به خاطر يك تكه نان
ايلنا
15-Jul-2012

چند ساعتی از ظهر گذشته اما خورشيد هنوز از گوشه‌های آسمان دودگرفته شهر، نور و حرارتش را به زمين دوخته است. در يکی از خيابان‌های فرعي، كمى آن‌طرف‌تر از ميدان انقلاب، روی آسفالتِ همچنان سوزان، قدم‌هايی با سنگينی تمام، کفش‌هايی را به روی زمين مي‌کشد و در سربالايی خيابان بالا مي‌برد. گالش‌های وصله و پينه شده از زير چادر مشکی بورشده‌ای که از حد معمول کوتاه‌تر به نظر مي‌رسد، پيداست.
کفه زيرين لنگه چپ کفش از قسمت پاشنه جدا شده. زنِ تنها، مجبور است پاى چپ را موقع راه رفتن با كمترين فاصله از زمين، پيش ببرد. راه رفتن برايش به حدى دشوار شده كه لنگ لنگان طى طريق مي‌كند.
صورت آفتاب سوخته و درهم رفته هم چهره را از ظرافت زنانه خالی کرده است.
قدم‌ها حالا آهسته‌تر از قبل پيش مي‌رود. راه را كج مي‌كند و به سطل زباله بزرگ و چرخ‌دار كنار خيابان نزديك مي‌شود. انگار كه خود را براى كارى آماده مي‌كند. چادر از سر برمى دارد و آن ... >>>

recommended by Roozbeh_Gilani

Share/Save/Bookmark