Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

شیرینی‌ عید با معلم نقاشی‌

قهوه ترک، سیگار بهمن و نون خامه‌ای ...

Balatarin
Share/Save/Bookmark

شیرینی‌ عید با معلم نقاشی‌
by Shazde Asdola Mirza
21-Mar-2011
 

در این اوضاع و احوال، تهران فقط در ایام عید قابل بازدید است. سال پیش، هوا ملایم و لطیف بود؛ مثل همان موقع که آقا محمد خان عاشق پایتخت جدیدش شد! همه زده بودند بیرون، و جمعیت شهر رسیده بود به حداکثر ظرفیت مجاز برای زیست انسانی‌ - یعنی‌ چیزی حدود دو میلیون. مسیر سرازیری از پارک ساعی تا کافه نادری را پیاده آمدم؛ که بنظر من، بهترین روش برای لذت بردن و شناختن هر شهری ست.

وقتیکه رسیدم - با کت و شلوار ابریشمی و کفش جیر روی صندلی لهستانی کافه نشسته بود و سیگار می‌‌کشید. موهای صاف و روغن خورده‌اش کاملا به عقب شانه شده، تا روی یقه پیراهن صورتیش را می‌‌پوشاند. کیف چرمی و ضمخت وکیل مابانه‌اش را از روی صندلی مقابل برداشت، تا بتوانم به درخواست "خوش اومدی - بشین اینطرف"، پاسخ مثبت دهم.

خوش و بش کردیم، ولی‌ ته دلم می‌‌خواست با مشت صورت تر تمیز و چونه دو تیغه‌اش را خونی مالی کنم! از همه چیزش منزجر شده بودم ... بنظرم همه الکی‌ و باسمه‌ای میرسید. بدون اینکه بپرسد، قهوه مورد علاقه‌ام را با پیراشکی خامه‌ای سفارش داد. شکر خدا، هنوز تو تهرون شیرینی‌ خوب پیدا میشه.

گفتم؛ "سیامک که بتو بدی نکرده، حتی آزار و اذیتش به مورچه هم نمی‌‌رسه. پس چرا همچین می‌‌کنی‌؟"

با نگاه نافذ و پر رنگش به صورتم خیره ماند تا بالاخره پاسخ داد؛ "اسد، تو قرن‌ها ست که دیگه معنی‌ عشق رو نمی‌‌فهمی‌!"

میخواستم عرض کنم که فلان خر عشق تو بهمان هفت جدّ و آبادت ... که نون خامه‌ای رسید.

خوب می‌‌دونست که وقتی‌ قند خونم بالا میاد، نمی‌‌تونم عصبانی‌ بمونم. خامه واقعی بود، نه از این ژله‌های تخمی امریکائئ! سرشار از شیرینی‌ طبیعی و لبریز از چربی‌ بی‌ آلایش. توی دهان که آب می‌‌شد، حتی عذاب جهنم رو سهل و آسون میکرد.

سیگاری روشن کرد. پرسیدم؛ "مگه اینجا میشه سیگار کشید؟"

چون تو حیاط بودیم، اشکالی‌ نداشت. ولی‌ گفت؛ "شنیده بودم که ترک کردی!"

یادش بود که عاشق سیگار بهمن هستم ... با همه خاطرات تلخ و شیرینش. تعارف کرد و منهم به ناچار گرفتم.

قهوه ترک، سیگار بهمن و نون خامه‌ای ... فقط جای دکتر عزیز خالی‌ بود! اما در عوض، آروم شدم و دوباره خواهش کنان چونه زدم؛ "حالا یه غلطی کردید و رفته و تموم شده. سیامک میتونه زنشو ببخشه. ترو خدا از خر شیطون بیا پائین و از فکر طلاق منصرفش کن!"

سیا روحش هم خبر دار نبود که داشتم این جوری خایه مالی فاسق زنشو می‌‌کردم. یه عمر جون کنده بود و با هزار در بدری ساخته بود، تا یه زندگی‌ درست کنه. حالا باید دو دستی‌ تقدیم می‌‌کرد به حضرت پیکاسو!

پچ پچ کردم که؛ "تکلیف دختر بچه شون چی‌ میشه؟ جلو فامیل سر شکسته می‌‌شند! خونه زندگیشون تو ایرون و کانادا از هم می‌‌پاشه."

ربع ساعتی‌ ساکت و ساکن سیگار کشیدیم، تا آخر سر جواب داد؛ "اسد، امثال تو، می‌‌خواهید زندگی‌ رو با دو دو تا چهار تای ریاضی و حساب کتاب پول و خونه و ماشین تعریف کنید. شما، روز و شب سعی‌ می‌‌کنید که برای انرژی حیات حد و مرز کاغذی بکشید. ولی‌ نمی‌‌فهمید که، عشق منطق خودشو داره! سیلان احساس رو نمی‌شه محاسبه کرد. گرداب محبت رو نمی‌‌تونی با پول مسدود کنی‌." مکثی کرد و دوباره گفت؛ "همون اولین باری که تو کلاسم، دستای مهربونشو از رنگ پاک کردم؛ تمام معادلات و حساب کتاب‌ها تبخیر شد!"

پیشخدمت که اومد، صورت حساب رو ور داشتم و به سمت صندوق رفتم. هنوز هم، نتونسته‌ام به قهوه پنج هزار تومنی عادت کنم. قدیما، خیلی‌ ارزون تر بود - خیلی‌ ساده تر.

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by Shazde Asdola MirzaCommentsDate
The Problem with Problem-Solvers
2
Dec 01, 2012
I am sorry, but we may be dead.
18
Nov 23, 2012
Who has killed the most Israeli?
53
Nov 17, 2012
more from Shazde Asdola Mirza

Source URL (retrieved on 12/06/2012 - 11:43): //legacy.iranian.com/main/2011/mar-27

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |