی کوتاه می سازد و، حتی اگر صد در صد هم «ذوب در ولايت» شده باشند، همچنان آنان را به شهروند درجه يک تبديل نمی کند. از لحاظ قدرت نهائی تصميم گيری، خودی های غير معممی نظير رئيس قوهء مقننه (حداد عادل) و قوهء مجريه (احمدی نژاد) اساساً محلی از اعراب ندارند، چه رسد به آنها که از روز نخست سياه لشگر حاکميت را تشکيل می دادند و ـ از وزارت تا شورای انقلاب فرهنگی ـ کارشان صرفاً اجرای منويات دينکاران بوده است.

      حال اگر جريانات سياسی ـ فرهنگی کشورمان را يکبار هم از اين ديدگاه مرور کنيم می بينيم که، در طول 20 سالهء اخير، و در «تنازع بقا»ی مابين غير معمم های خودی و معمم های ذوب نشده در ولايت فقيه از يکسو، و دينکاران نشسته بر سرير قدرت، از سوی ديگر، همهء وجههء همت «نوانديشان دينی» مصروف کاستن از مشروعيت اين دينکاران و جا باز کردن برای خودشان شده است. اينجا ميدان عمل و آماجگاه نوانديشی دينی در ايران است: حفظ جمهوری اسلامی همراه با خلع يد از دينکاران حاکم.

      متقابلاً دينکاران حاکم نيز، در عين مبارزهء مستمر با سکولاريسم که آنان را مخلوع از قدرت می خواهد، و برای حفظ مزايای انحصاری خويش، با استفاده از لشگر نوکران نظامی و غير نظامی خود، در برابر همين روند «نوانديشی و اصلاح طلبی ضد سکولار» مقاومتی گاه حتی سرکوبگرانه کرده اند. پس، آشکار است که در اين منازعه، طرفين دعوا بر سر يک چيز توافق اصولی دارند و آن «تخاصم با سکولاريسم» است.

      بنظر من، حملات نظری اين دسته از نوانديشان مذهبی در ايران هميشه «حکومت دينکاران» را آماج خود قرار داده و هرگز به سست کردن مبانی «حکومت مذهبی» نپرداخته است. يعنی آنها همواره کوشيده اند ـ در عين تظاهر به حکمت گوئی و فلسفيدن ـ صرفاً و مستقيماً مبانی مشروعيت انحصاری فقها در امر حکومت کردن را مورد پرسش قرار دهند و نه بيشتر؛ و لذا کوشش نظری آنها نيز تنها در اين حوزهء تنگ و باريک معنا می گيرد؛ و اگر بخواهيم به کنه نظر آنها پی ببريم چاره ای نداريم جز آنکه آن را بر پسزمينهء اين تقابل داخلی بين خودی ها مورد بازديد قرار دهيم.

      آنجا که پای سکولاريسم در ميان باشد، دکتر سروش و همگنانش بالاترين کوشش خود را بکار می برند تا ضرورت وجودی آن را انکار کنند، حتی اگر اين کار منجر به آن شود که حکومت دينی را با سکولار خواندن خود اسلام از خطر برهانند. مثلاً، به سخنان دکتر سروش در همان کنفرانس پاريس گوش کنيد، آنجا که او به معانی و سطوح مختلف سکولاریسم در جهان غرب اشاره می کند و می گويد: «یکی افول و کاهش قدرت مذهب؛ و دیگری جدایی حکومت از کلیساست. معنای سوم از بین رفتن اقتدار روحانیت در امور روزمره زندگی و حذف نفوذ کلیسا از همهء نهادهای اجتماعی نظیر اقتصاد، بازار و آموزش و پرورش است». و ادامه می دهد که: «به این معنای اخیر، دین اسلام همیشه سکولار بوده است. زیرا بر خلاف مسیحیت، در اسلام اموری نظیر ازدواج، روزه، حج، خرید و فروش و غیره بدون حضور روحانیت قابل انجام هستند و مشروعیت دارند... به این معنا، سکولاریسم در تعالیم اسلامی وجود داشته و دارد. در حالیکه در مسیحیت چنین نبود (و) بنابراین، سکولاریزاسیون به معنای رهایی از همهء این قیود مذهبی بود. اما در اسلام بیشتر ابعاد دین سکولار بوده است. در اسلام شما نیازی ندارید که تجدید سکولاریزاسیون کنید. تنها سیاست است که شاید نیازی به سکولاریزاسیون به معنای دوم داشته باشد».

      با اينگونه استنتاج های سرهم بندی شده، دکتر سروش، در واقع، مدعی آن است که مشکل حکومت اسلامی ايران در اسلامی بودنش نيست بلکه مشکل آن را بايد در دخالت روحانيت در حکومت دانست. يعنی، بی قشر فقها، حکومت اسلامی می تواند بکار خود ادامه دهد و نيازی نيست تا از طريق اعمال «سکولاريزاسيون» آن را «از مذهب جدا کرد».

      البته، صرفنظر از اين پديدهء از درون متضاد و عجيب موسوم به «دين سکولار اسلام» که خود می تواند موضوع بحث مستقلی باشد، همينجا به اين نکتهء فرعی اشاره کنم که دکتر سروش توضيح نمی دهد که وقتی قشر دينکار از قدرت عزل شد اما حکومت اسلامی باقی ماند، آنگاه، تکليف تشخيص اسلامی بودن يا نبودن امور را چه کسی تعيين خواهد کرد؛ و آيا از آن پس بايد حکومت اسلامی را حکومت حکما و فلاسفهء اسلامی دانست؟

      باری، به سخن ابتدای اين مطلب برگرديم. بنظر من، عقايد دکتر سروش در مورد آفريده شدن قرآن بوسيلهء پيامبر را نيز نمی توان بدون توجه به کوشش او برای نفی انحصار قدرت حکومت اسلامی در دست فقها درک کرد و جملات ای ـ ميل شدهء دوستان به هيجان آمدهء ما نيز، در عمق خود، حمله ای ديگر به جمع فقهائی محسوب می شوند که خود را «جانشيان عام پيامبر و امام» می دانند. به اين جملات از همان مصاحبهء دکتر سروش با میشل هوبینک، توجه کنيد: «روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افق‌هایی تازه به روی فهم دینی ما مردد هستند. آن‌ها قدرت‌شان را بر پایه‌ی فهمی محافظه ‌کارانه از دین مستحکم کرده‌اند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث درباره‌ء مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود».

      من، بدليل گريزناپذيری وجود دين در جوامع کنونی بشری، همواره خود را يکی از استقبال کنندگان از نوانديشی راستين دينی و متغير ساختن فهم انسان از آفرينش ـ در همهء معانی و ابعاد آن و بر اساس مقتضيات و زبان قابل فهم زمانه ـ می دانم. بهمين دليل کوشش کسانی همچون دکتر سروش در راستای لغو سنگوارگی شريعت و فقه را بلقوه کار بسيار مفيدی بمی دانم. اما، در عين حال، معتقدم که اين بالقوگی تاکنون به فعل درنيامده است چرا که پيوستگی خلل ناپذير دکتر سروش و ساير «نوانديشان دينی» ايران به اصل «دين ما عين سياست ما است»، و قرار دادن اين نوانديشی بر يک متن سياسی قدرتمدار، موجب می شود تا کوشش های آنان عقيم بماند.

      ما اگر به تاريخ روند نوانديشی در اديان مختلف توجه کنيم در می يابيم که اين اکسير را کسی نمی تواند از بيرون از حيطهء کار دينکاران تزريق و اداره و هدايت کند و بکوشد تا، از طريق انکار اهميت قشر دينکاران، در انديشهء خود آنان تحول ايجاد نمايد. نوانديشی دينی (در سطح شريعت و فقه، و نه در مقياس فلسفه و حکمت) همواره بدست دينکاران نوآوری انجام گرفته است که در داخل صفوف روحانيت حضوری مؤثر داشته اند و توانسته اند، چه با حرکتی تدريجی و چه بصورت مبارزاتی انقلابی، فهم شريعتمدار از دين را دگرگون سازند.

      به عبارت ديگر، دکتر سروش و همگنانش هرگز نخواهند توانست بدون توسل به سکولاريسم (آن هم نه تنها در معنای جدا کردن مسجد و کليسا از دولت، که در معنای جدا کردن دين و مذهب و شريعت از حکومت) تحولی بنيادين در زندگی مذهبی مردم ما ايجاد کنند و جريانی همچون پروتستانتيزم را در داخل باورمندی های امامی ايجاد نمايند. اين وظيفه بر عهدهء خود روحانيون (همچون لوتر و کالون در غرب و شيخ احمد احسائی و سيد محمدعلی باب در ايران) گذاشته شده است، هرچند که اين تجربه ها نيز چندان بدون خونريزی متحقق نشده اند. به عبارت ديگر، در مسير نوانديشی دينی، دينکارانی همچون مجتهد شبستری يا محسن کديور می توانند بسا بيشتر از دکتر سروش و دکتر عليرضا علوی تبار مؤثر و مفيد باشند.

       اما، چگونه است که مجتهد شبستری يا محسن کديور و ديگر همگنانشان، در عين حضور در داخل صفوف دينکاران، و با تسلط اجتهادی بر مسائل مربوط به تفقه، نيز نمی تواند ديوارهای سنگی محافظه کاری را بشکنند و در جهان غمزدهء دينداران امامی حرکتی زندگی ساز ايجاد کنند؟

      من پاسخ به اين پرسش را نيز در وفاداری به همان اصل نخستينی می دانم که دکتر سروش هم سخت به آن وابسته است. بگذاريد سخن خود دکتر سروش را تکرار کنم که می گفت: «روحانیون ايران... قدرت ‌شان را بر پایه‌ء فهمی محافظه‌ کارانه از دین مستحکم کرده‌اند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث درباره‌ء مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود». براستی چگونه است که دکتر سروش اين يکی را می بيند اما از ديدار آن يکی غافل است؟ چرا نمی تواند، يا نمی خواهد، پای زشت طاووس عليين شدهء «دين ما عين سياست ما است» را ببيند؟ آيا نه اينکه روحانيت محافظه کار و سنتی، حتی در دوری از قدرت نيز، همواره در حال جنگيدن با نوانديشی دينی بوده است؟ چه رسد اکنون که که خود حکومت را هم تصرف کرده باشد؟

      آقای خامنه ای، تکيه زده بر ثروت باد آوردهء نفت، همهء حوزه های علميه را خريده و جيره خوار خود کرده است، بسيج و پاسدار را توانمند ساخته و بجان ديگران انداخته است، نوکرانش را به نمايندگی مجلس و امامت جمعه گماشته است، و سازمان اطلاعاتش را از هارترين عناصر انبوه کرده است. در اين وضعيت چگونه می توان انتظار داشت که «نوانديشی دينی» ـ آن هم بيرون از جمع دينکاران و در ترشحات قلم کسانی چون دکتر سروش ـ راهی به دهی ببرد؟

      معنای ديگر سخن من آن است که بدون طرد اصل اولی که گفتم برانداختن اصل دوم (که دست و پای نوانديشی را بسته است) ممکن نيست. اين دومين اصل، جانمايهء خويش را از آن اولی می گيرد و، در نتيجه، نوانديشی نوع سروش را تبديل به امری بی اثر و منتفی می کند.

      با آنچه فکر می کنم اين پرسش آخر نيز بايد برای دوستانی که آن ای ـ ميل ها را برای من فرستاده اند مطرح شده باشد: براستی چرا خود دکتر سروش به انکار آن اصل اول نمی پردازد و همچنان به عناد خود با سکولاريسم ادامه می دهد؛ در حالی که آدمی چون او نمی تواند به مفيديت سکولاريسم در تحقق پروژهء نوانديشی دينی فکر و توجه نکرده باشد؟

      اجازه دهيد مطلب اين هفته را با پاسخی شخصی به همين پرسش آخرين به پايان رسانم: دکتر سروش، بخاطر محدود کردن انديشهء خود به مبارزه با اصل دوم و کنار نهادن کامل اصل اول، تنها تا زمانی می تواند بعنوان يک شخصيت برجستهء نوانديش مطرح باشد که حکومت اسلامی ايران وجود داشته و بصورت تهديدی برای جهان غرب مطرح باشد.

      می دانيم که اکنون بنيادگرائی مبتنی بر ولايت فقيه، مهدويت خونخوار و انتحاری (يا به تعبير آقای عطاء الله مهاجرانی، «استشهادی») موجب آن شده است که بخشی از سياستمداران خوش خيال غربی بدنبال يافتن بديلی کم خرج برای حکومت اسلامی برآيند و، در اين راستا، بی خبر از نکاتی که عرض کردم، دست توسل به دامن نوانديشان و اصلاح طلبان نوع سيد محمد خاتمی و دکتر عبدالکريم سروش بزنند و تصور کنند که اينها می توانند اسلامی متمدن و امروزی را جانشين اسلام آشوبگر و بلا آفرين حاکم بر ايران کنند. در اين محاسبه آنچه مغفول می ماند نقش مهم همين نوانديشان و اصلاح طلبان در پايدار ماندن حکومت اسلامی و جلوگيری از برقراری سکولاريسم است.

      يعنی، اگر ـ حتی با پذيرش ريسک متهم شدن به خوشبينی مفرط ـ مبارزات سکولارهای ايران منجر به انحلال حکومت اسلامی و راندن دينکاران به حوزه های علميه شان شود و بحث نوانديشی دينی هم، بجای مطرح بودن کنونی اش در برخی از دانشگاه های سياست زدهء اروپا و آمريکا، به منزلگاه طبيعی خود در قم و مشهد منتقل گردد، آنگاه تکليف دکتر سروش و ديگر نوانديشان، که به ناز طبيبان غربی عادت کرده اند، چه خواهد بود؟ بنظر من، دکتر سروش نسبت به پاسخ اين پرسش، خود بيش از هر کس ديگری وقوف دارد.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»
www.NewSecularism.com


Share/Save/Bookmark

more from Esmail Nooriala
 
default

Cult members suffer a

by Hooshang (not verified) on

Cult members suffer a typical symptom of obsessive comulsiveness. That is why Tahrih can sleep until she hears a name of religion from me. Interestingly this issue is not that important to me but I am glad to see the whole purpose of being a Bahaii is trying check mate the others. Unfortunate for you Tahrih for the rest of us Religion and sprituality is not a game. Religion is a way of life and private matter that only manifests publically by your deeds and actions. The rest of hamvatans are tired of people who carry the flag of religions and under that banner misguide the others. Bahaiis are no exception to the rule they are just not as noticable because of their size and also people are already settled at the very obvious pro-zionist position of Bahaiis they either endorse it or disapprove it.


default

I do not have the capacity!!! the rest of hamvatanan have it.

by Tahirih (not verified) on

""Tahrih I would have shared my religion with you if I knew you have the capacity to understand.""

So Hooshang I do not have the capacity to understand it,but the rest of Iranian can understand it.Therefore why don't you enlightened the rest of observers and tell us ,you an ex bahai ,worship what? what is your new found religion and what was it's characteristic that attracted you to it?

Stop SAFSATEH, just tell us the name of your new religion?
You DO NOT HAVE A NAME FOR IT??????

Or should I say Hooshang, CHECK MATE??!!!
and good by!!!!


default

Tahrih I would have shared

by Hooshang (not verified) on

Tahrih I would have shared my religion with you if I knew you have the capacity to understand. I don't mean this in an insulting way, I think you are too frustrated and that is understandable because you are just beginning to hear that most people out there have concrete evidence against your cult where you are willing to die for.
To me Tahrih and her way of worshipping God is not important at all. What is important is that as a responsible citizen of this world, I am not interested in allowing repeated mistake happen to Iran again and that is going from Hezbollah to fenatic Bahaiism. So as long as Tahrih, Seagull and their likes don't project their misguided idealogy and zionistic guided political ploy to Iranian community, they can do what ever they want in their gatherings. On the theological arena Bahaiis demonstrate their weakness everytime they step in to conversation and this is very clear to those who are educated and fair in judging Islam, Christianity or Judaisim.


default

Hooshang why can't you name your religion?

by Tahirih (not verified) on

You can not name your religion,because you have none!!!!If you were muslim,Christian,Jew zoroastrian,hindo ,or anything else you would have said it??!!!

I am going to use your explanation to tell the readers what your religion is:

"" I won't even die for my religion because God has given us this life to cherish and this body to take care of it.""

Your religion is KHODPARASTY !!!

Isn't it?


default

Bab was a moslem, Bahullah

by Hooshang (not verified) on

Bab was a moslem, Bahullah was born moslem and by the accurate accounts he died Babii never declared he is a prophet. Bahullah wrote I am trying to revive Bayan that is Bab's book and he regarded Quran as the mother of divine books. Abdulbaha spent most of his time in the mosques praying in public prayers. Then came Shugii Afandii and whole new ball game began. Bab signed a well kept document attesting that he was not a messenger from God and he is just warning the people of Imam Zaman's comming.
Now these are the men that Islam has produced and you are ready to die for them.
Tahrih Lioness concept is not a Bahaii invention. Fatemeh the doughter of Mohammed was the defender of true Islam and her family among desert Barberic Arabs. Her historic speech is echoed in all the educated circles.
Listen being a female and acting like you have balls doesn't impress me any more. Look at dictator arm of Iranian government "Sisters of Zeinab" in Iran they carry gun and defend their ideology and fight shoulder to shoulder with men (I we supposed to be impressed becaused they are females and trying to do this), Mojjahidin terrorist group are mostly female. Bahaii females who sound hotter than Bahullah himselfe are no better than these misguided souls. As I have said it before you guys just never had opportunity or the power otherwise you would make Sisters of Zeinaab look kind.
My religion doesn't need defence from any body. Because when religion is found on true divinity God is the only one that needs to protect it. I won't even die for my religion because God has given us this life to cherish and this body to take care of it.
Tahrih you are not any different than suicidal terrorists, if one pushes you hard enough you will die for your religion. (that is suicial). Never mind that you are willing to die for another person(Bahullah). Moses, Jesus and mohammed never wanted their followers to die for them nor their religion. But if one got killed in the way of serving God then that is rewarded which is different than dying on purpose for religion or your prophet. You are as radical as the other fundamentalists. Just judge yourselfe and learn from the world around you this is no longer era of getting emotional and following a cult based on your emotions or what ever hateredism you may have towards Islam, Christianity etc.


default

Hooshang for the last time ,I am a she not a he!!!

by Tahirih (not verified) on

See Hooshang I am a woman and you can not grasp this,that a lioness is created ,to become a Bahai ( I have pure sayyed blood),and with the cry of Ya bahaulabha,I am defending the prince of peace,the king of kings.

You are ashamed to even name your faith,I am ready to die for mine!!!!
Alas ,such a man you are??you can not even name your religion,or the Ghebleh that you pray to.
My ghebleh is the resting place of blessed beauty,you ignorant soul,where is yours???I will not answer you ,you little man!!!


default

a great religion such as Islam that has produced alihoshaang

by Seagull (not verified) on

good by


default

IN THE NAME OF ALLAH, THE MOST BENEFICENT, THE MOST MERCIFUL

by Seagull (not verified) on

Stop crying wolf you hypocrite hoshaang.


default

Here is a simple

by Hooshang (not verified) on

Here is a simple demonstration of what Bahaiis are all about. Seagull on his Feb 26 answer writes google mohammad's habits and you will see how much there is. This is the guy who sits in his supposedly spititual gatherings and claims all the religions are the same and all the prophets are from GOD but he doesn,t mind spreading his guts about Mohammed here because there is a reason. The truth is Bahaiis don't have a substantial defense on any question that is raised and because of lack of poularty and associated inferiority complex that they have, they always change the subject to attack the other person. These are Zionist techniques, Character killing. Tahrih is dying to know my religion so that he can dig up negatives about that. How lost these souls are. I am not the one prostituting my religion. Bahaiis live to convert another person, and most of the time they are just happy if some body hears about their reigion. I think they should give me a credit for giving them the opportunity to advertise here. Ironically the more they prostitute their religion the more thier religion gets....


default

To Mona 19

by Ali (not verified) on

Thank you for the quotes you posted but I see absolutely no relevance between these quotes and the conclusion you are trying to make; Bahaollah being the next Prophet of God after Prophet Mohammad.

Beside, you said that the Quran talks about "Messengers to come"! Could you please provide a single reference for that claim?

Anyway, I am not trying to convince you of anything, I do certainly not have the authority to intervene in people's relationship with God. I just think that a great religion such as Islam that has produced some of the greatest individuals in history (such as Molavi) is worth being explored in depth as a sophisticated spiritual path and social system towards God and not just used as a trampoline leading to Bahaism.


default

time for reflection

by Seagull (not verified) on

Ali, we have provided you with enough explanation and resources out of our love for God.
Its time for you to start thinking and reflecting.

No one should waste time here!!


Mona 19

Ali

by Mona 19 on

"This day have I perfected for you your religion and completed my favor on you and chosen for you Islam as a religion."
Qur'an 5:3

This verse was revealed when the Prophet (PBUH) was on His way back from His last pilgrimage to Mecca (Hujjatu'l Wida'). It is said to be the last verse of the Qur'an to be revealed. It was later included in Suratu'l Ma'ideh (chapter 5) which was originally revealed around the year six or seven AH. This verse has been referred to as complementary to verse 33:40, which describes Muhammad (PBUH) as being the "Seal of the prophets", in that the two verses support the notion that Islam is the final religion.
As we look at the topic of the completion of religion in the light of the whole Qur'an, we find that religion is described as being completed, in quite a few verses (in addition to verse 5:3).

For instance, we find that God's favor was completed at the time of Abraham, Isaac, and Joseph:

And thus will your Lord choose you and teach you the interpretation of sayings and make His favor complete to you and to the children of Jacob, as He made it complete before to your fathers, Abraham and Isaac; surely your Lord is knowing, wise.
Qur'an 12:6

We also find that God completed His favor through Moses:

Moreover, We gave Moses the Book, completing (Our favor) to those who would do right, and explaining all things in detail,- and a guide and a mercy, that they might believe in the meeting with their Lord.
Qur'an 6:154

According to the Qur'an, the completion of the favor is also conditional upon the individual's success in obeying and fearing God:

And from whatsoever place you come forth, turn your face towards the Sacred Mosque; and wherever you are turn your face towards it, so that people shall have no accusation against you, except such of them as are unjust; so do not fear them, and fear Me, that I may complete My favor on you and that you may walk on the right course.
Qur'an 2:150

Some argue however, that while "completion" of the favor may not be unique to Muslims, "perfection" of the religion is.

It is also necessary to remember, that both completeness and perfection are among God's attributes, integral to His Essence (magnified be His name). It would be blasphemous to doubt that any of His actions and doings or favors, would be anything but complete and perfect:

It is Allah Who made out of the things He created, some things to give you shade; of the hills He made some for your shelter; He made you garments to protect you from heat, and coats of mail to protect you from your (mutual) violence. Thus does He complete His favors on you, that ye may bow to His Will (in Islam).
Qur'an 16:81

As to the mention of Islam as the chosen religion in the same verse (5:3), it is important to remember that while Islam happens to be the religion of "Muslims", it is also described in numerous verses in the Qur'an as the religion of submission to God, a term much more general, and includes all who submit themselves and will to God.
Let us also take the Qur'an as a whole entity, and remember the verses, which explain that there is a set time for every nation and a set book. Let us also remember to examine the verses, which tell us that the words of God are endless and cannot be encompassed in one book. Let us not forget either the verses that speak of Messengers to come.


Ali,I provide you with so many info, now it's beter to start your own investigation.

 


default

To Seagull

by Ali (not verified) on

Well, your assumptions are false. As I said before, unless you start recognizing the obvious pluralism within Islam and unless you stop making blunt generalizations about Muslims, you can never come up with a proper analysis of the issues in Iran and thus never be able to find any meaningful solutions for them.

Let's be a little bit honest with ourselves and see the facts as they are; no group of people, be it a political party or a religious community, can ever be accepted and integrated into a society which they deny the most fundamental components! I was once speaking to a few members of the "Iranian workers communist Party" who claimed to love Iran and wanted to be part of its future, except that they wanted to eliminate people's religion from it, change its "traditions" that have "imprisoned us from centuries" as they put it, make its official working language into English instead of Persian, change its alphabet, shift the weekend from "Fridays" to "Sundays", change the calendar to Christian years, change people's "backward" mentality and eventually eliminate all its borders to unite it with the rest of the world!!

Unfortunately, I see the same trend with Bahais; They are also denying core elements of the Iranian identity (such as Islam and even the calendar) and yet except to be welcomed by the majority and even though they have not been successful for the past century, they are continuing on the same path!!


default

To Mona 19

by Ali (not verified) on

Sure, I would really like to know you interpretation of the verse you mentioned.

There is also another verse in the Quran announcing that Islam is the final revelation of God:
"Today I have perfected your religion and completed my favor upon you, and I was satisfied that Islam be your religion" (The Holy Quran, 5:3)

I would appreciate to know you opinion about these ones as well


default

more resources for hoshnag

by ex-m lifesource (not verified) on


default

last comments to Ali!

by Seagull (not verified) on

wow, how convincing Ali. You managed to dodge all issues raised. All you did was making claims, not even once you quoted your book!
As we speak they are making it into law that you never leave Islam, or you will be dead, i suppose their reasoning is based on the same deductions as yours. And the Ulamas are doing a good job updating the provisions, outstanding results! I wonder if they are inspired by the book or by some of the names you mentioned!
anyways good luck


Mona 19

To: Ali

by Mona 19 on

I was fortunate to have been raised according with teachings of Prophet Muhammad(PBUH)
Yes, I did read Holy Quran many times. (My background is Shi’a Muslem)

Nobody’s asking you to convert and change your religion.
And if I’m a Baha’i, it was my choice.
I know, Prophet Muhammad was ”Seal of the Prophets”, according to this verse:” Muhammad is not the father of any of your men, but He is the Messenger of God and the Seal of the Prophets.
- Qur'an 33:40

And that’s another Subject, and if you like I’ll share with you my points of view about this verse ,and If you don’t, that’s fine with me .

Either way I wish you all the best in all your endeavors.

Sincerely,Mona


default

To Mona 19

by Ali (not verified) on

You asked: "are you looking for " Clear Evidence" in Holy Quran/Hadith/ Islamic Prophecies or Bahai Writings??Cause to be honest with you, I saw them in BOTH (Holy Quran and Bahai texts)"

Actually, I find them in neither. I don't know if you have studied the Quran in its totality or have simply learned some selective quotes and passages from it that could be misinterpreted to support the Bahai faith, but there is no question for anyone who has read the Quran that it refers to Mohammad as the final (not just latest) Prophet of God (Khatam-ol-anbia) and the Quran as the final Divine revelation of Mankind. Again, according to the Quran there will always be special individuals "Olia" who will lead mankind towards its final destination, but they will be no other "Prophets" and "Holy Books".
So, I don't see how this fundamental element of Islam can be twisted and used as an "evidence" of the coming of a new Prophet!

As for the Bahai teachings themselves; I have read a few Bahai websites and have a few Bahai friends of different ages, as far as my knowledge goes; I haven't found any earth shattering or even original ideas in the scriptures that would make me classify it as "Divine knowledge" and acquirable through non-earthly revelation! Had Molavi pretended to be a Prophet of God because of his Masnavi teachings, it would have raised far more questions, since his work is hardly duplicable, but even he felt humbled towards the Quran and the Prophet of Islam. But as far as Bahaollah teachings go, the same concepts have been expressed, sometimes far more eloquently, by many poets, philosophers, and thinkers who did not claim to be Prophets or for some of them even "believers in God". So, I would say that I have no found any "clear evidence" of Bahaollah being a Prophet of God in the Bahai teachings either. Of course, there might be some spiritual and social concepts of great value in his teachings, but for people to call it Divine revelation and convert from their own religion for it, is just not perceivable to me.


default

To seagull

by Ali (not verified) on

Regarding your statement about me trying to reform Islam, I would totally disagree. One does not need to look far to find that Islam does have mechanism of adaptability or as you put it a ""regenerative power" within itself. This "adaptation" does certainly not mean to get on board with every new fashion and social movement that arise in Western societies, but to deal with the ever increasing complexities of the human civilization in general. Of course, in this little forum there is not enough room in to get into long theological debates to prove that fact, but one only needs to read the first "Khotbeh" of Hazrat Ali's Nahjolbalagheh to find the concept of progress and adaptation of the Quran with all times and places.

Throughout history and to this day Islam has produced some of the greatest spiritual teachers, mystics and philosophers who have ever walked on the surface of the earth, regardless of the time and place in which they were born. This, by itself, is a proof of the universality of timelessness of Islam. Why would I or any other Muslim want to leave a religion that has produced the like of Hazrat Ali, Molavi, Ebn Sina, Sohrevardi, Molasadra, Ayatollah Ghazi, Allameh Tabatabee....etc and call its teachings "expired" and convert to another religion?!! Don't you think that it should take A LOT more than a few words of common wisdom and humanism to take such a huge decision?


default

To Tahirih

by Ali (not verified) on

Well, the way you answered my question was basically that Bahollah did not need miracles to prove that he was a Prophet and his teachings alone were enough and of course, it is from the same "teachings" that you conclude that he did not need miracles! In my humble opinion, there is a fallacy in your reasoning. You take it for granted that Bahaollah was a Prophet of God and then you adjust all the other questions accordingly.

As for Tahirih's statement implying that the fact that Bahaollah talked about humanity as a whole, 100 years ago, was kind of a miracle on itself; I think you must not be familiar with other spiritual teaching across the planet. Aside from Jesus and Mohammad who DID talk about the brotherhood and unity of humanity as a whole (and not just the unity of Israel and Arab tribes!!) and who did establish multicultural religions, there were many other spiritual leaders, poets, philosophers, sages...etc who did promote the same concept. One only needs to take a look at the poems of Saa'di, Molavi, Abolhassan Kharaghani and many others in the Eastern and Western world to realize that the concept of the "unity of humanity" existed centuries before Bahaollah and was expressed beautifully by many people. Saa'di's "Bani adam a'zayeh yek digarand.." is a perfect example.

So again, the teachings that you see as undeniable "evidence" of someone being a "Prophet of God" are in fact ideas and concepts that have been repeated time after time by others across the planet for centuries. They are certainly nice words of wisdom to be appreciated no matter who preaches them, but certainly not a good enough reason to abandon one's own religion and convert to another one.


default

Hooshang ,,what is your current religion?

by Tahirih (not verified) on

You did not answer my question.At least be a fair oponent and tell us what is your current religion,and what attracted you to it?

If you are athiest ,you should not be ashamed eighter,just let us know!!PLEASE!!!!


default

Ali, this is my response to your question:

by Tahirih (not verified) on

Ali you want proff of bahaullah's divinity,what proff could be more than a man never attending formal schooling about 100 years ago,asking humanity to unit,to put aside all prejudices,to think globaly,to design a world commonweath for protection of mankind's civilization.

Moses has talked about uniting Isreal,Jesus have taken it further and talked about loving your neighbour.Rassole akram took it ahead by uniting the tribes of the arabia and Asia.So can't you see that Bahaullah's message of unity of mankind is the next reasonable step in development of mankind and our planet!
He talked about Unity in diversity,a healing concept for any disease of discrimination and also social conformity (which both extremes are detremental to prosperity of the whole human family).

I can go on and on about his divinely confirmed vision.
Do not let the rumors which has veiled the judgement of iranians to obescure your fair mind.
Why should God put such a great responsibility of educating mankind into the hands of saints and sages ?he is kind and capable to send us the real thing,instead of human made rules which lack divin confirmations.

please read book of Certitude ,as sugessted by seagull, all your questions will be answered.I promise ,you will not be disappointed.

with lots of respect for your curiousity,
Tahirih


default

Hate campaign the way to heaven!!!!!

by Seagull (not verified) on

Hooshang smear campaign, you know how much can be said of the habits and customs of Mohammad, all you have to do is Google then giggle! But I am not going there!


default

time for rehabilitation!!!

by Seagull (not verified) on

It is actually disturbing that when the whole world is trying to figure out how to deal with the hate and backwardness that comes out of you, you are here stirring hate that perchance you may make yourself more presentable, ironic indeed!
It is exactly for the very things like of hooshang are up to that the world is weary of them.
good luck


default

to Ali regarding miracles of manifastations!!

by Seagull (not verified) on

Ali, it seems to me that you are trying to reform the Islamic teachings right in front of our eyes which is ok. its ok because you don't have to convince me but the greatest challenge of all is to convince the world that your version of Islam which is different from the text is the one that does not contradict the civil codes of the 21st century!
One simple example is the punishment code in Islam, the killing, the stoning, the amputations, if you don't practice those you are not practicing your beliefs!

Let me elaborate on the miracle of Bahaullah's revelation, which is His guidance and words.
)He put the provisions of Islam to rest so i don't have to fear your hell or lust for your heaven.
My heaven is nearness to God and my hell is remoteness from Him. That is the greatest relief and the king of all miracles.
The other side of the same coin, the miracle, is this,
Bahaullah's Words posses CREATIVE, regenerative power whereas anything left from the bygone is only words, like ashes left from a mighty fire.


default

It is funny how Bahaiis have

by hooshang (not verified) on

It is funny how Bahaiis have resorted to Quran to prove their points. But yet when the circumstances allow they claim they have a better book than Quran. It is also funny how misguided and confused these people are. They use Quran's verses when God is talking to Mohammad about Jews and Christians and are not able to distnguish the fact that God is not talking about Christianity and Judaism (He is talking about the people and how they are behaving at the time of Mohammad). Bahaii teachings and scriptures are full of similar mistakes simply due to the fact that it is human made material. See www.Bahaiawareness.com and get your theological comparisons. Bahaullah prayed in mosques, drank tea at coffee shops and lived a darvish life and a darvish order. He went to public bathes quite frequently and he had multiple wives. Non of which is Bad, but it is not the picture that Bahaiis like to give out for him.


default

to Ali regarding miracles of manifastations

by Seagull (not verified) on

here is some writings on miracles of BahaUllah's revelation,

"We entreat Our loved ones not to besmirch the hem of Our raiment with the dust of falsehood, neither to allow references to what they have regarded as miracles and prodigies to debase Our rank and station, or to mar the purity and sanctity of Our name."

"Gracious God! how strange the way of this people! They clamour for guidance, although the standards of Him Who guideth all things are already hoisted. They cleave to the obscure intricacies of knowledge, when He, Who is the Object of all knowledge, shineth as the sun. They see the sun with their own eyes, and yet question that brilliant Orb as to the proof of its light. They behold the vernal showers descending upon them, and yet seek an evidence of that  209  bounty. The proof of the sun is the light thereof, which shineth and envelopeth all things. The evidence of the shower is the bounty thereof, which reneweth and investeth the world with the mantle of life. Yea, the blind can perceive naught from the sun except its heat, and the arid soil hath no share of the showers of mercy".

"When the prophets of God appear upon this earth, their validity is established by means of certain proofs. One of the proofs is through the fulfillment of former prophecies, the second proofs are their creative words and phrases which salute the hearts of humanity, the third are their deeds and the fourth are their teachings.

"The prophecies deal with dates and symbols which proclaim the end of each dispensation. In former books the conditions are explained concerning subsequent manifestors of the divine plan. But those who do not follow closely these things will not be convinced by proofs such as these. This then is not a final proof."

"Miracles are likewise convincing to a limited number only. For instance, a Buddhist would not be convinced by the miracles of Moses which are proofs only so far as the orthodox Jews are concerned, because they love Moses. On the  44  other hand the miracles attributed to Jesus Christ are refuted by the Jews as a whole, saying "No one lives today who has seen these miracles performed, therefore, who can bear testimony to them?"

"A clear proof of validity lies in the achievements and here we are confronted by certain irrefutable facts. The prophets have come from the lowliest and most humiliated of the nations and in each age the prophet has raised his downtrodden nation to the highest zenith of prosperity and success among the nations of the earth. For instance, His Holiness Christ was quite alone. He was a Jew from among the Jews. He came at a time when the Israelites were under the yoke of the Romans. He revivified the people till they were transferred from one state of existence into a higher state of existence."

"At a time when the East was enshrouded with superstition and hatred, Baha'o'llah flooded these regions with his glorious light. Under the chains he unfurled the flag of the oneness of the world of humanity; in the prisons he spread the principles of universal peace and brotherhood; from behind the barracks he wrote his famous epistles to the kings and rulers of the world, arraigning the oppressors of the earth and calling upon them in the name of God the exalted not to place their sovereignty above that of His Highness the Almighty. He admonished them on the part of the wronged ones to listen to the call of the  45  new day else their kingdoms would pass out of their hands and would fall into the hands of others. "Know that brotherhood hath been proclaimed - even so hath this matter been recorded upon a mighty tablet with the strong pen of God."[1]
[1 Many of the events which Baha'o'llah prophesied are taking place today - and many are yet to come.]

A supreme proof is the teaching. For instance the precepts of Christ were sufficient proof of his validity. There is no greater proof than these teachings. They were the light of that cycle and the spirit of that age. All that he said accorded with the needs of the humanity of that time. They were peerless and unique.

Consider His Holiness Baha'o'llah and his teaching. They are the spirit of this cycle - the light of this age. They illumine the dark places of humanity, for they address themselves to the heart of the race. For instance, the greatest evil of this century is war. In the new age Baha'o'llah has prohibited war. The need of this century is universal peace - Baha'o'llah has instituted it. The most urgent requisite of mankind is the declaration of the oneness of the world of humanity - this is the great principle of Baha'o'llah. That which will leaven the human world is a love that will insure the abandonment of pride, oppression and hatred. The principles of Baha'o'llah are the remedy and balm for the wounded world; and without  46  their inculcation, reconciliation between the nations will not be reached. These very teachings of Baha'o'llah are the greatest proofs of his claim. Such a power hath appeared from him as will suffice to convince the whole world.

The proof of the sun is its light and heat."


Mona 19

To:Ali

by Mona 19 on

Thank you and appreciate your respectful comment.
simply we can share our believe/ideas/... with each other in open, respectful dialogs.

You’re right! The Holy Manifestations are the sources of miracles and the originators of wonderful signs. When we start reading about the life and deeds of the Prophets and Messengers of God, we recognize that Their Proof lies also in them.

You need to go and read about Bahaullah.what kind of a man He was, whether or not He lived by the teachings He brought, whether His knowledge was earthly and acquired, or innate and inspired. I provide you with two links:

//www.bahaullah.org/
//reference.bahai.org/en/

Bahullah says: The first and foremost testimony establishing His truth is His own Self. Next to this testimony is His Revelation. For whoso faileth to recognize either the one or the other He hath established the words He hath revealed as proof of His reality and truth.’’

you need to investigate and study. You said you read Holy Quran, so my humble suggestion to you is, start with “kitab-I-Iqan ( book of certitude). It will answer all your questions, and you will find “ Clear Evidences”.

In English: //reference.bahai.org/en/t/b/KI/
In Farsi: //reference.bahai.org/fa/t/b/KI/

Bahaullah says:" O my servents! My holy, My divinely ordained Revelation may be likened unto an ocean in whose depths are concealed innumerable pearls of great price, of surpassing luster. It is the duty of every seeker to bestir himself and strive to attain the shores of this ocean( His writings), so that he may, in proportion to the eagerness of his search and the efforts he hath exerted, partake of such benefits as have been pre-ordained in God’s irrevocable and hidden Tablets...

Respectfully, Mona :)

p.s. Ali, You said:"I don't know what "clear evidences" you saw that convinced you beyond any doubt that he was a Prophet of God.""

are you looking for " Clear Evidence" in Holy Quran/Hadith/ Islamic Prophecies or Bahai Writings??Cause to be honest with you, I saw them in BOTH (Holy Quran and Bahai texts)

 


default

To Mona 19

by Ali (not verified) on

Again, I am not questioning the concept of progressive revelations, you don't have to prove to me that God sent different Prophets at different times. But first of all, divine guidance doesn't need to be through "Prophets", the Quran and other Holy scriptures speak of special individuals; Olia, Saints, Hakims, Sages...etc who always inhabit earth and keep the divine guidance flowing.

Secondly, let's assume that other Prophets would show up after the Prophet of Islam, where are your "clear evidences" (as you put it) that Bahaollah is one of them! Prophets were exceptional individuals with exceptional miracles and leadership, each one of them literally restructured the entire human civilization by himself, they lead their people to victory and freedom against the oldest and most powerful empires. Salomon had all of Nature at his service, Moses spit the sea and brought his cane to life, Jesus rose the dead, walked on water and breathed life to dead objects, Mohammad words alone caused such an effect on people that they accused him of being a sorcerer.... they weren't just preaching peace and humanism. I am sorry, but there were (and still are) thousands and thousands of other people, beside Bahaollah, who preached the same spiritual and humanitarian ideas as he did. I don't know what "clear evidences" you saw that convinced you beyond any doubt that he was a Prophet of God just like Moses and Jesus were. I would really appreciate if you could explain it to me. !


default

i will post more on your claims but regarding others by Quran

by Seagull (not verified) on

"They say, 'Be ye Jews or Christians so shall ye of Abraham be guided.' Say, 'Not so!
If they believe in that in which ye believe, then are they guided; but if they turn back, then are they only in a schism, and God will suffice thee against them, for He both hears and knows. The dye of God! and who is better than God at dyeing? and we are worshippers of Him."

(The Qur'an (E.H. Palmer tr), Sura 2 - The Heifer)

120 And the Jews will not be pleased with thee, nor will the Christians, till thou follow their creed. Say: Lo! the guidance of Allah (Himself) is Guidance. And if thou shouldst follow their desires after the knowledge which hath come unto thee, then wouldst thou have from Allah no protecting guardian nor helper.

(The Qur'an (Pickthall tr), Sura 2 - The Cow)