مَردُم! خودتان قضاوت کنيد!

در ارتباط با دشنامباران اخير من از سوی مجاهدين


Share/Save/Bookmark

مَردُم! خودتان قضاوت کنيد!
by Mohammad Ali Esfahani
15-Nov-2007
 

اين روز ها مجاهدين خلق، در پی اوجگيری هرچه بيشتر تلاششان برای فراهم آوردن زمينه ی حمله ی نظامی آمريکا به ايران، و در آستانه ی ورود به مرحله ی اقرار صريح آقای رجوی به اين که تهديد جهان نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است، به صورت سيستماتيک، حمله به کسانی را که هرکدام به اندازه ی وسع خود خطرات جنگ و حمله ی نظامی به ايران را افشا می کنند در دستور کار خود قرار داده اند.

و يکی از کسانی که در اين زمينه، يکباره، به صورت سيستماتيک، و با لومپنی ترين واژه ها، و با انواع دروغ ها و اتّهاماتی که هرکدام، ديگری را نقض می کند، مورد هجوم سازمانيافته ی مجاهدين قرار گرفته اند من هستم.

طبعاً زبانی که آن ها بهتر می فهمند همان زبانی است که در نشريات و تبليغاتشان طی ساليان دراز، همگان ديده اند.
و من هم مثل همه با اين زبان آشنا هستم. و اين زبان را ـ که تنها زبان قابل فهم برای آن ها در يک مجادله است ـ در ارتباط با لومپنيزمشان در مورد خودم جداگانه (نه در اين سطور، بلکه در يک قرنطينه) به کار گرفته ام. زبانی که طبعاً تمايلی به استفاده از آن نداشته ام و ندارم. و به همين دليل از آن در اينجا استفاده نکرده ام و نمی کنم.

به هر حال، کسی که می نويسد و می سرايد و ترجمه می کند و با مردم از اين طريق در ارتباط است، تا حدودی از گذشته و حال خود نيز بايد مردم را آگاه کند.

در اين چند سطر بسيار مختصر، بدون آن که بخواهم وارد مسأله ی تلخ ولی متأسفانه درست روابط مجاهدين و جنگ و مابقی قضايا ـ که بايد جداگانه مورد بررسی قرار گيرند- شوم، فقط به صورت خلاصه چند مورد زير را در ارتباط خودم با مجاهدين و شورا برای کسانی که در جريان امور نيستند می نويسم:

۱- در آخرين سال های دهه ی چهل، و نخستين سال های دهه ی پنجاه، من نيز مثل بسياری از جوان های کم و بيش پر شر و شور آن زمان، دل در گرو مبارزات چريکی داشتم. و اين، عمدتاً در نوشته ها و شعر ها ی من منعکس می شد.

۲ ـ در ايّام گشايش نسبی و بالاجبار فضای سياسی جامعه در يکی دو سالی که به انقلاب ۲۲ بهمن انجاميد، من که تحصيلات دانشگاهيم روزنامه نگاری، روابط عمومی و امور اجتماعی بود توانستم به روزنامه ی کيهان راه بيابم.

در آنجا همراه با تنی چند از بچه های ديگر کيهان و نيز اطلاعات و آيندگان، مجموعه فعاليت هايی داشتم که به تناسب ظروف کلّی مبارزه و فضای جامعه، با ماهيت واحد، شکل های مختلفی می گرفتند...

طبعاً در ايّام نزديکتر به انقلاب، اين فعاليت ها در سازماندهی اعتصابات و تشکيل کميته های اعتصاب، و همچنين پوشش دهی هر چه بيشتر اخبار مبارزات مردمی متبلور می شد.

پرداختن جزء به جزء به اين موارد، از حوصله ی اين نوشته خارج است.

ولی با تأکيد در تأکيد در تأکيد بر اين که گذشته ی کسی جدا از امروز او به هيچ روی نمی تواند دستمايه يی برای فخرفروشی و اينجور چيز ها قرار بگيرد، فقط می توانم بگويم که شايد محصول عينی فعاليت من در آن دوران را بتوان از چند ليست به دست آمده از اسناد ساواک، که در همان هفته های نخستين پس از انقلاب در کيهان و اطلاعات و آيندگان و چند نشريه ی ديگر و بعد تر نيز در چند کتاب منتشر شد تا حدودی حدس زد:

در تمام اين ليست ها، چه ليست های چهارنفره، و چه ليست های بيست و يک نفره ی روزنامه نگارانی که می بايست در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ در جريان حکومت نظامی اعلام شده ولی شکست خورده، همراه با جمعی از چهره های سياسی شناخته شده ی آن زمان، در خانه يا محل کار خود و يا هرجا که يافت شوند، به وسيله ی جوخه های مخصوص، به سزای اعمال خود، يعنی مرگ برسند قرار داشت.

و همچنين در ليست هايی مثل ليست طرح «جزيره» و غيره...

۳ـ به دليل همان گرايش های گذشته به تفکّر چريکی، و همچنين به دليل مسلمانی، به ياری مجاهدين خلق چه در مطبوعات و چه در محافل روشنفکری، و چه در زندگی خصوصی و عمومی خود شتافتم.

۴ - بعد از اخراج حدود بيست نفر از اعضای تحريريه ی کيهان توسّط دار و دسته ی تازه به قدرت رسيده و عواملشان در داخل روزنامه، من نيز به عنوان اعتراض به اين اخراج، با ردّ پيشنهاد سردبيری کيهان اشغال شده، از کار در اين روزنامه استعفا دادم؛ و تعدادی از آن بچه ها و خود من و چند تن ديگر، «کيهان آزد» را بنيانگذاری کرديم. که البته بعد از انتشار چند شماره، برای هميشه توقيف شد...

۵ – با ورود مجاهدين به آنچه خود «فاز نظامی» می نامندش بود که ترديد های بسيار، به خصوص با توجه به آوانتوريسم مبتذل عمليات آن ها، و استفاده ی وسيع از کودکان و نوجوانان در اين عمليّات، در من به صورت جدّی آغاز شدند.

من در آن دوران قادر به دل کندن از جريانی که عملاً تمام فعاليّت هايم در چند سال موسوم به «فاز سياسی» بر حمايت همه جانبه از آن متمرکز شده بود نبودم.

دو راه بيشتر در پيش رو ی خود نمی ديدم:
راه اوّل: يکباره دل کندن.
راه دوّم: در گريز از خويش، خود را فريفتن.
و من دوّمی را انتخاب کردم. يعنی خودفريبی را.

و چنين خود فريبی يی نيازمند نيرويی بود که بتواندبر «عقل عريان» غلبه کند. و اين نيرو، در من نوشتن بود و سرودن. و با نوشتن و سرودن، هرچه بيشتر خود را به جنبه های «حماسی» قضايا دلخوش کردن.

حاصل اين دوران، چه در زمانی که در ايران بودم؛ و چه در زمانی که از ايران خارج شده بودم، مجموعه نوشته ها و شعر هايی منتشر شده و منتشر نشده است. صرفنظر از ظرافت های داشته يا نداشته آن شعر ها و نوشته ها.

گريختن آدمی از رؤيايی که برای خود ساخته است آسان نيست. پس اجتناب از لغزش به خودفريبی به منظور هرچه بيشتر غرق شدن در آن رؤيا نيز چنين است.

بی ترديد، اگر چه تمام تقصير ها به گردن انسان خود فريب نيست؛ امّا انسان خود فريب نمی تواند خويشتن و به خصوص «خويشتن» خويش را پاک و مبرّا بداند.

در اين خودفريبی، من به اندازه ی خودم مقصّر بودم. مثل موارد متعدّد ديگری که برای هرکسی ـ به تناسب نوع زندگی و حوادث زندگی او ـ پيش می آيد. حالا کمی بيشتر، يا کمی کمتر.

۶ – ماجرای ازدواج سوّم آقای رجوی با همسر نزديکترين دوستش، برای من و خيلی های ديگر، يک سرفصل کيفی انتخاب به حساب می آمد.

اين ازدواج، مشروط بر اين بود که همين دوست آقای رجوی (آقای مهدی ابريشمچی) با دختری ازدواج کند که به لحاظ سنّی جای کودک او را داشت. ازدواجی در فاصله ی فقط چند هفته بعد از طلاق همسرش به منظور ايجاد امکان ازدواج او با آقای رجوی؛ و چندين هفته قبل از همخانه شدن رسمی آقای رجوی با همسر جديد خود، يعنی همان همسر سابق تازه داماد.

در اينجا آدمی چون من، يا می بايست به تعبيری، مرگ خود و تمامی آرمان هايش را بپذيرد (به غلط، امّا حدّاقل برای من اجتناب ناپذير)؛ و يا خود را به تمام و کمال در خودفريبی غرق کند.

فردی که تو او را سمبل شرافت و استقامت و پايداری و عزم و تسلّط بر خويش می شناختی، و يا می پنداشتی که می شناسی:

ـ چندروز قبل يا بعد از طلاق همسر دوّم خود، دل بر عشق منشی خويش که همسر ديگری است می بندد.
ـ او را بدون هيچ سابقه ی چشمگير مبارزاتی يی، به عنوان «همطراز» خودش، يعنی «همطراز مسئول اوّل سازمان مجاهدين خلق» معرّفی می کند.

و حتّی قبل از ازدواج، نام خانوادگی او (عضدانلو) را از او می گيرد، و نام خانوادگی خود را بر او می نهد تا نشان دهد که آن بانو، اعتبار و هويّت خود را ، نه حتّی در «همطرازی» بلکه در همنامی با اوست که می تواند به اثبات برساند.

امّا همطرازی و همنامی به تنهايی کافی نيست. زنی که همطراز رهبر شده است، برای آن که بتواند شايسته ی اين همطرازی باشد، بايد علاوه بر همنامی با رهبر به همسری او نيز در آيد.

- بنابراين، چنين مطرح می شود که به لحاظ ضرورت شرعی (با به کار بردن کلمه ی «ضرورت ايده ئولوژيک» به جای ضررت «شرعی» ازدواج رهبر با خانمی که همطراز اوست امری اجتناب ناپذير است.

ـ آيات آسمانی، سخنان و اشعار عارفان، حديث و روايت و تاريخ، همه و همه در ابعادی حيرت بر انگيز، به کار گرفته می شوند، تا اذهان افراد درون تشکيلات و افراد بيرون تشکيلات، و خلاصه هرکه تعلّقی دور يا نزديک به اين جريان سياسی دارد، تا حد اکثر ممکن، تخدير شود.

ـ مطالب متعدّد در مضرّات عقل، و در فوايد عشق (عشق فارغ از عقل) تمام دستگاه های تبليغاتی و نشست های درونی و بيرونی مجاهدين را پر می کند.

فضا، فضای عقل نيست که پرسشگر است و ترديد کننده. فضا، فضای عشق است. و نه هر عشقی. عشقی که چشم را می بندد و تو را به خودسپاری به معشوق (رهبر) فرا می خواند.

ـ در اين سو (در خارج) تخدير است؛ و در آنسو، در داخل نيروهای حکومت ملّايان و يا افراد همچنان اسير در دام دينفروشی آنان، راسخ تر شدن اعتقاد سخيف «فساد اخلاقی» همه ی مخالفان، که تازه «از همه پايبند ترينشان در اينگونه امور، قاعدتاً بايد مجاهدين باشند.» و به تَبَع آن: بی دغدغه تر به شکنجه ی اسيران دربند، از هر گرايشی، پرداختن، در ساعات و لحظات خوش به حجله و ماه عسل رفتن دوست رهبر با دختری همسن و سال دختر خودش، و خود رهبر با همسر قبلی او.

ـ معنا و مفهوم زن، اينچنين، در يکی از زشت ترين اشکال فرهنگ مردسالاری، به بازی گرفته می شود؛ و چون اصل بر وارونه نمايی است، اين کار، ارتقای مقام زن نام می گيرد...

اينجا، نقطه ی انتخاب است:
ـ يا عقل و دردسر های آن که حتّی ممکن است نا خواسته با اندک لغزشی از سوی تو ترا يا به خودکشی بکشاند؛ يا به افيون و بنگ در گريز از هوشياری.

- و يا عشق. عشقی مادون عقل، که تو می توانی برای فريب خودت آنرا فراتر از عقل بدانی.

و من، باز مثل گذشته، خودفريبی را انتخاب کردم. ولی اينبار ـ به تناسب عمق فاجعه ـ در ابعادی فراگيرتر:
ـ آخر مگر چنين دغدغه يی که به جان تو افتاده است می تواند درست باشد؟ نه! اشکال از توست. از عقل وسوسه گر است. از بی ايمانی توست. از ضعف های توست. از همان مرض روشنفکری توست. خودت را به زير ضرب ببر. برای خودت گناه های کرده و ناکرده پيدا کن و بتراش. از آلودگی های زندگی روشنفکری پاک شو. هر عيب که می بينی از توست نه از ديگری. به هيچ يا همه چيز بودن خودت باور بياور. به اين که با رها کردن خود به وسوسه ی عقل، هيچ خواهی بود؛ و با رها کردن خود به عشق، همه خواهی بود. با رها کردن خود به عشق به رهبر پاکيزه دامانی که عقل تو او را به زير سئوال می برد تا تو را از راه به در کند. تا تو را به سقوط بکشاند. به انفعال. و به هر چه تباهی است!

چنين بود که در گريز از خويش، بند هايی جديد برپای خويش نهادم. و در اين راه، تنها نبودم. همه ی پيرامونم پر از چنين همراهانی بود. با سرگذشت هايی چه تا آن زمان، و چه بعد از آن زمان، يکسان يا متفاوت...

امّا آن که خود، اين بساط را به راه انداخته است، می داند که قدرت تخدير هر افيونی، به هراندازه هم که قوی باشد، سرانجام پايان خواهد پذيرفت.

پس، بهتر است اين «روشنفکر خودپسند» را به جايی بفرستيم که ناتوانی آنچه آموخته است و به آن می بالد را با پوست و استخوان خود، حس کند.

ببيند که افراد کارکشته و فداکار و جان برکف نهاده که بر عکس او به «روشنفکری» آلوده نيستند، چه ها می توانند بکنند که او نمی تواند بکند.

او بايد به منتهای ادراک ناچيزی خود برسد تا چيزی شود. «چيز». با همان معنای لغويش.

او بايد به تمامی از خود خالی شود تا ما در او حلول کنيم.

و اين روشنفکر خود فريب را، آنچه در آنجا گذشت، آنگونه بار نياورد که مطلوب بود. لابد ـ نه لابد، بلکه حتماً ـ تقصير خودش بود...

پس، به زندانش بيافکنيد. و چون به هر حال گذشته يی دارد و آشنايانی و سرگذشتی متفاوت با خيلی از قربانيان ديگر، و نمی شود هر کاری با او کرد، زندان او نيز بايد متفاوت باشد:

ـ اتاقکی در انباری در نزديکی پايگاهی.

و يکی را پشت در اتاقکش بفرستيد که خطاب به مخاطبی فرضی، رکيک ترين دشنام های ممکن را نثار کند؛ همراه با تهديداتی در حول و حوش قتل... تا او خوب بداند که کجاست.

اگر از آنجا پا بيرون بگذارد، سر وکارش يا با خود ماست؛ و يا با سازمان امنيّت عراق. نه نامی دارد؛ نه نشانی؛ نه کارت شناسايی يی؛ نه پاسپورتی؛ و نه حتّی خرده پولی.

آنچه در ايام با ما بودن، چه در اينجا و چه در آنجا، برای هر چه بيشتر تهی کردن خود از خود، گفته است و نوشته است، در دست ماست.

ظاهراً او اين اندازه عقلش می رسد که ما می توانيم به دلخواه، هرچه بخواهيم از او سر هم کنيم و بنويسيم. پس جيکش در نخواهد آمد. فقط بايد از اين بابت، به طور واقعی، مطمئن شويم تا بعد بتوانيم رهايش کنيم...

مابقی قضايا را می توان نوشت. امّا نه ضرورتی دارد؛ و نه فوريّتی.

خلاصه اش اين است که سرانجام، بعد از تحمّل مشقّات زياد، دوباره خود را در پاريس يافتم.

و نقاهتی طولانی. و بعد: لِک ولِک کردن و به راه خود ادامه دادن.

چند سال، عضو شورای سردبيری نشريهّ ی «شورا» ارگان «شورای ملّی مقاومت» بودم؛ با هفته يی يک جلسه ی رسمی، و انباشته هايی از مطالبی که می بايست خواند و در باره شان نظر داد.

و خوشبختانه در آن ايّام دوست شهيدم مجيد شريف که در ماجرای قتل های زنجيره يی به دست آدمکشان ملّايان به شهادت رسيد با من بود. هم در جلسات تحريريه؛ و هم در خلوت.

و ما هر دو، سرشتی و سرگذشتی کم و بيش همسان داشتيم و سنگ صبور هم بوديم.

درگيری های متعدد در تحريريه ی شورا بر سر نوشته هايم، و خود نوشته هايم در آن نشريّه گواه اينند که ديگر، آن از خودگريخته ی خودفريب، با خويشتن سر آشتی دارد. با خويشتن خويش. همان که نه خود توانسته بود، و نه ديگری توانسته بود «شر»ش را بکند و از درد سر های او خلاصش کند...

چند سالی هم رهايشان کردم و رفتم. نه خيابانخوابی از پايم در آورد؛ نه بی غذايی، نه بی مکانی و دربدری. چند نوشته ی خوب، و چند ترانه ی به ياد ماندنی، از محصولات آن ايامند. از محصولات شيرينش. چرا از محصولات تلخش حرف بزنم؟ که چه بشود؟ که بگويم من آنم که اين بر سرم آمد و آن برسرم آمد و بر پا ايستاده ماندم؟

خودشان به سراغم آمدند. کشتيبان را سياستی ديگر آمده بود. می گفتند و نشانه ها نيز می دادند که ما ديگر نه آنيم که بوديم. ما به افق های جديد رسيده ايم. پوست انداخته ايم. و از اينچور چيزها.

و ظواهر هم همين را نشان می داد. غافل از آن که:

همانطور که خودشان بارها گفته اند و نوشته اند، «انقلاب ايده ئولوژيک» و «ثمرات» آن که پی در پی، و هر يک در پی ديگری، می آمد و می آيد است که اساس و ريشه و بنيان و جوهر اين مجموعه را تشکيل می دهد. و اين، نه در تناقض، بلکه در تضاد با آن افق های جديد است.

و ديديم که چگونه بعد از يک دوران زودگذر، همه ی آن افق های تازه گشوده بسته شدند...

از من به تمنّا، به تمنّا، به راستی به تمنّا، خواستند تا آن شعر بلند بالا را ـ که عام است و ستايشی از کسی در آن نيست ـ برای اپرايی نود دقيقه يی بنويسم تا به خانم مرضيه بدهند که در کنسرتی، هم به نام همبستگی، و هم آنطور که می گفتند با محتوای همبستگی، اجرا شود. که البتّه کار اجرای آن به دليل نرسيدن خانم مرضيه به فرانسه در موعد مقرّر، به مراسمی ديگر در لندن کشيد.

در تمام ايامی که عضو شورای تحريريه ی هفته نامه ی «ايران زمين» بودم به جز آموزش ابتدايی ترين فوت و فن های روزنامه نگاری به دست اندر کاران مربوط، جرم انسانی جدّی ديگری مرتکب نشدم.

دو ستون ثابت داشتم:
ـ روزمرّه های پاره
ـ نوشته يی چند.

و فکر نمی کنم که در اين دو ستون، چيز های خيلی نابابی به لحاظ پرنسيب های سياسی، نوشته باشم. هدفم هم بيشتر در نوشته های اين دو ستون، عادت دادن ذهن مخاطبانم به حرکت، و به نگاه از زوايای ناپيدا به يک پديده ی ظاهراً پيدا بود. نوعی به قول سهراب سپهری، چشم را شستن و جور ديگر ديدن.

مجاهدين، نشریّه ی خودشان را بستند و به جای آن، چهار صفحه سرشار از دشنام به همه ی آدم ها و جريانات سياسی منتقد به آن ها را به عنوان ويژه نامه ی مقاومت، به صورت کاملاً خودمختار، به داخل هفته نامه ی ایران زمين آوردند. و همين مهم ترين دليلی شد که من فقط به همان دو ستون خودم ـ که آن ها هم مطابق شرطی که گذاشته بودم خودمختار بودند ـ اکتفا کنم؛ به همراه گهگاه شعری، قصه يی، و چيزی از اين دست را اديت کردن.

و بعد هم، عطای آن هفته نامه را، خيلی پيش تر از ترک «̋شورای ملّی مقاومت» که در تابستان ۱۳۷۹ به آن مبادرت کردم، به لقای آن بخشيدم.

در شورای ملّی مقاومت، به طور مستمر و وقفه ناپذير، مستقيماً با خود آقای رجوی در حضور جمع، در موارد افتراق فراوان بحث می کردم. و اين را خودشان هم در دشنام نامه هايشان به من اعتراف کرده اند.

ماجرای دوّم خرداد ۱۳۷۶، مجاهدين را به طرز غير قابل تصوّری به وحشت انداخت. آنچه آن ها به حق از آن می ترسيدند نه موجودی به نام خاتمی، بلکه نقشی بود که مردم، در ايجاد شکافی پرناشدنی در حاکميّت ايفا کرده بودند. و مهم تر از آن: باوری که مردم به توانايی تغيير سرنوشت خويش به دست خويش، به خويش آورده بودند. و اين يعنی نفی ولی فقيه. چه معمم چون خامنه يی. و چه مکلّا چون آقای رجوی. چه با نام «ولی فقيه» و چه با نام «راهبر عقيدتی». و هر دو با يک محتوا:

ـ قيموميت صغيرانی به نام امّت يا به نام تشکيلات يا به نام مردم.

از اينجا به بعد، انقباض مجاهدين در شورا شروع شد. ديگر هيچ سخنی را نمی شد قبل از آماده کردن خود برای شنيدن انواع و اقسام دشنام های سياسی و غير سياسی بر زبان راند. و من هم البتّه، در اينجور موارد به اندازه ی کافی، پوست کلفت شده بودم.

مجاهدين، افرادی را برای بر هم زدن اجتماعات اپوزيسيون به صحنه می فرستادند. وظيفه ی اين افراد اين بود:
- تجمّع را بر هم زدن.
- آب دهان خود را جمع کردن و به روی سن رفتن و سخنران را تفباران کردن. و هر کدام، مشت و لگدی هم بر او زدن.

و وظيفه ی نشريات مجاهدين اين:
ـ اين ماجرا ها را نوشتن؛ و گله سر دادن از اين که چرا سخنرانان، ميزان آلودگی انبوه خود به آب دهان را کمتر از آنچه هست جلوه می دهند؛ و يا اصلاً به اين قسمت قضيّه اشاره نمی کنند.

سر انجام جمع کثيری از سرشناس ترين و معتبر ترين چهره های سياسی اپوزيسيون، در اعتراض به اين رفتار متنی نوشتند و امضاء کردند و در آن «̋شورای ملّی مقاومت و رژيم را دو روی يک سکّه» ناميدند.

آقای رجوی نشست شورا تشکيل داد. ما در فرانسه در اين سوی خط اين نشست تلفنی؛ و آقای رجوی و همراهانش در عراق در آن سوی خط.

نسخه های تکثير شده ی اعلاميه يی که به آن اشاره کردم، در اختيار همه قرار گرفت.

به توصيه ی آقای رجوی، تصميم بر اين شد که بيانيه يی بنويسند به نام «بيانيه ی ملی ايرانيان» عليه امضاء کنندگان آن اعلاميّه و همه ی معترضين به آب دهان انداختن بر صورت، و زير مشت و لگد گرفتن تمام بدن سخنرانان مراسم

اپوزيسيون، با اين توجيه که آن ها مرز با رژيم را مخدوش می کنند.

آقای کريم قصيم در آن نشست، به مجاهدين توصيه کرد که علاوه بر اين کار ها خوب است از کپسول های گاز های بدبو در مراسم نيز استفاده کنند؛ که اين توصيه، سخت مورد استقبال و تشويق آقای رجوی و همراهانش قرار گرفت.

و خلاصه هر کسی از آن قماش، به وسع خود پيشنهادی در تکميل عمليات ايذايی و «برخورد ماگزيماليستی» با مخالفان مجاهدين را می داد.

حالتی نزديک به جنون به من دست داده بود. و وقتی که جلسه را ترک می کردم، شايد برای اولين بار در عمرم، ديدم که قدرت تشخيص محيط پيرامونم را ندارم. چيزی بيشتر از خفگی يا بهت زدگی...

«بيانيه ی ملّی» تهيّه شد و تمام نيروی خود را گذاشتند که تا می توانند با سوء استفاده از اعتماد آدم های در دسترس، تعداد امضاء ها را بالا ببرند.

و بعد، بيانيه و امضاء ها را، هم به تدريج، و هم به صورت نهايی، منتشر کردند. و طبعاً من در ميان چنان امضاء ها و امضاء کنندگانی نبودم.

امّا آقای رجوی به اين نيز راضی نبود. ايشان می خواست در يک رأی گيری مستقل و فقط مربوط به همين بيانيّه که خودش مسأله يی ناموسی معرّفيش کرده بود (رأی گيری مستقل در باره ی خود اين بيانيه به تنهايی ولاغير) اين بيانيّه را به عنوان سند رسمی شورا به اتفاق آراء به تصويب برساند.

و من رأی ندادم. هزار چانه با من زدند و سودی نکرد. چرا که برای من هم اين مسئله ناموسی بود. امّا در جهت مخالف.

اسناد چانه زنيشان را در اين مورد ـ مثل چند مورد ديگر ـ در اختيار دارم و قابل انتشار عمومی است.
بيانيه، به طور مستقل، تصويب شد. امّا بدون اتفاق آرا.

و من، سخت مغضوب.

در نشست رسمی يی که بعد از مدتی، در پی آن، در عراق تشکيل شد، آقای رجوی در حضور همه رو به من کردند و گفتند:

ـ چه می گويی شاعر که نبايد تف کرد؟! همه ی اين ها را بايد... (نمی خواهم کار دست ايشان بدهم، به خصوص در موقعيتی که دارند. اعضای آن موقع شورا که خوشبختانه تا امروز تعداديشان از آن بيرون آمده اند می دانند که به جای اين سه نقطه، چه بايد بگذارند.) و افزودند که اصلاً تو خودت بايد بروی و فلانکس را با دست خودت...

و سالن، از کف زدن حضّار به لرزه در آمد.

البتهّ ايشان همين مورد سه نقطه را نه فقط در آن نشست، بلکه بعد تر، يکبار ديگر، در يکی از نشست های پايانی شورا هم به زبان آوردند و گفتند که می خواهند آن را به عنوان وصيتی بنويسند تا در صورت شکست مجاهدين به آن عمل شود. خيلی گسترده تر و پر پر و بال تر و پر آب و تاب تر از آن بار قبلی. و در حالتی که متعمّداً و برای ايجاد رعب و وحشت به «سيم آخر» زده بودند.

و باز هم سالن از کف زدن های ممتد لرزيد.

ايشان به هر حال نتوانسته بودند امضای مرا بر پای سند مستقلاً به رأی گذاشته شده و تصويب شده ی بيانيه ی ضرورت تف کردن بر روی اپوزيسيونی که مثل مجاهدين فکر نمی کند داشته باشند. پس، در جمله يی در لابلای قطعنامه ی نهايی اين نشست رعب آور از فوايد آن سند قبل تر ها به رأی گيری گذاشته شده و به تصويب رسيده نوشتند. تا مگر با رأی «بلوکی» که معمولاً نه به اجزای يک قطعنامه بلکه به آن در خطوط کلّيش داده می شود، مرا هم شريک جرم خود کنند. (عادت ديرين ايشان، همه را شريک جرم کردن، به منظور بستن دهان آن ها برای هميشه است.)

و من، نه فقط به خاطر اين جمله، بلکه بيشتر به خاطر آن وصيتی که گفته بودند می خواهند بنويسند، و آن کف زدن های مهيب، از ادامه ی حضور در آن نشست خودداری کرده بودم؛ و نتيجه ی مورد نظر حاصل نشد.

بيهوده نيست که مجاهدين در يکی از فحشنامه های لومپنی پياپی اخير خود و ريز و درشت هايشان عليه من، با «زرنگی» از مستقل بودن رأی گيری در مورد سند «بيانيّه ی ملّی ايرانيان» سخنی به ميان نمی آورند.

متن آن بيانيّه ـ هم قبل از آن که به عنوان سند رسمی شورا تصويب شود، و هم بعد از آن ـ بار ها همراه با همه ی امضاء های شورايی و غير شورايی پای آن بدون نام من چاپ شده است و نمی توان زمان را به عقب برگرداند و در متن های چاپ شده و موجود نزد اين و آن دست برد و امضايی بر آن متن ها اضافه کرد.

فقط چهار خط مطلب چاپ شده در روزنامه اشان از قول دبير شورا مبنی بر اين که اين بيانيه ی ديگر ـ بيانيه يی که در آن آقای رجوی با ايجاد آن فضای مهيب که به آن اشاره کردم جمله يی را در فوايد آن سند، جا داده بودند ـ به اتفاق آراء تصويب شده است را کليشه کرده اند. که يعنی فلانی هم بله...

اين هم، يکجور زرنگی است. امّا ننگ، نه فقط با رنگ، بلکه با اينجور زرنگی ها هم پاک نمی شود...

می ترسم سخن به دارازا کشد. بنابراين در مورد آخرين جلسه ی شورا که در آن شرکت داشتم و از آن جلسه به بعد، يعنی از تابستان ۱۳۷۹ شرکت در جلساتشان را به اعتراف رسمی خودشان تحريم کردم توضيحی به اختصار کامل می دهم و قال قضيّه را می کنم:

آن جلسه در زمان اعلام نتايج انتخابات دوره ی ششم مجلس ملّايان تشکيل شده بود.

در آن انتخابات بر خلاف همه ی پيش بينی های مجاهدين، نه شورای نگهبان و نه خود خامنه يی، هيچکدام نتوانسته بود که نتيجه را به نفع يکدست کردن حاکميّت، باطل اعلام کند.

و طبيعی بود که مجاهدين، سخت خود را باخته باشند. مخصوصاً آن که در آستانه ی برگزاری آن انتخابات، افرادی را از عراق به ايران برای آن خمپاره اندازی های معروف اعزام کرده بودند، تا فضا را غليظ و نظامی کنند و به «̋ولی فقيه» در جهت به تعويق انداختن آن انتخابات و يا سرکوب بيشتر ـ به منظور مقابله با خصم مشترک ـ ياری برسانند؛ ولی به هدف مطلوب نرسيده بودند.

در آن نشست، همه چيز از پيش، برنامه ريزی شده بود. می بايست همه را خفه کرد، و همه را از به زير سئوال بردن تحليل های بر باد رفته، و از پيش بينی آينده ی دشوار ترسانيد.

و من که مطابق معمول هميشگيم، کاری به اين فضا سازی نداشتم، حرف خودم را زدم.

خلاصه ی حرفم اين بود:
- وقتی داده ها ی نادرست وارد يک دستگاه تجزيه و تحليل شوند، نتيجه يی که از آن دستگاه بيرون می آيد هم نادرست خواهد بود... در شرايط کنونی، بر خلاف زمان خمينی، آنچه بتوان از آن به عنوان يک رژيم منسجم و لايت فقيه که در آن ولی فقيه هرچه اراده کند بتواند انجام دهد نام برد وجود ندارد... و فعلاً اين، توازن و تعادل قوا ی متغيّر در مقاطع مختلف است که به صورت موقّت، و نامنسجم عمل می کند... مردم، از آنجا که مجاهدين بر خلاف ادّعايشان نتوانسته اند آنان را به سرنگونی قريب الوقوع رژيم متقاعد کنند، در اين انتخابات هم مثل انتخابات دوّم خرداد، نه به خاطر هوا خواهی از به اصطلاح «اصلاح طلبان» بلکه به خاطر ايجاد شکافی در بالا به منظور فراهم آمدن امکانی برای جنبش های اجتماعی در پايين، استفاده کردند. بنا بر اين تا زمانی که شورا و مجاهدين نتوانند به طور واقعی و عينی، و نه در شعار، مردم را به قريب الوقوع بودن سرنگونی و امکان آن متقاعد کنند، در بر همين پاشنه خواهد چرخيد... به جای متهّم کردن مردم، به نقاط ضعف تحليل ها و کارکرد های خود بپردازيم...

هر چند که اين حرف ها بسيار واضح بودند و هستند، نشانه ها و قرائن و دلايل و براهين متعدّدی نيز آوردم.

آقای رجوی از ايجاد سئوال در ذهن افرادش، و از پيگيری احتمالی حرف من به وسيله ی ديگران، نگران شد؛ و مستقيماً و با صدای بلند حرف مرا قطع کرد و خطاب به يکی از همراهان شناخته شده اش به کم ظرفيّتی و پرخاشگری گفت:

- فلانی چی می گی؟

و معنا روشن بود: صدور فرمان فحّاشی صريح به من، توسط آن فرد؛ و بعد يکی يکی سران قوم ايشان؛ و بعد هم کسانی که کار هميشگيشان همين بود. با يک تکيه کلام:

ـ اين حرف يعنی توهين به مجاهدين، و يعنی نزديکی به مواضع خاتمی!

و بقيه ی ماجرا را خواننده می تواند حدس بزند. شايد به جزنقش بازجوی مهربان بازی کردن آقای رجوی را...

نکته ی جالب در تمام دشنامنامه هايی که يکباره از همه سو نثار من کرده اند مشترک بودن همه ی آن ها در يک چيز است. همان چيزی که دليل اين هجوم يکپارچه و ناگهانی را نيز توضيح می دهد:

- فلانی با ترجمه ها و نوشته هايش می خواهد اين را بگويد که حمله ی آمريکا به ايران خطرناک است؛ و نبايد با دميدن بر تنور بحران اتمی و اينجور چيزها، عالماً و عامداً و به صورت برنامه ريزی شده، زمينه ی حمله به ايران را (که «راه حل سوّم خانم رجوی» هم می تواند در صورتی که همه چيز بر وفق مراد به پيش برود، جزيی از آن باشد) فراهم آورد. می خواهد اين را بگويد که نبايد کاری کرد که جنبش های اجتماعی، که واقعی ترين اميد سرنگونی هستند، اينچنين به حاشيه رانده شوند.

مگر جز اين است؟

نگاهی به دشنامنامه هايشان به من بياندازيد؛ و خود، قضاوت کنيد.

و سه کلام ديگر:

٭ بله راست می گوييد. در مدّتی همه جور امکان رفاهی و مالی برايم فراهم آورده بوديد. می شد که من در اين آخر عمری، و در اين کنج غربت، با انتقاد مستمر به شما، و بعد هم با تحريم کاملتان، خودم را از يک زندگی راحت محروم نکنم. امّا چه می شود کرد؟ کسی در من هست که نمی گذارد لقمه ی خون از گلويم پايين برود. حتّی اگر در حال حاضر پول غذای دو شبانه روز من، هنوز معادل پول سيگار يک روز همان هايی که مرا دشنامباران می کنند نشود.

٭ بله راست می گوييد. من باقی مانده ی هر آنچه را به من می داديد، به ايران به نزد برادر ازدست رفته ام رضا (همان رضا اصفهانی اصلاحات ارضی و بند «ج») می فرستادم تا در ميان مستمندانی که می شناخت تقسيم کند. اين، شايد از نظر شما نشانه ی خل بودن يک آدم باشد؛ امّا از نظر من چنين نيست. همانطور که مثلاً به هنگام راه رفتن، ملاحظه ی مورچه های سر راه را کردن که شما آن را نشانی از جنون می دانيد و با افتخار می نويسيد که بر اين کار من می خنديديد، به نظر من چيز بدی نبود و نيست.

٭ بله راست می گوييد. من در سال های دور، به شما باور داشتم و يا فکر می کردم که باور دارم.
امّا اين، فقط در ذهن ايستای شما و امثال شماست که آدم بايد هميشه يک جور فکر کند؛ و بنابراين، اين موضوع که او وقت ديگری، جور ديگری فکر می کرد، افشاگری عليه اوست و پدرش را در می آورد.

٭ و بالاخره:

من، خصم شما نيستم؛ امّا از آنچه می کنيد نفرت دارم. و برنامه ی نوشتن يا سرودن يا ترجمه ام را هم با شما تنظيم نمی کنم.

محمد علی اصفهانی
بيست و دوّم آبان ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org


Share/Save/Bookmark

 
default

Jahanshah Javid, Hezbollah in Disguise!

by Justice (not verified) on

Jahanshah Javid, Hezbollah in Disguise!
Hezbollah's Front Businesses in America!
Part one
//iranpoliticsclub.net/politics/shiite-season...
part two
//iranpoliticsclub.net/politics/shiite-season...


default

Re: Asghat ghatel

by khashmgin (not verified) on

chera oghdeh dari mageh bachegit shah to ro ghaart ghaart gaayidet? bad ham dar nojavaani rajavi gereft ghaart ghaart gaayidet? hala ham ke ye akhoondeh mikonatet na?

tefle masoom....


default

RE: PMOI

by Asghar Ghatel (not verified) on

Dear Max,
First go learn English before writing it. Second, we got rid of Shah and Farah Jendeh Pahlevi by one revolution. Why do we want to get another "Shah=Rajavi" and another "jendeh Rajavi"? If you cannot understand what I wrote, please ask your friends at PMOI.

Thank you
(but watch out. Mr rajavi may have his eyes on your wife or sister too!).


default

PMOI

by max (not verified) on

I know by now the people mojahedin of iran are the only groups who can change this regime in Iran. Why am I saying that?

Because all of these mullah's group is using this site to talk against mojahedin. Mullah's time has come, and no body and no body can save this regime.

This regime is going to be gone very soom. Doorod bar azadi doorod bar mariyam va masoud rajavi. Thank you


default

MKO: Prostitutes of Zionists and Arabs

by Shaboon Bimokh (not verified) on

They are worst than prostitutes.


default

fuck every body include mullahs

by Anonymous77 (not verified) on

why is so hard to date women in Canada if we have fucking freedom and democrcay I am sick you guys all the times talking about politics and not sex we need to learn a man need to have women and why Rajavi had sex with three women or Mohhammad also had several wife young as 9 years old? or same as others mother fucker islaimc holly man , stop killing each others and start thinking about Iran and young Iranian like me , I need pussy


default

آقای شمس مشکلش فقط پول است و اسنادش پيش مجاهدين

دوست دوران دانشگاه اصفهانی (not verified)


آقای محمد شمس
شما همان کسی نيستيد که با هرکسی در باره اش حرف زده ام گفته است که فلان قدر پول مرا خورده است؟
شما همان کسی نيستيد که به خود من می گفتيد مجاهدين آنکاره اند؟
چه قدر به شما داده اند که اين ها را بر ضد آقای اصفهانی‌ (دوست عزيز من) بنويسيد.
شايد هم ترسانيده اندتان که اسناد پول مردمخوری ها و کلاهبرداری هايتان را رو خواهند کرد.
شما که هر چه آبروی هنری در این سال های خارج از کشور کسب کرده ايد به اعتبار کار بر روی شعر های آقای اصفهانی است. مثل دويدم و دويدم، مثل بايد رفت، مثل نه اتل و نه متل، مثل اپرای «مثل جنگل، مثل مهتاب و مثل طلوع»، مثل عروس حجله های پرپر باد... مثل حرکت از اين بيش شتابان کنيم...
شما که پيش همه از جمله در راديو تلويزيون ها به همين ترانه ها پز می داديد. وگرنه آن ترانه های در وصف مسعود و مريم و مزخرفات ديگری که فقط برای پول بيشتر فراهم کردن برای مجاهدين می ساختید و می سازيد که پز دادن نداشت و جز مايه آبرو ريزی شما نيست.
چه قدر بی حيايی! چه قدر نمک به حرامی!
کيست که شما را ديده باشد و نداند در زندگيتان به چيزی جز پول فکر نمی کنيد؟
اما این پستی در حق اصفهانی ديگر چرا؟ او که همه جور هوای شما را داشت...
اين جمله ها را برايتان نوشته اند و گفته اند يا امضا می کنی و يا...
اصلاً آدمی مثل شما چه ارزشی دارد که من اين ها را نوشتم؟ خودم هم نمی دانم.
دوست همدانشکده اصفهانی


default

On Esphahani

by Morteza (not verified) on

This was taken from Hambastegimeli.com

محمد شمس

افسوس كه به اندازه شناخت علوم و قوانين پيچيده موسيقي ازشناخت دگرديسيهاي پيچيده رفتاري بعضي از انسانها، كه شاهدشان بوده و هستم، كم بهره‌ام ولذا متعجب از درغلتيدن سريع‌السير بعضي از موجودات عجيب انساني از وضعيت شخصيتي و رفتار قابل‌تحمل به ته دره بي‌صداقتي بي‌وجداني و رياكاري . متأسفانه محمد علي اصفهاني ازجمله اين موجودات عجيب است كه ما به غلط، هميشه عدم تعادل روحي و رواني و رفتاري او را با درجات تحمل و تعاملي كه به حق شايسته‌اش نبود ، به حساب روحيات شكننده شعر وشاعريش مي‌گذاشتيم.
دراين نوشته بر اين نيستم كه از دل سوخته‌ام درمقابل جفاي غير قابل‌بخشش اين فرد نسبت به مقاومت تاريخي كه درمقابل دهشتناكترين ديكتاتوري معاصر بي‌دريغ و خونچكان قد علم كرده است سخن بگويم.

چرا كه مي‌دانم هرآن كسي كه در اين مقاومت ثبت نام نموده از همان ابتدا، آن گونه كه اسماعيل وفا تعبيرمي‌كند، «رزم را بي‌زره بر كمر بسته است» و قرار نيست كه از فرود تيغها ودشنه‌هاي اين بزدلان نان به نرخ روز خور بر سر و حالش بهراسد.
مجموعه مقاومت سترگ فرزندان ملت، ديرسالي است كه براي رهايي مردم خود از دست جلادان حاكم بر كشور، خنده‌زنان ترك سر و جان مي‌كند و باز خطاب به مردم خود بانگ برمي‌آورد كه «ملت عزير ايران، خلق ستمديده وطن، جانم ارزاني يك لحظه، فقط يك لحظه سعادت وشادي وآزادي تو باد».

بلي من محمد شمس هنرمند مردم در زنجير وطنم ازتمامي آناني كه مورد هتك حرمت، بي‌شرمانه اين آدم بي‌مايه قرارگرفته‌اند عذر تقصير مي‌طلبم. چرا كه اين من بودم كه دستش راگرفتم و غافل از اين كه اين فرد گمنام ظرفيت لازم رابراي ورود به دنياي حرفه‌يي موسيقي و شعر و ترانه ندارد، ناخواسته سبب‌ساز توهم بيمارگونه‌اش شدم.
حاصل اين همه محبتم، چيزي جز آلوده كردن نا م و اعتبار هنريم به لوث تمينات جنگ و دعواهاي شخصي و هدفدارش با سازمان مجاهدين خلق نبوده است.
دررابطه با موضوعات كاريمان، او در يكي از نوشته‌هايش عنوان كرده است كه رهبران سازمان مجاهدين خلق با به كاربردن تمام شيوه‌هاي شانتاژ و تهديد و ارعاب در حق آهنگسازي «يعني اين جانب» كه دوآهنگ متفاوت برروي يكي از اشعارش ساخته بودم، جلوگيري به عمل آوردند!

اين يك دروغ بي‌شرمانه در كنار ديگر ادعاهاي كذب اين فرد است. و در اين رابطه احدي در روند عدم ضبط و يا پخش اين كار نقش نداشت. واين موضوع همچنان كه خواننده مورد نظر شاهد و زنده است، صرفاً به علت عدم توافق من با وي برسر اجراي اين كار صورت گرفت و بس، كه در دنياي حرفه‌يي موسيقي امري است بسيار متداول، در نتيجه به خاطر همين دغلبازيهايش به او اخطار داده بودم كه ديگر به من زنگ نزند و مزاحم دوستان من نيز براي انجام پا در مياني نشود.

محمد علي اصفهاني كه هنوز در سرگرداني حوزه‌يي پاي راست و يا چپ گذاشتن به توالت و جوك ماركسيست بودنش تلوتلو مي‌خورد، به جاي دادن پاسخ منطقي به نوشته‌يي كه در رد افكار و شيوه برخوردهاي عقب مانده‌اش دربعضي ازسايتهاي اينترنتي درج شده است، تمام نويسندگان اين مطالب را، از دم، ريزه‌خوار وجيره‌خوار وتوله سگ و نوكر امپرياليزم و جاسوس و بدكاره و... ناميده و خيال خودش را از بابت به پاسخ به حقايق منتشره به كلي راحت كرده است، وفقط و فقط در اين ميدان آزمون حقيقت، گند گاو چاله دهاني را پيشه خود نموده است.
بايد به اين سر تا پا متوهم بگويم كه اعضاي دگرانديش شوراي ملي مقاومت، اگرچشم به ماديات زمان دوخته بودند و در طلب پول و مال و منال و تفريح و امكانات خوب زندگي بودند، با دست شستن از مبارزه و انگيزه‌هاي خود مي‌توانستند با تكيه بر دانش وحرفه بالاي خودحتماً به زندگيهاي آن چناني به ويژه درخارج ازكشور دست يابند.
ثانيا: كساني كه سالهاست كه «سرگرو حرمت پيمان كرده‌اند» و از انجام مشاغل حرفه‌يي خود تماماً و يا به درجاتي دست شسته‌اند تماماً بر سر سفره خلقي نشسته‌اند كه آنها را در كنف حمايتهاي بيدريغ خويش قرارداده‌اند. و چنان كه خود داني هر يك در كمال قناعت و درويشي گوشه‌يي از بار اين مقاومت را بدون چشم داشت بدوش مي‌كشند. «تارسد زمان كز همه ستمها خلق رها بشود» مفهو م است ؟

و اما درمورد انگيزه‌هاي هدفدار اين فرد اجازه مي‌خواهم كه به مثالي بسنده كنم:
به ياد دارم كه سال گذشته يكي از دوستانم وقتي شنيد كه از دست اصفهاني رنجيده خاطر هستم، از روي نيت خير و قصد پادرمياني با او تماس گرفت. پس از انجام دو و يا سه تماس تلفني با وي با من تماس گرفته و پس از اظهار يأس ازپريشان‌گوييهاي وي و تغييرات شخصيتي و رفتاري عجيبي كه در او نسبت به قبل احساس كرده بود، گفت كه اوهيچ حرمتي را پاس نمي‌دارد و از جمله در مورد رزمندگان ارتش آزاديبخش مي‌گويد كه با سياست غلط رهبران مجاهدين خلق سرنوشت محتوم بچه‌هاي ارتش آزاديبخش اين خواهد بود كه ازعراق تيپا زده شده و چندي بعد دوباره توي پاريس كاسه گدايي به دست بگيرند و در ادامه هم مجاهدين بايد لاشه‌هايشان را ازپياده‌روهاي خيابانهاي پاريس جمع كنند(نقل به مضمون).

حال اين سناريوي سال گذشته ايشان را درذهن داشته باشيد و برگرديم به افاضات كنوني وي كه مي‌نويسد: «اينان هنوز در حلاوت رؤياهاي به خاك وخاكستر نشسته ”آزاديبخش” از بالا به ملت، تحت فرماندهي سرجوخه‌هاي ”ابوغريب” و در پناه توپ و تانك و پوشش هوايي و زميني اصحاب پنتاگون و در اطاعت مستقيم از فرامين آنان، و با تقديم بچه‌هاي پادگان اشرف و...».
ببينيد دروغگويي تا كجا , تاپارسال دغدغه خاطر ايشان اين بود كه مثلاً به علت بي لياقتي رهبران مقاومت , رزمندگان اشرف ازعراق , تيپا زده شده و درخيابانهاي پاريس به لاشه تبديل ميشوند – وحال كه – مجاهدين دراين رابطه ملاها ودست نشاندگان عراقيشان را حسرت بدل كرده و برخلاف انتظارات رژيم , عبدالعزيز حكيم , سيد الموسوي , علي دباغ ومحمد علي اصفهاني وامثالهم برسرجايشان محكم و با صلابت ايستاده اند وي برايشان اشك تمساح ميريزد . تا باز از اين رهگذر دليلي براي توجيه تخريب هدفدار رهبري مقاومت بيابد به عبارت روشنتر فقط يك موضوع افرادي مثل اصفهاني را خشنود و راضي ميكند و آنهم اعلام انحلال مقاومت است روياي شيريني كه آخوندها با بكار بستن تمامي توش و توان مزدورانشان قادر به عملي كردن آن نشده و نخواهند شد.
جالب اين كه در جايي از تراوشات فكري اين فرد خوانده‌ام كه نوشته بود از زمان همان نخستين تجربه ملايان در فيلترينگ سايتها و تهيه اولين ليستهايي كه در عالم اوهام كارگزاران دستگاه سانسور آخوندي مي‌بايست مردم داخل ايران را از دسترسي به آنها محروم داشت و حدود 5سال پيش سايتش جزء معدود سايتهاي سياسي بوده و هست كه در اين اولين وپايه‌يي‌ترين ومبنايي‌ترين ليست فيلترينگ قرارداده شده است و اما امروز آقاي محمد علي اصفهاني بگذاريد به شما با دلي آكنده از درد و بغض درگلو مژده بدهم كه به يمن دگرديسي و خدمتگذاري ننگ‌آلود شما، براي اژه‌اي جلاد و وزارت بد نام اطلاعات آخوندها، فيلترينگ سايت شما شكسته شده است، و مطالب شما تماماً وبدون هيچ گونه سانسوري، به وفور ازطريق سايتهاي كارگزاران وزارت اطلاعات به سمع آنهايي كه بايد برسند مي‌رسد. يعني به سمع انبوه دژخيمان و پاسداران ريزشي رژيم كه شايد ازاين ياوه‌ها رمقي يابند زهي خيال باطل .
حال باز هم تا تواني گرد شرف و انسانيت ته كشيده‌ات «ها كن – هوكن ـ قيامتي به پاكن»
بعد التحرير :
ضمناً به شما تذكر مي‌دهم كه چنان چه ازآهنگهاي اين جانب درسايت ننگين خود يا به هرصورت ديگر استفاده كني ازطريق قانوني اقدامات لازم را به عمل خواهم آورد.


default

RE: You should have picked a guitar

by rahaii (not verified) on

At least the writer has learned some valuable lessons and is decent enough to share it. Real fools are those (some of them posting here, masouda, etc.), who continue to go after some empty slogans that are fed to them by the most reactionary political forces in the US. These fools haven't learned from Iran, Iraq, Pakistan, ...


default

Fool - You should have picked a guitar

by Iran (not verified) on

MOK recruited globule kids out of high school like this guy. Because, they were looking for emotional kids.

How old was this guy when he started with MOK ?
I bet he was about 18 years old.

Fast to the draw thinking all societies problem can be fixed by GUNS.

But never taking a moment - JUST a moment to ask who are you pointing the gun towards ?

We are Iranians of all colors! Baluch, AZARI,
Lor,Kord,... Moslem, Christian ....

Who did you help point MOK gun to ? were you right ?

You should have picked a guitar!

You are now in your mid 40s but what legacy do you have ? you are a Traitor with no link to Iran. Your only link is the this US run web site!

Do the right thing - Pick a guitar and walk to the closest Iranian Embassy and start singing. It is not to late.

Death to MOK Traitors.


default

Zendh baad Mojahed

by Mesbah (not verified) on

Sahme on all of us who are sitting in the comfort of our livig rooms and criticize the Mojahedin. They are the only grup who are fighting the real enemy of Iran.

Doroud bar Rajavi, zendeh baad Iran, Marg bar jomhoorie islami.


default

Let all atrocities aside,

by gardan koloft (not verified) on

Let all atrocities aside, one reason I condemn this group is sleeping with Saddam. Akhe adamhaye khaen in dighe che ghomash az enghelabigari ast?

I'm sure Reza va Mahdi Rezaee, mohammad Khiabani va Sharif Vaghefi va gheire darand baratoon marhaba migand!!!!!

As they say, Sh!t flows down! The mentality ruling MKO is the "herd mentality".


default

Sohrab Ferdows, Masoud and

by Farhad Kashani (not verified) on

Sohrab Ferdows, Masoud and Jahanshah, you guys could not have said it any better ! Finally we are able to hear the voices of reason, facts and intelligence among Iranians.


default

Man Azz Mojahedin Nefrat Daram Bekhatere'

by Agha Mostafa (not verified) on

Eenkeh Yek Mojahed Madaro' Khahare' Mano' Gaeeyd Taa Dasteh.


default

For those of you who have

by PArviz (not verified) on

For those of you who have not had much contact or knowledge of how MKO works I suggest the following link:


//www.banisadr.info/mylifestory.htm


Yes he is related to Banisadr the ex president.


This is the story of a Mojahed who before leaving the organization was one of their best known diplomats. He was their representative in the USA.


This text is published in a book called:


Masoud : memoirs of an Iranian rebel


After reading this, you will have a much better understanding of how this group thinks and operates.


masoudA

OK - I will be a Cheerleader too !!

by masoudA on

Many great posts - thanx Jahanshah, AntiBS and Shiva Rafii - Thanx for your courage and let the temper flair - Hopefuly it will ignite to something burning the mullahs.


default

I guess the author got your

by Anonymous-678 (not verified) on

I guess the author got your attention, so he achieved his purpose. for the rest of you, stay out of politics, it has never had a happy ending, no matter which side of the fence u are.


default

dokhtare kashefol saltaneh ya kaseh lise molla ali?

by emam 12 M.D. (not verified) on

fekr mikonam tabet kheyli shadid shodeh dokhtar. ye dota aspirin bokhor shayad kamtar hazyoon begi.


Jahanshah Rashidian

Mr. Esfahani suggest MOK's Dissulution!

by Jahanshah Rashidian on

If you really believe in the cult-Islamist-character of of MOK, if you want to help other MOK victims to be aware, then make a compaign for dissolution of this this organisation. Try to join other ex members or victims of the "inner" revolution to free many brainwashed members from the yoke of this cult.

 

I am sure, the dissolution will help both  "outside"sympathisers and especially people  of Iran to better distinguish between a real democratic and secular movement with a cult-islamist and infamous organisation.

I think, MOK belongs to those who are obstacles in front of a real oppostion. Therefore its disolution is a better solution.


default

Out judgement!

by Antibullshit (not verified) on

We the people of Iran do not care about you,MKO,IRI etc... We hope that you all give up and disappear in the abyss of our dark contemporay history! Why iranin.com reduces the contents of its website to these matters is beyond me. We the people of Iran are sick and tired of the same old faces and the so called opposition....
AZ Div o Dad Maloolim.....


Jahanshah Rashidian

Dissolution of MOK

by Jahanshah Rashidian on

All Islamic groups or opposition are the reincarnation of political Islam with an old nostalgia for glorious and Golden Ages, when early Caliphs promise their "ummah" to conquer “Dar al kufr” or the world of non Muslims.

Unfortunately, this political Islam happened to be reborn in Iran. The reincarnation now coincides with a bad karma of our people.

Like any Islamic political entity,  MOK also patches with fate of people their various forms of an Islamic state up and consider their strategically objectives to be the continuation of the “Islamic” revolution of 1979.

Once failed to have a compromise “ Bi’at” with their “Imam” Khomeini, the MOK accused their ex-brothers of hijacking the “Islamic” revolution and finally joined the camp of enemy.

During all this period of love and hate, MOK members have never learnt to have free individualities. The leadership can decide about all fate of members’ problems, like marriage, divorce and even future of their children.

The leadership stands above any election and critical thought. For anyone who cares or dares to be critical, a vocabulary of labelling has been created. As some deserters revealed, some of “rebel” members could be severely punished.MOK remains a problem for democratic and secular opposition, dissolution of the organisation would encourage people of Iran to better distinguish the difference between a real secular and democratic opposition with any Islamic alternative, especially when MOK is considered a treachery Islamic organisation and can never have a future in Iran even with the help of the US. I suggest the ex-members or dissidents of MOK to make a campaign for the dissolution.


default

مسئله اصلی چیز دیگری است

دختر کاشف السلطنه (not verified)


بجای این دعواها بروید مطالعه کنید و دشمن اصلی ایران، یعنی انگلیس مادر قحبه را بهتر بشناسید. این مقله را خانمی قرستادند، مطالعه کنید. خمینی هندی بود، هویدا فلسطینی، و زاهدی هم یک هندی زاده. انگلیس مادر قحبه ولتان نمیکند!

=====================================================

فرح و زاهدی
اردشیر زاهدی، پسر فضل الله زاهدی از گماشتگان هندی انگلیسی که برای اجرای قرارداد 1907 تقسیم ایران توسط انگلیس و روس از هند به جنوب ایران فرستاده شده بود. در سال 1919 زمانی که طبق قرارداد وثوق الدوله امور ایران به دست انگلیس سپرده شد برای فضل الله شناسنامۀ ایرانی تهیه شد و در زمان به قدرت رسیدن رضا شاه توسط انگلیس و ادغام ارتش هندی انگلیسی در ارتش ایران فضل الله زاهدی تابعیت ایران را گرفت. ابتدا از لقب بصیر دیوان استفاده می کند و سپس زمان تغییر اسم ها در زمان رضا شاه تبدیل به زاهدی می گردد.
فضل الله برای اینکه اصل و نسب ایرانی بگیرد مانند پدر هویدا که فلسطینی بود، با خانوادۀ اشرافی پیرنیا (خدیجه پیرنیا) وصلت کرد. اردشیر زاهدی در 1307 به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی خود را در هند شروع می کند و در سال 1313 رابندرنات تاگور شاعر و استاد فلسفه هندی در آن مدرسه به او و سایر فرزندان صاحب منصبان انگلیسی تعلیم و تدریس می داد.
اردشیر زاهدی در سال 1325 دبیرستان اسلامیه بیروت را به پایان می رساند و سپس به آمریکا فرستاده شده و پس از دو سال فوق دیپلم کشاورزی را از کالج کشاورزی ایالت « یوتا » آمریکا دریافت می کند و پس از مراجعت به ایران با نفوذ پدرش، مدرک او معادل لیسانس شناخته می شود.
وی از زمانی که در بیروت به سر می برد به واسطۀ پدرش با سرویسهای اطلاعاتی غربی به خصوص انتلیجنس سرویس مربوط وی گردد. او در اردیبهشت 1331 به همراه مرتضی امیر ارجمند (همسر آینده لیلی امیر ارجمند) به استخدام وزارت کشاورزی درآمد و با توصیۀ انگلیس در پست معاونت و خزانه داری « کمیسیون مشترک ایران و آمریکا برای بهبود امور روستایی » در اصل 4 ترومن قرار گرفت.
اردشیر زاهدی در سال های بعد از کودتا و صدارت پدرش در کنار او بود و پس از برکناری فضل الله زاهدی از پست صدارت و فرستادن او به ژنو به عنوان سفیر شاهنشاهی، اردشیر زاهدی با حمایت سرویس های اطلاعاتی غربی در تهران ماند و در سال 1335 دختر محمد رضا شاه را به نامزدی او در آوردند و در آبان ماه 1336 با شهناز ازدواج کرد (البته این ازدواج با برنامه ریزی و حسادت فرح دیبا در سال 1343 به متارکه انجامید و حاصل آن یک دختر به نام مهناز بود).
اردشیر زاهدی پس از ازدواج با شهناز، بیش از پیش مورد توجه دربار قرار گرفت او در اوایل سال 1338 به توصیۀ علم نمایندۀ شاه برای رسیدگی به امور دانشجویان ایرانی خارج از کشور شد و با هماهنگی انگلیس بودجۀ دانشجویان ایرانی را مابین مخالفان رژیم پهلوی یعنی کنفدراسیون دانشجویی قرار می داد. پس از برنامه ریزی ازدواج فرح دیبا با شاه به توصیه انگلیس (فرح دیبا در این زمان عضو حزب توده و کنفدراسیون کمونیستی دانشجویی بود) اردشیر زاهدی با حمایت فرح دیبا و علم ابتدا در اسفندماه 1338 به سفارت در واشنگتن گمارده شد و پس از دو سال به دلایل حساسیت شدید دانشجویان ایرانی و واکنش آنها علیه حرکات زنندۀ زاهدی و همچنین نارضایتی امینی نخست وزیر از توطئه های زاهدی در واشنگتن (به گزارش ساواک تاریخ 19/12/1340 : ... وجود آقای اردشیر زاهدی به سمت سفیر کبیر ایران در آمریکا اشتباه سیاسی بوده، این امر موجب تقویت عناصر طرفداران جبهه ملی در آمریکا گردیده است ... ) به تهران فرستاده می شود.
پس از عزل دکتر امینی از مقام نخست وزیری و تشکیل دولت اسدالله علم، اردشیر زاهدی در شهریورماه 1341 به عنوان سفیرکبیر ایران عازم لندن شد و تا سال 1345 در این سمت بود. وی در بهمن ماه 1345 با همیاری علم و فرح دیبا در دولت امیر عباس هویدا وزیر امور خارجه گردید.
پس از آتش زدن مسجد الاقصی در اورشلیم، اردشیر زاهدی که مقام وزارت امور خارجه ایران را به عهده داشت از طرف انگلیس به شاه فقید پیشنهاد کرد که برای به اصطلاح نگهداری حقوق مسلمانان جهان، یک کنفرانس اسلامی از سران کشورهای مسلمان تشکیل شود و در راستای حقوق کشورهای اسلامی و تأمین مصالح آنها به بحث و گفتگو بپردازند. این پیشنهاد مورد موافقت شاه فقید قرار گرفت و نخستین کنفرانس اسلامی با پیشنهاد ایران در شهر رباط پایتخت کشور مراکش تشکیل شد. اردشیر زاهدی نقش اصلی را برای جداسازی بحرین در زمان وزارت خود ایفا می کند.
در این زمان با دسیسه های انگلیس و مزدورانش چون علم، فرح دیبا و زاهدی سناریوی جداسازی بحرین ترسیم و اجرا می گردد.
سال های وزارت خارجه اردشیر زاهدی (بهمن 1345 – شهریور 1350) یکی از بدنام ترین دوران های تاریخ وزارت امور خارجه می باشد. پروندۀ وی نشان می دهد که وزارت وی و معاونش پرویز خوانساری که او نیز به همجنس بازی و هرزگی معروف بود در میان کارکنان باسابقۀ این وزارتخانه تنش هایی را علیه این دو سبب شده بود.
در جلد سوم کتاب « خاطرات اسدالله علم » وزیر دربار در سال 1970، نخست وزیر سابق ایران و از وابستگان استعمار انگلیس، چنین می خوانیم که محمد رضا شاه از علم می پرسد : « آیا تاریخ، ما را (یعنی من را، از قول شاه) در رابطه با تجزیه بحرین خیانتکار خواهد نامید ؟ » و علم پاسخ می دهد: « نه اعلیحضرت، ما (یعنی او، زاهدی وزیر امورخارجه و تنظیم کنندۀ لایحه جدایی بحرین و انگلیس) ترتیبی دادیم که سازمان ملل، رأی بر جدایی بحرین دهد. »
سخنان و بهانه های خیانت آمیز وزیر خارجه وقت که گویی از دهان یک خارجی ضد ایرانی گفته می شد، هرگز از خاطرات محو نخواهد شد اما داریوش همایون شوهر خواهر اردشیر زاهدی، پنج سال پیش از تجزیۀ غیر قانونی بحرین، طی نامه ای به امیرعباس هویدا، نخست وزیر می گوید : « بحرین صرفنظر از موقعیت استراتژیک خود در خلیج فارس هیچ امتیازی ندارد که مبارزه به خاطر دست یافتن بر آن را موجه سازد ... » در صورتیکه مجمع الجزایر بحرین مروارید جهان می باشد و دارای دومین مخزن نفت جهان است و از لحاظ آب و هوا بهشت واقعی روی زمین است.
نکته ای که بیش از هر چیز تأسف بار است این است که مثلث فساد علم، فرح و زاهدی، دربار شاهنشاهی ایران را به صورت فاحشه خانه ای بین المللی در آورده بودند، هرگاه سران فاسد رژیم های دیگر هوس عیاشی می کردند به دربار ایران می آمدند. از جمله زمانی که سلطان قابوس برای عیاشی به ایران آمد، شاه برای ضیافت رسمی وی از علم خواست که برنامه ریزی کند ولی زاهدی همراه با علم به او تذکر دادند : « او بدون همسرش به اینجا آمده فقط به این منظور که کمی به خودش برسد ». بعد از دو روز شاه از احوال سلطان پرسید، آنها گزارش دادند : « هر شب با تعداد چهار تا پنج خانم بیرون اقامتگاه ملاقات کرده بود. نمی توانیم شهادت دهیم بعداً چه اتفاقی افتداه بود، اما به هر صورت سلطان راضی به نظر می رسید ».
وی در زمانی که وزیر امور خارجه بود، مسافرت های متعددی به تنهایی با فرح دیبا به کشورهای دیگر انجام می دهد و پس از بر ملا شدن روابط نامشروع با فرح دیبا توسط شاه از وزارت امور خارجه خلع و با همیاری علم و دوستان انگلیسی آمریکایی او به سفارت ایران در واشنگتن گمارده می شود و تا سال 1357 این پست را در اختیار داشته است. زاهدی که یکی از گماشتگان کمیسیون سه جانبه بود و با سران کمیسیون از جمله دیوید راکفر برای سرنگونی شاه در تماس بوده است.
اسناد ساواک نشان می دهد که در سال های 1346 و 1348 اردشیر زاهدی به شدت در تلاش برای احراز پست نخست وزیری بوده است. او در میان مقامات انگلیسی، اسرائیلی و آمریکایی دوستان زیادی پیدا کرد و با بالاترین مقامات رفت و آمد داشت ولی هرگز به دلیل شیوۀ رفتار سبک و نحوۀ عمل او مورد تأیید برای احراز پست نخست وزیری نبود. اردشیر زاهدی نه تنها به صدارت نرسید بلکه رفتارش با فرح دیبا و گزارشات ساواک در مسافرت های به اصطلاح دیپلماتیک آن دو و نزدیکی بیش از حد آنها باعث اخراج او از پست وزارت خارجه در شهریورماه 1350 گردید. او در اسفندماه 1351 دوباره به سفارت در واشنگتن اعزام شد و در آنجا به عملکردهای سبک و عیاشی هایش ادامه داد. اردشیر زاهدی یکی از هرزه ترین نخبگان سیاسی و دولتمردان رژیم محمد رضا پهلوی بود و به این صفت نه تنها در میان خواص، بلکه در سطح جامعه نیز شهرت کافی داشت. در دی ماه 1356 دو هفته پس از مسافرت جیمی کارتر و همسرش رزالین به ایران وقتی فرح دیبا برای شرکت در جشن بیست و یکمین سال تأسیس انجمن آسیایی به نیویورک رفت و در هتل هیلتون اقامت داشت، همراه اردشیر بود و سپس با او به واشنگتن می رود و مدت دو هفته در آنجا با هم بودند.
Ledeen Lewis. Debacl نویسندۀ آمریکایی در کتاب خود می نویسد: « ... شاه هرگز به اردشیر زاهدی اعتماد کامل نداشت و پیوسته به وی مظنون و بدگمان بود که او ممکن است از برکناری پدرش که قریب به سه دهه قبل اتفاق افتاده بود در صدد انتقامجویی برآید».
طی سال های سفارت وی در آمریکا و انگلیس، زاهدی یکی از چهره های خبرساز مطبوعات غرب محسوب می شد و بارها و بارها تصاویر و گزارش هایی از ریخت و پاش ها و هرزگی های وی در جراید کثیرالانتشار اروپا و آمریکا درج گردید. در این سال ها اردشیر زاهدی با کمیسیون سه جانبه آشنا می شود و به علت دشمنی با شاه با همیاری فرح دیبا کمیسیون سه جانبه را در مسیر براندازی شاه متقاعد می نماید.

شیوا رفیعی از پاریس
سازمان زنان مبارز ایرانزمین


default

RE: sohrab ferdows

by rahaii (not verified) on

Sohrab, you don't have have any reason for your statement:
"Islamic Republic is systematically working towards destruction of Iran by provoking a war against our nation"

On the contrary many people, including many US politicians, and even CIA officials from right to left are saying that Bush-necons and AIPAC (specially Chenney's gang)want to start another war. It appears that you haven't been even listening to US major media outlets such as CNN, MSNBC, etc!


masoudA

On MKO

by masoudA on

What is for certain is that MKO was originaly created by the same people who helped Khomeini to ruin Iran.   MKO was later supported by the same entity to keep the mullahs at bey.     You all know the colonialists always support the enemy of their puppets as well !!!

However - things changed when USA took over Iraq and the MKO camps.   I am not 100% sure - but I think for the most parts, MKO is on the side of the Iranian people now - as far as removal of IRI is concerned.    Of-course members of this ISlamic Marxist creation of European colonialists must detach themselves from this CULT to have any say or role in the future Iran.  

One more note -

Sage MKO miarzeh be 1000 hezbollahi


Sohrab_Ferdows

Moving from one extreme to

by Sohrab_Ferdows on

Moving from one extreme to another has never helped Iranian people. There is absolutely no doubt that MUjahedine Khalgh leadership has made big strategic mistakes in their assessments and bigger mistakes in their positions through out the years. Corruption has been a serious issue in top levels of this organization which author of above article has definitely bigger share as part of Mujahedin's propaganda system, than he will be willing to admit. This issue that what kind of treatment Mujahedin should receive should be left to Iranian people to decide based on true information which should be thoroughly analyzed away from personal animosities and at proper opportunity. The biggest issue at hand for Iranian people at this time is the Islamic regime rather than Mujahedin Khalgh. Changing focus from atrocities and crimes of Islamic terrorist regime at the time that they have intensified their brutalities to terrorize the nation further to Mujahedin, is playing in the hands of Islamic Republic's information ministry and in direction of satisfying their policies. Mujahedin Khalgh is in no position to be a threat to existence of our nation but Islamic Republic is systematically working towards destruction of Iran by provoking a war against our nation through their rhetoric. Whatever Masoud Rajavi or any other person says has no bearing on this pure fact that leaders of Islamic Republic are promoting war as always because they believe "war is a gift from allah" to save their system. Decisions made by western nations about war are directly influenced by positions of Islamic regime's leaders and their government towards crucial issues at hand rather than what this or that person says on this issue. 

 


default

zende bad iran eslami

by houman (not verified) on

iran zendast va ba ooamdan mahmood ahmmadi nezhad rooz berooz be ghodratesh afzoode mishe va na amrika va na hich keshvar digei jorate mogheble ba irano nadaran

marg bar mojahedine khalgh zende bad iran eslami


default

مجاهدین همچنان

Dariushagha (not verified)


مجاهدین همچنان مثله جمهوری اسهالی اسلامی خائن و نوکر انگلیس میباشند...رجوی و زنه جندش بروند کیر صدام را ساک بزنند...اونها لازم نکرده بق بق فرمایند.... شاه بدبخت همین پدرسوخته ها را توی زندون نگه داشته بود.... کاش همشون کشته بود از خمینی تا بنی صدر و رجوی و زنکه خوله چلش.....

NOW FOR THOSE WHO CAN NOT READ THE ABOVE..
FUCK MOJAHEDINS.
THANK YOU.


default

Mojahedin are the most hated bunch

by Eslam zadeh Mohamaddi (not verified) on

Mojahedin Khalgh are worthless bastards who have nothing but their own crappy version of Islam for us . More dictatorship , this time Mr. Rajavi is gonna be our Shah or our top Sheikh . Reedam be Rajavi va zanash va sazmanash


default

Agha Mostafa is Right

by Ahmad_Sh (not verified) on

The Mojaheedeen Khalq have absolutely no credibility in Iran. People like this fellow Razi or others on this page who are defending the Mojahedeen, are "Apologists" for an organization who has done inexcusable things to the People of Iran. These are "Facts" and not "Opinions". I am sorry to say this but the Mojahedeen owe ther Iranian People a Huge "Apology" for their traiterous behavior in the Past. Period.


default

Vaghean Goh To Halghet Razi

by Agha Mostafa (not verified) on

Martike' Hamal To Mage' Savad Nadari. Bebinam Koori? Ki Pasdare'. Ki Basije'. Man Asheghe' Iranam. Khak Bar Sare' Har Chi Akhoondeh. Khake' Bishtar Bar Sare' Har Chi Mojahede' Khalghe' Mesl TO. To Cheshme Mardom Iran Shomaha "Khaenin". Agar Bavar Nadary Boro Tehroon Bebin. Dorood Bar Hameye' Iranian Vatan Parast. Khake' Alam Bar Sare' Har Kas va Goroohi Ke' Bar Zede' Mardom Iran Eghdam Kardeand. Koone' Shoma Gohiye'.