لوچیا ارام و باهوش و بی سر و صدا و بی جنجال است. وقتی سرش را کلاه میگذارند، لوچیا خاموش می ماند و با دستهایش، با همان دستهای فرز و مهربانش تند و تند چیزی را تکرار می کند که من دقیقاً نمی فهمم و لوچیا نفس عمیقی می کشد و دوباره همان را از سر تکرار می کند و آنقدر تکرار می کند تا بفهمش. وقتی می فمهش و از آنچه بر سرش آمده خشمگین می شوم و فریاد می کشم، لوچیا نفس عمیقی می کشد و ساکت می نشیند.
اوقاتی هم هست که سر من کلاه گذاشته اند و صدایم درنمی آید و جیک هم نمی زنم و هی حرص می خورم لوچیا می فهمد و تند و تند با دستهایش حرف می زند و کلافه است، تا اینکه بالاخره نفس عمیقی می کشد و با مهربانی دستم را می گیرد. به خوبی می دانم اگر کسی روزی دستم را بگیرد، آن شخص لوچیا است.
لوچیا، لوچیای نازنین، هر وقت سر هردویمان کلاه می گذارند، او با دستهایش، همان دستهای همیشه جنبنده و فعالش، تند تند چیزی را تکرار می کند و من با کلافگی بلند بلند داد می زنم، لوچیا نفس عمیقی می کشد و لبخندی می زند و دستم را می گیرد و آرامم می کند.
لوچیا، لوچیای بی آزار و مهربان، صدای خاموشان جهان است و این منم که گاهی به جایش حرف می زنم. لوچیا حق دارد: باید با فریاد و یا در سکوت، ادامه اش داد همین یک بار فرصت "بودن" را. لوچیا، بارها، رسم زندگی را به من آموخته است.
امشب موریس جشنی بر پا کرده است، هیچ حوصله سر و صدا نداشتم.
به موریس گفتم: نمی آیم.
لوچیا با تعجب نگاهم کرد، برایش توضیح دادم ناگهان چشمانش برقی زد،
پرسیدم: لوچیا تو می آیی؟
لوچیا با همان چشمان براق و شادان سرش را تکان داد.
پرسیدم: لوچیا رقص دوست داری؟
لوچیا سرش را دوباره تکان داد.
پرسیدم: ... و می رقصی؟
تند و تند سرش را تکان داد
به موریس گفتم: من هم می آیم.
موریس گفت: تو که حوصله ی سر و صدا نداشتی، چه چیزی باعث شد عقیده ات عوض بشود؟
گفتم: آخه امشب لوچیا می رقصد، مگر می شود رقص لوچیا را ندید؟
موریس گفت: حق داری.
امشب لوچیا می رقصد.
Recently by Mahasti Shahrokhi | Comments | Date |
---|---|---|
رود خانه ای از شعر | 3 | Sep 10, 2012 |
محبوب و مردمی | 4 | Jul 31, 2012 |
در غیبت آن غول زیبا | 63 | Jul 23, 2012 |