در سحر بیخوابی
دست میبرم بر ملافه های خالی
بدنبال رویای رخوت
درنیمه روز داغ تابستانی بی انتها
میدوم بدنبال يك سايه
برای گفتن درد برای نام بردن ترس
یک وقتی هیاهو زمان خوشی بود
زمان اعتقادهای بی شک
زمان باور سنتهای دیرین
بی احساس از کمبود ها
غریزهای سرکوفته دل بدلی آشفته
خلاء عشق بی اجازه
که لذت های غدقن پرنمیکنند
رد میشوند از کنارم با تمسخر
ترس لذت ترس گناه
ترس رنجاندن خدائی بی عذر
-----
و زمان میگذرد
مرگ در فضا میرقصد
باید دوباره بار غم بردوش گرفت
بر سر جاده به سوی مقصدی ناشناخته
نوروز را نباید منتظر شد
نوروز را باید یافت
یا دوباره باید ساخت
چو سایه ای در گرمای خفه تابستان
اورنگ Sept 2012
Recently by Orang Gholikhani | Comments | Date |
---|---|---|
هم کوچه | 4 | Nov 25, 2012 |
نوازش پرستو | 2 | Nov 18, 2012 |
نیمکت | 3 | Nov 11, 2012 |