Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

خط بکش ،خط بکش

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Payam Mim
by Payam Mim
11-Oct-2012
 

قرار نبود اینطور باشد . قرار ما چیز دیگری بود ٬ داستان باید به یک روال دیگری می گذشت.

آنجا شهر ما بود ٬ خاک ما بود .قرار بود ما هم مثل نسل قبلیمان و نسل قبلترشان که همانجا به دنیا آمده بودند٬ همانجا باشیم در همان مختصات جغرافیایی٬ در همان یک میلیون و ششصد و چهل هشت هزار و خرده ای کیلومتر مربع. در همان گربه خوشگل نقشه های جغرافیایی اما صد امان از این جبرجغرافیایی....

قرار بود همانجا باشیم ٬ ما آنجابه دنیا آمده بودیم ٬ همانجا بودکه استخوانمان سفت شده بود. آنجایی که اولین قدمهای سست و لرزانمان را روی زمین سفت گذاشتیم . آنجایی که زبانمان اولین تعریف هر چیز را بر اساس تعریف آن عرض جغرافیایی یاد گرفت.

در کوچه های آنجا بزرگ شدیم ٬بازی کردیم ٬ زمین خوردیم٬ زخمی شدیم ٬قد کشیدیم ٬ عاشق شدیم ٬ تحقیر شدیم ٬ گریه کردیم ٬ خندیدیم ٬ شادی کردیم ٬ غصه خوردیم و مفهوم رفیق بازی را یاد گرفتیم و روزگار گذراندیم.

قرار بود همانجا بمانیم ٬ قرار بود بچه هایمان همانجا به دنیا بیاییند .همانجا پیر شویم و همانجا بمیریم و همانجا به خاکمان بسپارند . اما نشد مثل خیلی چیزهای دیگر این نسل بدبخت نشد.

قرار نبود برای دیدن پدر و مادر و خواهر و برادر و رفیق و آشنا هزار هزار کیلومتر را بگذرانی تا مفهوم تعلق ذاشتن ٬ کسی را داشتن را احساس کنی. تازه اگر بتوانی بروی آنجا و منع رفتن نداشته باشی و رفتن به خاک خودت برایت ممنوع نباشد . قرار نبود همه این آدمها برایت بشوند یک صدای پشت تلفن گاه بیگاه و یا عکسی در مانیتور کامپیوتر

قرار نبود مثل تیله های بازی ایام کودکی هرکدام به یک گوشه کره خاکی پرت شویم . قرار نبود در هر ناکجا آبادی آشنایی ببینی که دلت بلرزد .در کوچه پس کوچه های برزیل و پرو در جنگلهای کاستاریکا٬ در شهر کوچکی در استرالیا٬ در بندری در چین٬ در مهمانخانه ای در قطب شمال ٬در دل کویرهای آفریقا و..... . نامی را ببینی و متوجه شوی که او هم از همانجا آمده از همان خاک و لابد همان جبرجغرافیایی لعنتی او را به آنجا آورده .

قرار نبود که تمام نصف النهارهای نقشه را از حفظ باشی تا بدانی که هرکجا چه زمانی است و هر کس در چه قاچ زمانی و ساعتی زندگی می کند و چه وقت مناسب است تا به فلان رفیق ٬ فلان آشنای قدیمی و فلان فامیل زنگ بزنی و مزاحم نباشی

هیچکدام قرار نبود٬ اما شد . قسمت ما از زندگی همین است . اینطور است که هر تلنگری ٬ هر صدا وتصویر آشنایی ٬ هر مصرع شعری و هرقطعه آهنگی پرتت کند همانجا و آوار خاطره روی سرت هوار شود و باعث شود در یک نوستالژی بیهوده و مزخرف دست و پا بزنی و لعنت بفرستی به سرنوشت و زور بزنی آن قسمت ذهن را خاموش کنی و مجال تصرفش را ندهی و هی دورش خط بکشی و هی خط بکشی ٬ هرچند می دانی که نمی شود و اگر بشود نمی توانی یا شاید نمی خواهی که بشود . تبدیل شوی به از اینجا مانده و از آنجا رانده ...

چه می شود کرد ؟ سهم ما از دایره قسمت همین بود٬ خون دل . " دست به هر جای جهان کشیدیم ٫ سُر بود بالا رفتن مشکل ٬ به باد رفتیم که وزیده بود باد فنا"

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by Payam MimCommentsDate
مارش ایرانی، از اشتراوس و ناصرالدین شاه تا مرجان ساتراپی
1
Jun 25, 2012
زندگی بی توازن در ریتم لنگ
-
Apr 27, 2012
بهاریه ۱۳۹۱
10
Mar 18, 2012
more from Payam Mim

Source URL (retrieved on 12/06/2012 - 08:59): //legacy.iranian.com/main/blog/payam-mim-14

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |