«وارونهفهمی»؛ عارضهی همهی انسانهاییست که «شیفته و شیدا»ی کسی یا چیزی، یا از آن «متنفر و منزجر» میشوند. آنچنان که از «دیدن واقعیت» هراس دارند و تا سرحدممکن، آن را به تاخیر میاندازند.
آنچنانکه در دوسال گذشته:
1) «سبزها»(ی سکولار جوان و سادهدل)، چنان دچار «وارونهفهمی» عجیب و حیرتانگیزی شدند که «نخستوزیر محبوب شبکهی خویشاوندی» را «پیامآور آزادی و مبشر حقوقبشر» دانستند و بندهی خدا، هرچه بیانیه میداد که «این حرفها چیست که به انسان انقلابییی چون من نسبت میدهید؟! «من به جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد معتقدم»؛ «من میخواهم شما و کشور را به دههی نورانی شصت ببرم»؛ «اگر ولایتفقیه نبود، کشور تاکنون به دامان دیکتاتوری غلطیده بود» (و بسیار مانند این) اما به خودشان میگفتند: نه! اینطور که میگوید نیست. چون در محذور و معذور است، چون خفقان و استبداد و دیکتاتوریست، چون جانش در خطر است؛ نمیتواند که حرف دلش را بزند. وگرنه، ما که میدانیم توی دلش چه خبر است و چقدر طرفدار حقوق بشر و چقدر ضدولایت فقیه است و چقدر دلش برای دموکراسی و آزادی تنگ شده است!
و مینشستند پای رایانههاشان و میرفتند به فضای مجازی و مدتها منتظر مینشستند تا «نخستوزیر محبوب شبکهی خویشاوندی» بیانیهی تازهای بدهد تا بلکه بتوانند با ذرهبینی چیزی، کلمهای یا جملهای باب میلشان ازش بیرون کشیده و به همه نشان بدهند که: ببینید میرحسین چقدر طرفدار حقوقبشر است، ببینید چقدر دموکراسیخواه است! [تا مبادا تصویر خیالییی که خود از او داشتند و برای خود ساخته بودند، ترک بردارد].
و بسکه «شیدا و شیفته» شده بودند، هرچه بهشان میگفتی آخر چطور ممکن است کسی که در ماجراهایی چون انقلاب فرهنگی دست داشته و هشتهزار دانشجو و استاد فرهیختهی این کشور، از زمرهی نخستین قربانیان انقلابیگری و انقلابیمآبی همین آدم هستند که نابخردیهای او و امثال او، دانشگاههای ما را به این وضع غمانگیز و تاسفبار امروز دچار کرده است؛ و همین آدم و همفکران او بودند که نامهربانانهترین برخوردها را با هرشخصی که مانند آنان فکر نمیکرد مرتکب شدند و گذاشتند به پای اسلام (و بسیار نمونههای دیگر از همین دست)؛ نمیپذیرفتند و میگفتند: نه! عوض شده است [تازه اگر میپذیرفتند که وی چنان شخصی، و دارای چنان سابقهی ناخوشایندی بوده. وگرنه که هیچ!].
و هرچه «احمدینژاد» را نشانشان میدادی و بهشان میگفتی: دستکمش این است که احمدینژاد، بهدلیل عدم حضور در موقعیتهای درجهاول تصمیمسازی و تصمیمگیری، فاقد چنان پیشینهی ضدآزادی و ضد حقوق بشریست و مثلاً نخستین رئیسجمهوریست که دارای این اندازه اعتمادبهنفس و استقلال عمل سیاسیست که برای نخستینبار در سهدههی گذشته، پیام تبریک برای رئیسجمهور ایالات متحده میفرستد و نخستین رئیسجمهوریست که به معنای واقعی کلمه به راهبردهای لیبرالی در عرصهی اقتصاد اعتقاد، و اصرار به اجرای آنها دارد؛ و نخستین رئیسجمهوریست که اخطار قانون اساسی داده در این مملکت و (بسیار مانند این) بسکه دچار «نفرت و انزجار» بودند؛ نمیپذیرفتند!
اما فقط یکسال بعد از خرداد 88؛ بسیاریشان قلم برداشتند و شروع کردند به «تاختن به میرحسین موسوی» و سرزنشکردن خودشان که: عجب اشتباهی کردیم که از چنین کسی حمایت کردیم. و جان و آزادی خودمان و خیلیهای دیگر را بهخاطرش بهخطر انداختیم که آخرش هم «به جنبش اعتراضی ایرانیان خیانت کرد و مردمان را تنها گذاشت و از خیابانها، به خانهها کشاند تا مطالبهی آزادی، عقیم بماند»!
و درست به موازات آنها:
2) «اسلامگرایان سنتی» نیز چنان دچار «وارونهفهمی ناشی از شیفتگی و نفرت» شده بودند که «احمدینژاد»، بتِ ولایتمداریشان شده بود و «همان مالک اشتر علی» نام گرفته بود و هرچه «سبز دینی» و «نخستوزیر محبوب» و «انسانهای انقلابی» و «استوانههای نظام»، مثل اسپندِ روی آتش بالا و پائین میپریدند و جلز و ولز میکردند و بهشان میگفتند: «اشتباه میکنید برادران و خواهران!... ما و میرحسین از همه ولایتمدارتریم و سابقهمان هم نشان میدهد که تاچه اندازه به ولایتفقیه اعتقاد و التزام داریم و حتا همینحالا هم، بیش از همه در خط نظام و رهبری هستیم»؛ اما به خرجشان نرفت که نرفت.
و هرچه «سبز دینی چپ» (برادران مومن سابق در شبکهی خویشاوندی) بهشان میگفتند: ببینید! مینشیند پای سخنرانی بوش. آخر ما کی چنین کردیم و میکنیم؟!...ببینید! بیهماهنگی و بیاجازه، نامه به اوباما مینویسد و به رئیسجمهور استکبار جهانی تبریک میگوید. آخر ما کی چنین کردیم و میکنیم؟!... ببینید! دارد همهی نیروهای انقلاب و خودی را خانهنشین میکند. ببینید همش میگوید ولایت، حتا یکبار نمیگوید ولایتفقیه و... که همه و همه، نشان میدهند که او «خودیِ شبکهی خویشاوندی نیست» و «ریشهای در سلسلسهی حکومتی ندارد» و «مثل ما ولایتمدار هم نیست»؛ مگر به گوششان رفت؟!
اما فقط دوسال بعد از خرداد 88؛ برخیشان قلم برداشتهاند و شروع کردهاند به «تاختن به احمدینژاد» که: عجب اشتباهی کردیم که از چنین شخصی حمایت کردیم و چنان القابی بهش دادیم. او نهفقط «مالک اشتر علی» نیست بلکه خیال برش داشته که چون 25 میلیون رای دارد، پس برای خودش کسیست و دارد در مقابل ولایت میایستد و «جریان انحراف» است!
● اما واقعیت چیست؟!
واقعیت این است که: نه میرحسین موسوی «خائن به جنبش اعتراضی جمهور ایرانیان» است [چراکه اساساً هیچگاه «همراه چنان جنبشی» و «همدل جمهور مردمان» نبوده و اصولاً (بهدلیل پیوندهای خویشاوندی با الیگارشی صنفی ـ خانوادگی یا همان طایفهسالاران) نمیتوانسته به مفاهیم مدرنی چون «حقوق بشر» و «دموکراسی» معتقد باشد؛ چون چنین مفاهیمی، در تعارض آشکار با منافع خانوادهها و خاندانهای حکومتیست]؛ و نه احمدینژاد «جریان انحرافی از اصولگرایان ولایتمدار» بوده یا هست [چراکه اساساً، بهدلیل «برآمدنش از میان جمهور مردمان» و «فقدان پیوند با شبکهی خویشاوندیِ اشرافسالاران مذهبی» نمیتوانسته «یکی از آنان»، یا «درخدمتِ منافع آنان» باشد].
هردوی آنها، در لحظهبهلحظهی چندسال گذشته؛ در کمال صداقت [و البته که «پیچیدهشده در لایههای متعدد که لازمهی عمل سیاسیست»] خود را معرفی و عرضه کردهاند. اما این «برخی از شما» بوده و هستید که «در لحظهای که نباید»؛ هریک از آنان را «وارونه فهمیدید». طوریکه دل خودتان میخواست؛ نه آنگونه که آنها بودند!
و این «شما» بوده و هستید که «در سطح و ظاهر کلمات، یا تصمیات، یا رفتارها، یا انتخابهای هریک از آنان» متوقف ماندید و درحقیقت «آنچه را که خود دوست داشتید یا انتظار میبردید» به هریک از آنان نسبت دادید. بله؛ شما! همین شمایی که «از این متنفر» یا «شیفتهی آن دیگری» بوده یا هستید!
و همین «شیفتگی به این و تنفر از آن دیگری»ست که کار بعضیهاتان را [که هنوز و با مشاهدهی بسیار نشانهها و قراین، کماکان در جنبرهی «شیدائی و نفرت» قرار دارید و نمیخواهید «هرچیز را همانطور که حقیقتاً هست و عملکردش نشان میدهد» بفهمید] به لحظهای میرساند که:
ـ اگر مثلاً «شیفتهی مهندس و متنفر از دکتر» هستید؛ بگویید: [«مهندس» خودش خوب است ها. خودش دلش میخواهد «نظام و ولایتفقیه» برانداخته شوند و دموکراسی حاکم شود. اما این «اطرافیان نفوذی»اش هستند که به او و ما خیانت کردند و نگذاشتند تا آخرش پیش برود و نظام را براندازد!... این «شورای هماهنگی راه سبز امید» است که مشکوک میزند. چراکه با حاکمان ساختهاند تا «مهندس» را حبس کنند که اینها بتوانند جنبش را بیش از پیش منحرف و زمینگیر کنند!... وگرنه؛ اگر میرحسین آزاد و دست خودش بود؛ تا حالا دهبار نظام را ساقط کرده بود]!
ـ و اگر مثلاً «شیفتهی دکتر و متنفر از مهندس» هستید؛ بگویید: [«دکتر» خودش خوب است ها. خودش دلش میخواهد «سفره و خیمهی دلسوزان نظام» سرپا باشد و همهی «ما خودیها» هم سر سفره نشسته باشیم و هیچ «غیرخودی» را سر سفره راه ندهیم. اما این «اطرافیان نفوذی»اش هستند که به او و نظام خیانت کردند و نمیگذارند همان سرباز مطیع ولایت فقیهی باشد که قبلاً بود... این «جریان انحرافی در اصولگرائی»ست که مشکوک میزند و یادش میدهد که بگوید «بیداری انسانی» نه «بیداری اسلامی»! چراکه با سکولارها ساختهاند تا «مالک اشتر ما» را در تفکرات انحرافی خودشان حبس کنند که خودشان بتوانند نظام را منحرف کنند. وگرنه؛ اگر «دکتر» را جادوجنبل نکرده بودند؛ تا حالا دهبار «اطرافیان نفوذی»اش را کنار گذاشته بود]!
● از من به همهی «چنین کسانی از هردو گروه» نصیحت که:
هیچوقت؛ هیچ بازیگر صحنهی سیاسی را؛ از روی «ظاهر کلماتش» نشناسید. بلکه ببینید «نتایج و پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم عملکردش» چیست. وگرنه؛ دچار همین «وارونهفهمی»یی خواهید شد که بهویژه در دوسال گذشته دچارش شدید و ملتی را به زحمت انداختید. و صحنه را هم طوری مبهم و مغشوش کردید که اغلبتان از فهم پیامدهایش عاجزید و نمیفهمید که: «پس چرا اینطوری شد؟!» [حال آنکه: مگر قرار بود طور دیگری بشود؟! مگر باید انتظار چیز دیگری را میداشتید؟! وقتی که همهی نشانهها میگفتند که به اینجا خواهیم رسید]. و علاوه بر آن؛ مجبور بشوید مرتب بزنید پشت دستتان که: «من از احمدینژاد اعلام برائت میکنم. همانی نبود که من فکر میکردم!». یا: «من از موسوی اعلام برائت میکنم. همانی نبود که من تصور میکردم!». و به این ترتیب؛ تقصیر و قصور خودتان در فهم دیگران یا پدیدهها را، بیندازید گردن آنها!
و علاوه بر مورد قبل؛ این نکته را هم دریابید و بپذیرید که:
«سیاست» و «دیپلماسی»؛ یعنی «علم بهرهبرداری زیرکانه از کلمات برای بهاشتباهانداختن حریف، گمراهکردن رقیب و مهندسی افکارعمومی بهطرز دلخواه».
پس «آنچه یک دیپلمات میگوید»، صرفاً و دقیقاً عین همان حقیقتی که در فکرش میگذرد نیست. اما «آنچه یک دیپلمات بدان عمل میکند» (و درحقیقت: پیامدهای میانمدت و بلندمدتِ اقداماتش، نهحتا پیامدهای کوتاهمدتِ عملکرد وی)؛ خواهناخواه، روشن میکند که در هنگان آن تصمیمگیری در مدتها قبل؛ در فکرش چه میگذشته یا برای آینده چه فکری دارد [اگر همین دو نکته را دریابید و آویزهی گوشتان کنید؛ آنوقت دچار چنین سوءتفاهمهایی نخواهید شد و دیگران را نیز مثل خودتان به اشتباه نخواهید انداخت. کمااینکه: هیچوقت هم به این میزان از سرخوردگی و انفعال هم دچار نخواهید شد!].
تعجبم از این است که:
آخر موسوی و احمدینژاد؛ دیگر چه باید میکردند تا به شما بفهماندند که درحقیقت، چگونه میاندیشند و «نسب» هرکدامشان به کجا میرسد؟!... «موسوی» چه باید میکرد تا شما بفهمید که «شبکهی خویشاوندی» محل برآمدن و برکشیدهشدنش بوده و هست، و «هرچه دارد و ندارد، مدیون اشرافسالاری مذهبیست»، و «تعهدی به حقوق و منافع جمهور مردم ندارد» و «سرباز واقعی انقلاب اوست»؟!
و «احمدینژاد» چه باید میکرد که دریابید «برآمدهای از میان جمهور مردمان» است و «تعهدی به منافع و مناسباتِ ملوکالطوایفی روحانیون و روحانیزادگان» ندارد و «سرباز جمهور مردمان» است؟!... یعنی بیشتر از اینکه در جلسات مجمع تشخیص شرکت نکند؟! بیشتر از اینکه بارها گفت که یکدقیقه نشستن با مردمان را، با دهها ساعت نشست و برخاست با مدعیان پرمدعای بریده از مردم، عوض نخواهد کرد؟!
درحقیقت؛ میخواهم بهتان بگویم این «شما» هستید که:
اولاً) نمیبایست «شیفتهی این یا متنفر از آن» باشید و بر چنین اساس متزلزل، بیبنیاد و گمراهکنندهای؛ به ارزیابی و گمانهزنی بازیگران سیاسی دست بزنید. چون خواهناخواه، چیزی را به آن بازیگران نسبت خواهید داد که «اساس واقعی» ندارد و از «عشق و بغضتان به این و آن» ناشی میشود.
ثانیاً) میبایست ببینید که از حیث سلسلهمراتب اجتماعی؛ در کدام مرتبه و منزلت قرار دارید. جزو «اشراف جامعه» و «عضو طایفه و خاندان» هستید یا از شمار «جمهور مردمان» محسوب میشوید. تا آنگاه دریابید که: در وضع موجود، تنها آن کسی حقوق و منافع شما را پیش خواهد برد که «تعلق طبقاتی ـ عاطفی» به «منزلتِ اجتماعی شما» دارد. نه آنکسی که برآمده از پایگاهی دقیقاً متنافر از خاستگاهِ اجتماعی شماست [ببینید که کارگران و زحمتکشان و حاشیهنشینان و روستائیان چقدر زیرک و باهوش بودند و بیهیچ تردیدی؛ نمایندهی واقعی خود را چقدر درست و بهجا شناختند و بهش رای دادند. آنهم بهرغم آنهمه «شعارهای مستضعفپسند» که نخستوزیر محبوب سر داد!].
ثالثاً) فریب نسبتهایی که طرفین به یکدیگر میدهند را نخورید!... اگر «مهندس» میگوید «دکتر برکشیدهی فاشیستهای مذهبی»ست؛ یا «دکتر» میگوید (که نگفت) «مهندس، آدم سکولارها»ست [یا «مهندس» میگوید «دکتر کودتا کرده است»؛ یا «دکتر» میگوید «مهندس خیال انقلاب رنگی داشت»!] احتمال قوی بدهید که ماجرا، دقیقاً خلافِ آنچیزیست که هردو میگویند [دیپلماسی اصلاً یعنی همین!].
Recently by No Fear | Comments | Date |
---|---|---|
انقلاب ما، انفجار نور بود | 18 | Feb 19, 2011 |
۲۲ بهمن یا ۲۵ بهمن یا هیچ کدام ؟ | 5 | Feb 10, 2011 |
Who are the "Conservatives"? | 17 | Dec 28, 2010 |