موسوی و کروبی به یک خانه امن دراطراف تهران انتقال داده شده اند
Int.'l Campaign for Human Rights in Iran
25-Feb-2011 (2 comments)

درحالی که خبرهای ضدونقیضی طی روزهای گذشته از حصر خانگی تا زندانی کردن دو رهبر مخالف دولت، مهدی کروبی و میرحسین موسوی، خبر داده اند، یک منبع مطلع به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که این دو معترض سیاسی درحصرخانگی نبوده و هم اکنون به یک «خانه امن» در اطراف شهر تهران منتقل شده اند. منبع یاد شده خبرهای منتشر شده مبنی بر ضرب و شتم افراد یاد شده را که در برخی خبرها آمده بود را غیر صحیح خواند.این منبع گفت که مکان یاد شده زندان نیست.
هنوز هیچ منبع رسمی مسوولیت بازداشت غیررسمی دو رهبر اصلاح طلبان ایران را به عهده نگرفته است. به علاوه در بدعتی تازه بدون آنکه مخالفان سیاسی احضار شده باشند و یا تفهیم اتهام شده باشند به صورت مخفیانه بازداشت می شوند و ارتباط آنها با دنیای خارج قطع می شود. برخی گزارش هایی دریافتی توسط کمپین حاکی از آن است که سپاه پاسداران مسوولیت نگهداری از دو رهبر معترض سیاسی را به عهده دارد.
ساعاتی پیش و د... >>>

recommended by Shifteh Ansari

Share/Save/Bookmark

 
Roozbeh_Gilani

حیدرکِشون(خاطرات یک بسیجی از یک روز فتنه)

Roozbeh_Gilani



ساعت شیش صبح:
از ذوق اینکه امروز میتونم یه دق دل حسابی خالی کنم دیشب خوابم نبرد. به عیال گفتم که شب دیر میام. قمه و زنجیرو گذاشتم پر کمرم و با مرتضی رفتیم کله پاچه زدیم.

...ساعت هشت صبح:
رسیدیم ستاد. همه ی برادرا جمع بودن. گلاب به روتون ،محیط، عجیب به عطر معنویت آمیخته بود. منم واسه اینکه از قافله عقب نمونم یه دو سه تا شیمیایی زدم. از صبح که کله رو خوردم حالم میزون نیست. طبق معمول باید کس شرای حاجی رو گوش کنیم. یکی نیست بگه بابا، آخه لت و پار کردن این سوسولا هم برنامه میخواد؟

ساعت ده صبح:
با مرتضی و چند دسته موتور سوار دیگه، رسیدیم به محل قرار. خبری نبود. دو سه تا فرعی بالاتر صدای شعار اومد. رفتیم اونجا دیدیم جلبکا جمعن. سرباز وظیفه های ناجا هم مث بز داشتن نیگا میکردن. تعداد سبزا زیاد نبود. دیدیم امنه. زنجیرا رو وا کردیم و حیدرکِشون زدیم به صف زنا چون مردا ممکن بود کونمونو پاره کنن. یه چند تا پیرزن که نمیتونستن مث بقیه فرار کنن زیر دست و پا موندن. آی خندیدیم.

ساعت یازَوُنیم :
سر یه تقاطع یه بچه شونزه هیوده ساله رو دیدم که لباس روشن پوشیده بود. به قیافه اش میخورد که دیشب سکس پارتی بوده باشه. چشام شد دو تا کاسه خون. گفتم بچه ها بریزین. حیدرکِشون ریختیم سرش. یهو دیدم یه افسر انتظامی پس کله مو گرفت و گفت جاکش چیکارش داری؟ گفتم بخواب بینیم مامـِ... هنوز مامله از تو دهنم در نیومده شلال کرد تو گوشم. اومدم کف گرگی برم دیدم اوه اوه خیلی شدن. با برو بچ، حیدر کِشون دودره کردیم.

ساعت یک بعدازظّر:
با مرتضی یواشکی رفتیم دل و جیگر زدیم. معاون حاجی بیسیم زد که الدنگا کدوم قبرستونی هستین؟ چرا نمیرین سر موقعیتتون؟ پرسیدم حاجی کجاست؟ گفت صپ تا حالا غیبش زده. حیدرکِشون راه افتادیم تو اصلی که یهو بنزین موتور تموم شد. جلوی یه پیرمرد پرایدی رو گرفتم. سر قمه رو نشونش دادم. گفتم بنزین بده. مث سگ ترسیده بود. گفت بفرما برادر. دیدم یه هوا تو مایه های موسویه. بش میومد جلبک باشه. یاد کشیده افسره افتادم. به خودم گفتم، زورم به هرکی نرسه به این پیزوری میرسه. خون جلوی چشامو گرفت. حیدرکِشون گذاشتم زیر گوشش. ایشالا که درست زدم و خدا قبول میکنه. اگر هم اشتباه کرده باشم که به تخمم. شفاعت مال همین روزاس دیگه.

ساعت چار عصر:
امروز دهنمون صاف شد. هر چی حیدرکِشون میزنیمشون، در میرن ولی دو دقیقه بعد از یه فرعی دیگه میان بیرون. عجب گهی خوردم دل و جیگر خوردم. یادم نبود با کله پاچه نمیسازه. مرتضی هم دل پیچه داره ولی من گلاب به روی آقا، اسهال بدی گرفتم. یه دستم به زنجیره یکیش به خشتکم. ولی مهم نیست. به درک. در راه اسلام از همه چیمون مایه میذاریم.

ساعت شیش عصر:
هوا تاریک شده. سبزکا هم کمتر شدن. معلوم نیست حاجی کدوم گوریه. نه دستیش جواب میده نه بیسیمش. بچه ها رو گفتن برن ستاد که شامو اونجا بخورن. حیف که نمیتونم برم. ثقل سرد کردم. بر خلاف برنامه، بدون اینکه به کسی بگم، وسط راه سر خرو کج کردم طرف خونه بلکه یه چای خشکی، نباتی، چیزی بزنم این راست روده خوب بشه.

ساعت هفت و نیم عصر:
با هر زاجراتی بود خودمو رسوندم خونه. سر پیچ کوچه، تا پیچیدم چیز غریبی دیدم! حاج حیدر از خونه ی ما اومد بیرون!!
دیگه حیدر نکِشیدم. حیدر منو کِشید...

//www.facebook.com/10Esfand


Jeesh Daram

خانه امن

Jeesh Daram


در تاریخ سیصد سال اخیر ایران "خانه امن" برای سیاستمداران مورد غضب ما همیشه سفارت انگلیس بوده است،  و جای دیگری را نمیتوان امن خواند.  با تشکر از اخبار و ویدیوهای شما