Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

لب حوض : در زنجیری از سروده ها

Balatarin
Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
20-Aug-2011
 

 

 

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم .... : حافظ

شنیدم که مانی بصورتگری/ ز ری سوی چین شد به پیغمبری 
ازو چینیان چون خبر یافتند/ بران راه پیشینه بشتافتند 
درفشنده حوضی ز بلور ناب/ بران راه بستند چون حوض آب 
گزارندگیهای کلک دبیر/ برانگیخته موج ازان آبگیر 
چو آبی که بادش کند بی قرار/ شکن برشکن میدود برکنار 
همان سبزه کو بر لب حوض رست
به سبزی بران حوض بستند چست ... : نظامی گنجوی

ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش
آب حیات  داد لب همچو شکرش
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز
او دست در بر من و من دست در برش
آب حیات یافت خضروار بی خلاف
لب تشنه ای که می طلبد چون سکندرش
آن را که آبخور می عشق است حاصل است
بر هر کنار جوی ، لب_ حوض_ کوثرش ... : سیف فرغانی

لب تشنه ای که شد لب جانان میسرش
دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
گر طره ی تو چنبر دل هست پس چرا
چندین هزار دل شده پابست چنبرش 
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای
دست فلک چه ها که نیاورد بر سرش ... : فروغی بسطامی

ابری نیست ، بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش_ ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی_ خوشه ی زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک ، لای گل های حیاط
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر_ دیوار_ بلند، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار_ زمان ، که از آن چهره ی من پیداست
چیزهایی هست ، که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم ازسایه ی برگی درآب، چه درونم تنهاست : سهراب سپهری

هم چو آیینه نشستم لب حوض
سینه خالی شده از هر چه جز او
گاه یک پولک سرخ ، گاه یک شاپرک مست رها
شرم یک شاخه ی بید ، راز ناز گل محبوبه ی شب
قامت_ پیچک_ تنهای صبور ... : کیوان شاهبداغی

 ما نشستیم  لب حوض [1]

ماهی ، رَدَّ شد ، بی جفت !

جفت_ ماهی ، نابود !
گل_ رویا ، پژمرد !

ما  و  یک دریا ، بغض
روشنی ، ناگه خفت

مهر ، شد بی پژواک
آب ها ، بس ناپاک !

غنچه ، افتاد به خاک
آدمی ، شد خاشاک !

با بسا دریا ، بغض
ما کجا ؟ و لب حوض ؟

دکتر منوچهر سعا دت نوری

گل غنچه های پندار
[2]

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by M. Saadat NouryCommentsDate
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سروده‌ها
11
Dec 01, 2012
ای دوست : در زنجیر اشاره‏
1
Dec 01, 2012
آفریدگار
7
Nov 04, 2012
more from M. Saadat Noury

Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury-136
[2] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts


Source URL (retrieved on 12/06/2012 - 14:10): //legacy.iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-134

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |