Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

دلتا های از شکل افتاده

با مادر بزرگم که حرف می زدم می گفت هنوز قطار چوبی را در انبار حیاط بزرگ خانه پدری مان نگه داشته

Balatarin
Share/Save/Bookmark

دلتا های از شکل افتاده
by hadi khojinian
30-Sep-2009
 

دلتاهای از شکل افتاده حجاری های فرسوده را با آب رودخانه ها در هم می آمیزند تا از سکوت، ترانه ای بسازند برای منی که، در انتهای این دشت پر ملال به انتظار رودخانه های تاریخ مصرف گذشته نشسته ام.
 
پیچ های تو در تو را از هم باز می کنم مثل حرکت دو دستی که در شنا موج آب های دو طرف شناگر را به طرف مخالف سوق می دهد.

شن های این جایی که هستم خیلی نرم و آسان برای کنده شدن نیستند. کمی آب لازم دارم تا مثل وقتی که موهای بلندت را قیچی می زدم آسان تر کارم را انجام بدهم.

یادت نرفته که هنوز؟ من یازده سالم بود و تو شش ساله بودی. دیوارهای زمان ما را از هم دور نکرده بود و عصرها با شانه و قیچی موهای بلندت را مرتب می کردم بی آنکه هوسی در کار باشد، عشق از لابه لای موهایت به کف حیاط باغچه ی خانه مان می ریخت.

روی قطار چوبی که پدر بزرگم درست کرده بود می نشستیم و با اسلایدهای سرزمین های دور ماجراجویی می کردیم. بیشتر دلمان می خواست در کوهپایه های نپال کلبه ای داشته باشیم چون می دانستیم مرتفع ترین نقطه ی دنیاست و دست احدی به ما نمی رسد.

تورهای ماهیگیری پدر بزرگ را به روی سنگ ریزه های حیاط می انداختیم تا به خیال خودمان ماهی صید کنیم.

فکرش را که می کنم می بینم چه زود گذشت این همه سالهای قشنگ و در عین ترسناک زندگی خودم و گاه زندگی تو!

با مادر بزرگم که حرف می زدم می گفت هنوز قطار چوبی را در انبار حیاط بزرگ خانه پدری مان نگه داشته و هر سال با جلا و رنگ نونوارش می کند. البته این را در خواب دیشبم به من گفت وگرنه خودت می دانی مادر بزرگ وقتی مرد که ما دو نفر به چهارده سالگی رسیده بودیم. نمی دانم چرا همیشه خودم را هم سن تو می دانم!!

مادر بزرگ دیشب در میان باران شمالی با میخ های ریز، پلاستیک به پنجره های خانه می چسباند و با اینکه صدایش کردم که کمکش کنم ولی انگار صدای من در میان باد و باران شمالی گم شده بود.

به انبار خانه سر زدم تا از وجود قطار چوبی مطمئن شوم. هنوز هم مثل آن سالها محکم و سفت به روی ریل چوبی میخ کوب شده بود و نقاشی های دورو برش سرجای همیشگی شان بود.

زیر باران از در خانه خارج شدم تا به کنار دریا بروم.

هنوز فاصله مابین خانه تا دریا ده متر بود. دمپایی لاانگشتی ام را از پا در آوردم تا موج کف آلود دریا خیسم بکند. ماه شهریور مثل همیشه سرد و بارانی بود انگار زمستان سر زده به هوا هجوم آورده باشد.

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian

Source URL (retrieved on 12/07/2012 - 10:54): //legacy.iranian.com/main/2009/sep-34

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |