Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

بازیافت

Balatarin
Share/Save/Bookmark

persian westender
by persian westender
26-Jul-2012
 

گورومب!....

از روی تخت افتادم پایین...! داشتم خواب میدیدم و روی تخت، مثل آدمهای جِن زده و تب‌دار و هذیانی غلت میزدم و ناله می‌کردم. روح من از بدنم جدا شده بود و همهٔ اینها رو میدید. روح من شاید..،شاید دلش برای من می‌سوخت و می‌خواست مرا بیدار کند:

.... "هی، پاشو! اینا همش یه خوابه..."

ولی‌ خوب! اون فقط یه روح بود و کاری از دستش بر نمی‌‌اومد!

واسه همین، من بخاطر اون کابوس لعنتی، همش غلت میزدم و به خودم میپیچیدم...تا اینکه:

گورومب!....

از تختم افتادم پایین، روی علفهای جنگل، روی چوبهای خزه زده و نمور، شاخه‌های باقیمانده و نیمه پوسیده از یک درخت ما قبل تاریخ، بویِ تند رطوبت لای چوبهای پودر شده آمیخته با بویِ نمِ خاکِ جنگل، چیزهای سرد و لزج برآمده از طبیعت،..تمام چیزهایی که در آرکی تایپ میلیونها نفرانسان نهادینه شده بود و به بوی جنگل و رطوبت مربوط بود، در من زنده میشد.

ادراک ناگهانی شبنم‌های تازه رسته بر دامن خاک و سبزه جنگل، پایانی بود بسیار آرامش بخش بر آن کابوس گنگ..بیدار بودم ولی‌ انگار خواب میدیدم..این بار خوابی‌ شیرین در اعماق تاریک نیمه شب جنگل...

برخاستم و خود را تکاندم و کورمال کورمال، تنه درختی را یافتم و روی آن نشستم. بعد بتدریج خود را سپردم به عمق سکوت و آرامشِ نیمه شبِ جنگل.

آنطرف تر روح من- اینبار با لبخندی- مرا ساکت می‌نگریست.....

***

تا صبح چندین نسل خزه بر من روییده بود و من مثل یک درخت باستانی به مقدار معتنابهی پوسیده بودم و در همان جا که فرود آمده بودم بازیافت میشدم....

پایان

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by persian westenderCommentsDate
مغشوش‌ها
2
Nov 25, 2012
میهمانیِ مترسک ها
2
Nov 04, 2012
چنین گفت رستم
1
Oct 28, 2012
more from persian westender

Source URL (retrieved on 12/08/2012 - 00:47): //legacy.iranian.com/main/blog/persian-westender-127

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |