Iranian Studies Program at Stanford University presents fourth annual Bita Prize for literature. The recipient is Mr. Bahram Beyzaie who is one of the most talented, internationally acclaimed artists, scholars and public intellectuals of his generation in Iran. He has written more than thirty-five plays, and fifty screenplays. Though a filmmaker for over forty years, and recognized as one of the masters of Iran’s much-celebrated new-wave of cinema, he has been allowed to make only ten feature films and four short films. Admired, shot and edited by Cyrus Omoomian."
Recently by mehrdadm | Comments | Date |
---|---|---|
Omid Djalili: The Baha'i Faith in Words and Images | 11 | Dec 05, 2012 |
Dimmed Lanterns | 1 | Dec 05, 2012 |
Iranian TV shows off 'captured US ScanEagle drone' | 5 | Dec 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Bahram Baizaie,
by iraj khan on Sat May 26, 2012 11:24 AM PDTThe Iranian ambassador of culture and sensibilities.
As always, pushing back against censorship and ignorance, imposed by Shah or Shaikh, telling it as it is.
The creator of some of the best Iranian plays and movies such as 'Ragbar' and 'Bashu'. It's good to see and hear him again, thanks for posting it here.
اهل اندیشه و فرهنگ، نشانه های خوب طناب و گلوله و چاقو
Shazde Asdola MirzaSat May 26, 2012 06:38 AM PDT
Excellent dialogue ... thanks for posting.
Red Wine jan: Sepaas for the text.
...
by Red Wine on Sat May 26, 2012 04:11 AM PDTکاش دوستان به این جملات بیشتر توجه بفرمایند :
درحالی که گذشته پرستان همواره بر دانشگاه ها و نهادهای اندیشه پرور و آینده ساز می تازند، چرا پاس نداریم آن ها را که در حد توان پشتیبانی عملی خود را از چنین نهادها دریغ نداشته اند.
سنتی پسندیده که زمانی در سرزمین ما خیرخواهی نامیده می شد، گرچه در معنای آسمانی اش برای دریافت اجر معنوی. آنان که دیندارتر می نمودند، مسجد می ساختند، بی ادعاترها، پل، کاروانسرا، گرمابه یا مدرسه و برخی معلم مدرسه را تعهد می کردند. در همین قرن رو به پایان ایرانی ما، نمازی شیراز لوله کشی آب شهر را به گردن گرفت و بیمارستان ساخت. نمونه دیگر حاج حسین ملک، که کتابخانه ملک تنها یکی از هدیه های اوست.
سی سال کشید تا من که روی قصر فرهنگ دوگانه ایران مانده ام، دست کم به شغل خاندان پدرم، معلمی برگردم آن هم بسیار دور از سرزمین پدری ام.
از بیتا دریاباری و مطالعات ایران شناسی و دکتر عباس میلانی که شغل پدری مرا به من پس دادند. و همچنین سپاس گذار ایرانیان مهربان این نقطه از جهان هستم که امشب این تالار را به لطف خود گرما و زندگی بخشیده اند. «جایزه بیتا» جوان است گرچه موهای کسانی که آن را دریافت می کنند، کم و بیش به سفیدی زده. برخی با گذشت زمان و بعضی مثل من از جوانی، تا امروز که موهایم از کاغذهایی که بر آن ها می نویسم سفیدتر است.
زمانی در نوجوانی که این شماره های عمر در بیست و سی سال به نظرم دور، در خیال ناگنجیدنی و افسانه می آمد، تا امروز که خودم سیصد سال دارم. نیم قرن نوشته ام، نیم قرن در کار نمایش بوده ام، نیم قرن در کار سینما از قلم زدن تا ساختن، نیم قرن در کار ریشه یابی و پژوهش و یک قرن پشت درهای بسته در انتظار یا شنوده یک طرفه گفت و گوهای پرسش و تهدید.
آری کسانی هستند که بیش از سال های تقویمی عمرشان زندگی می کنند، گرچه به راستی در خلوت خلوت خود به جوانی جایزه بیتا هستند. چرا؟ کسی پرسید، چرا؟ با همین چرا آغاز شد. خودم را می گویم، که زمان های بسیاری را پی پاسخ همین چرا، هیچ و پوچ گم کردم. بیشتر پوچ و کمتر هیچ. و هربار از خودم پرسیده ام؛ «چرا؟». چرا سرزمینی که این همه دوستش دارم با خودش چنین سنگدل است؟ همیشه و هرجا گاری انباشته از پرسش هایم را پی خود کشیده ام. از قلمرو قلم به جهان صحنه و پرده سینما و پهنه کاوش و پژوهش. و این میانه بیست سالی هم درس داده ام. نه، پرسش های خودم را با صدای بلند به دیگران رسانده ام. قصه ای می گفتم از سرزمین دور، و روندگانی که بر راه های نه سخت ارابه ای را می رانند که چهارچرخش شکسته است و نمی رود. و راه ناشناسانی که شکستن چرخ را نه از راه ناشناسی خود، که نشان پایان جهان و رسیدن خواب بزرگ می دانند. و بیدار نمی شوند مگر برای تازیانه زدن بر فرق هر کسی که چرخی نو زیر این ارابه بی اندازد یا کشیدن این ارابه در هم شکسته را اندک زمانی بر گرده خود گیرد.
اهل اندیشه و فرهنگ، نشانه های خوب طناب و گلوله و چاقو.
این یکی از آخرین داستان های شهرزاد است که عمدا از کتاب عمدا گم شده ی هزار افسان حذف شده و من آن را به روایت خود او در خواب دیده ام. شهرزاد ولی در خواب های ما بیدار است. برای فرهنگ آن سرزمین؛ جوانی و برای مردمان آن؛ سفیدبختی آرزو می کنم. چنین گفت شهرزاد.
آدم حسابی
FredSat May 26, 2012 04:02 AM PDT
بهرام بیضایی؛ نماد آدم حسابی