A post that mocks a new essay/bogging competition/festival titled “Veil and Chastity.” The competition/festival is organized by a number state affiliated organizations inside Iran to promote “rational thinking” about concepts of veil and chastity! This post is a “rational” response. Once the author finds her Iranian birth certificate, she would certainly send this post to the festival. To take part in this competition, you have to be a “real” person with a birth certificate number, a father, and a male/female gender. You also need to only write in Persian and focus on the subject of veil and chastity.This post was originally published in my blog, Sibiltala [1].
بدن من، از فرق سرم تا نوک انگشت پاهايم را اگر بخواهم برای شما تصوير کنم:
پوست سرم، ريشه های سياه طبيعی موی سرم همراه با موهای سفيد تازه در آمده، موهای قهوه اي رنگ کرده، پوست صورتم که هر ماه يک بار موهای آن را به همراه آذر دوستم بند می اندازم.
اَبروهای سياهم که آنها را هر دو روز يکبار با موچين به شکل دلخواهم در می آورم و عموماً سعی می کنم از آنها دو حلال با فاصله حدود يک سانتیمتر از هم بسازم. چشمانم که قهوه ای و يا شايد سياه اند، مژه های سياهم.
بينی ام که رويش و تويش دارای موست که دو مو ها یش را من با موچين و يا با قيچی های مخصوص می کنم.
پشت لبم سيبيلی است که به بند ماهيانه نمی کشد و خودم بايد با موچين و يا دستگاه های موکن به جانشان بيافتم.
لب هايم که شکل لب هستند.
زير لبم ریش کوچکی دارم که آنرا هم بايد بکنم.
چانه ام که ريش های بسيار کلفتی دارد و من بايد آنها را هم هر هفته بکنم.
چپ و راست دماغم گونه دارم که آن هم پشمالوست ولی لااقل رنگش کمی سرختر از باقی صورتم است.
گوشهايم بزرگند و آنها را با موهای کوتاهم می پوشانم.
غب غبم که نشانهء چاقیم هست و چانهء دوگانهء من است که قسمتی از گردن کلفتم را می پوشاند اگر از مقابل نگاهم کنيد.
گردن کلفت و کوتاهم سرم را به بدنم وصل می کند.
مابين گردنم و پستان هايم، پوستم نرم است.
پستان راستم از پستان چپم بزرگتر است، و هردو اندازهء قابل قبول با استاندارد های بشری برای شيردهی (بخوانيد مجسمه های باروری باستانی و نقاشی های دوران رنسانس) دارند.
پوستی نرم که تمام قفسه سينه ام را پوشانده و روی سينه هايم نرمتر می شود.
سينه هايم، دارای نوک های کوچک و پر رنگتر از باقی پوست اطراف سینه ام است.
دور ِ نوک سينه هايم را پوستی تيره تر از پوست قفسه سينه ام پوشانده.
مرز بين پوست ِ گردنم با پوست ِ سينه ام را يک خط از موهای ريز نشان می دهد.
هردو سينه هايم دو تار موی بلند دارند که از باقی مو هایم بلند ترهستند.
پوست زير پستانم که پستانم را به شکمم وصل می کند تيره تر است.
پوست شکمم سفت تر ازپوست قفسه سينه ام هست.
زير هر دو سينه ام يک قسمت پر از چربی وجود دارد که يک برآمدگی کوچک روی دنده هایم ايجاد کرده است.
وقتی می ايستم سه شکم دارم.
وقتی می خوابم يک شکم دارم امّا جايی که سه شکمم تا می خورند و بر آمده می شوند پوست تيره تری ايجاد می شود که خطــّی می اندازد و مرز های شکمهايم را حتــّی در حالت خوابيده نیز آشکار می کند .
نافم به دليل چاقی دراز شده است و ديگر گرد نيست.
يک خط از موهای باریک- چاک سينه ام را به نافم و سپس به فـــرجم وصل می کند.
کمرم همچنان از باقی بدنم باريکتر است اما يک کــُــپــّه چربی در هر دو طرف کمرم هست که وقتی می نشينم بيشتر بيرون می زند.
فرجم مابين دو کشالهء رانم و بزرگی شکمم پنهان است و پر از مو، و حتـّـی پوست داخلی آن هم مو دارد. عضو تناسلی خارجیم پنهان
در ميان مقدار زيادی مو و پوست است و برای ديدن آن من حتماً بايد رانهايم را باز کنم.
موهای فرجم تا سوراخ باسنم ادامه دارند که آنجا هم پر است از مو، و اين مو ها تمام ِچاک باسن مرا می پوشانند. اينرا خودم بارها به
سختی و با استفاده از دوربين و آينه های متعدّد ديدم و شاهدش بودم.
کشاله های رانم بسيار چاق و بزرگ هستند و مو های روی پوست شان از باقی بدنم کمتر است.
پاهايم هرچه به سمت پايين می رويم پر مو تر می شوند و در آخرين تست من و آلکس رفيق بسيار پر موی ايتاليايیم تقريباً يک مقدار مو روی پاهايمان داشتيم.
پاهايم سايزشان ده و بعضی اوقات يازده است.
امروز که نگاه می کنم روی موی انگشتان شست پايم بازمانده لاک ناخن آبی رنگی مانده است.
شستم چاق و باقی انگشتهایم هم به نسبت چاق اند.
کف پایم کمی زرد است و پاشنه ام گرد با حلالی از انحناء به شستم وصل می شود.
پشت پاهايم موهایی کمتر از جلوی پاهايم دارند کشالهء رانم تقريباً بی موست امّا کمی جوش های چرکين دارد.
باسنم با انحنای قابل قبول برای مادر بودن (با توجّــه به سمبل های باروری هزاران ساله) به کشالهء رانم وصل می شود و پوست باسنم هم موهای نازک سياه دارد.
خيلی وقت است که کمرم را نديده ام.
پوست کمرم هم مو دارد و به گفتهء مادرم موهايش بیشتر از قبل نیز شده است.
پوست پشت سرم کمی تيره است و سرم گرد و از رشتی ها هيچ ارث کلـّـه پخی را نگرفته ام.
چهار شانه ام، يعنی شانه های نسبتاً تنومندی دارم.
زير شانه هايم در جايی که دستم به بدنم وصل می شود مو زياد دارد که حتــّی وقتی تيغش می زنم پوست بدنم سياه می ماند.
بازو هايم خيلی کلفت و بدون ماهيچه و پر چربی است و به آرنج هميشه سابیده ام وصل است.
مچ دست هايم کلفت است، هميشه در تمام مسابقات مچ، دست بنده به عنوان کلفت ترين مطرح بوده است.
دستانم خيلی قوی هستند و اين را در تنها باری که سعی کردم تنيس ياد بگيريم ثابت کردم یا زمانی که گيتار می زنم و يا زمانی که مجبور شدم از خودم با خشونت دفاع کنم.
انگشتانم کشيده اما خپلند و روی همه آنها مو يافت می شود.
دستانم به اندازهء پاهايم مو ندارند ولی به اندازه کشاله های رانم دارند.
اين يک نمای کلــّی از بدن من است که البتــّه می تواند بدن هر زن ديگری هم باشد. اگر بخواهم که دست به دامن توضيح های اضافه بشوم بايد مکان خالهای بدنم و زيگيل های کوچک را هم برای شما روشن کنم تا همين الان نیز خارج از حوصله شده است.
هر روز صبح بنا بر عرف جامعه اي که در آن زندگی می کنم من ابتدای فرج و باسنم را با پوشيدن شورت گله گشادی که بدن بزرگ من را بپوشاند، پنهان می کنم. روی شورتم معمولاً شلوار جين می پوشم. سينه هايم را با سينه بند می بندم که نوک آنها از زير لباس بيرون نزند و در ضمن به جای اينکه همچون دو کــُپــّه چربی در حال لق لق خوردن و تکان خوردن باشند سفت و محکم سر جايشان بایستند. روی پستان بندم معمولاً بلوزی يا بعضی اوقات لباسی ( اين را از آشنايیم با خانمی ياد گرفتم که راه لباس پوشيدن را بلد بود) می پوشم.
می دانم که مجموعهء البسه اي که من برای پوشاندن خودم هر روز استفاده می کنم نتيجه يک مشت قوانين و عرف های اجتماعی هستند که من تقريباً هيچکدام از آنها را در پوشيدن لباس زيرِ پا نمی گذارم. يعنی وقتی در فضای عمومی راه می روم هرگز توجّه کسی به من جلب نمی شود که نگاهی حواله ام کند و يا اينکه برايش عجيب باشم. وقتی لباس تنم هست نهايت جلب توجّه اي که ممکن است بکنم همسفران مهربانی هستند که جای خود را در مترو به من تعارف می کنند چرا که بدن بزرگم را به سختی می توانم در متروی متحرّک سر پا نگاه دارم.
اما اين جامعه اي که من در آن زندگی می کنم برای برهنه بودن هم عرف های خودش را دارد. مثلاً برای استفاده از استخر مجتمعی که در آن زندگی می کنم بايد «لباس معمول» شنا بپوشم و اين را تابلو مقرّرات استخر تاکيد می کند. اين لباس معمول شنا به صورت عرفی آن بايد حداقل سينه ها، فرج، و باسن مرا بپوشاند. در سال های اخير عدّه اي از زنان توانستند دادگاه ايالتی آنتاريو( جايی که من در آن زندگی می کنم) را راضی کنند که سينهء زن با سينهء مرد تفاوتی ندارد و زن ها بايد بتوانند با سينهء برهنه در مکان های عمومی ظاهر شوند. من هنوز مطمئن نيستم که اين قانونِ ساختمان ما هم هست يا نه؟، اگر کسی در استخر نباشد من معمولاً پستانهايم را در آب رها می کنم چونکه در آب ولو می شوند و من لذّت می برم و احساس خوبی دارم.
اگر کسی در استخر باشد من به هر حال احساس ناراحتی می کنم چرا که الان چندين ماه است که موهای بدن ام را نتراشيده ام ( اين را هم مديون همان خانمی هستم که به من دامن روی شلوار پوشيدن را ياد داد)؛ راستش به اين نتيجه رسيدم که نداشتن مو به درد مومک و خارش تيغ و پول زيادی برای ليزر نمی ارزد. يک بار يکی از همشهری های ايرانی که در جکوزی با همسرش بود ابراز تعجب کرد و اعلام کرد که: "اين ( یعنی بنده که در جوار آنها در استخر بودم) خيلی کثيفه و ما بايد حتماً به دفتر ساختمان گزارش بديم!" خانم همشهری مطمئن بودند که من يکی از اين "پاکستانی ماکستانی های کثيفم"
بايد اين را قبول کنم که بدن برهنهء من و پاهای پر مویم با عرف های جامعه ای که من در آن زندگی می کنم بسيار جلب توجّه می کنند و اين موضوع مرا ناراحت می کند. چرا که نمی توانم به راحتی دامن بپوشم يا که با شلوار کوتاه بيرون بروم.
اگر تا الان نفهميده ايد، اين متن قسمتی از انشاء من برای مسابقه وبلاگ نويسی توليدات حجاب و عفاف است که قرار است قسمتی از جشنواره بين المللی با همين عنوان باشد. اين جشنواره به همّت دفتر امور زنان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران، باشگاه خبر نگاران، مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، ستاد احيای امر به معروف و نهی از منکر، سازمان زيبا سازی شهر تهران، و سازمان تبلیغات اسلامي برگزار می شود.
شرايط شرکت در مسابقه اين است که با پر کردن فرم اين مسابقه اوّل از همه، شخصيّت حقيقی و حقوقی خود را معين کنيد. اين مشتمل بر اطـــّـلاعات
1. شماره شناسنامه
2. اسم پدر
3. جنسيت
بعد هم بايد يک مطلب مربوط به حجاب و عفاف بنويسيد که همين کاری است که من کرده ام. در نهايت بايد اين مطلب را به زبان فارسی بنويسيد که زبان رسمی کشور ايران است (يعنی مثلاً به زبان های کردی يا آذری نمی شود در اين مسابقه عفاف و حجاب شرکت کرد(.
مسابقه بين المللی است و شما برای شرکت در آن نبايد ايرانی باشيد و يا اينکه حتــّی از مسالهء حجاب و عفاف در ايران بنويسيد.
چون علما بر سر مسالهء عفاف باهم اختلاف نظر دارند و هنوز من هيچ رساله توضيح المسائلی را باز نکرده ام که در آن کلمه عفاف را توضيح داده باشند من در انشاء ِخود به مسالهء حجاب بسنده می کنم.
در کانادا حجاب به شکل قانونی آن همان يک قواره شورت است که فرج و باسن را برای زنان و آلت مردانه و باسن را برای مردان می پوشاند. يعنی يک شخص حقيقی و حقوقی در فضای عمومی که متعلــّق به مردم است با پوشاندن باسن و آلت جنسی خود قوانين را زير پا نمی گذارد. با توجّه به اينکه مساله پستان حل شده است ديگر افراد دو جنسی که هم زن هستند و هم مرد دیگر مشکلات سابق را ندارند چرا که اين افراد هميشه ورای قانون هستند و قانون هرگز آنها را آدم حساب نمی کند.
امّا در اينجا قوانين حجاب به معنی اين نيست که انسان می تواند با حجاب يعنی با همان شورت خودمان در خيابان راست راست راه برود. عرف جامعه ايجاب می کند و انسان را مجبور می کند که هر روز صبح همان کار هايی را که من می کنم انجام دهد تا به فضای عمومی برود. محل های غير عمومی مانند يک هتل يا يک رستوران می توانند قوانين خودشان را وضع کنند و در پيشتر اين مکان ها زن ها نمی توانند با پستان های برهنه ظاهر شوند. به عبارتی حجاب عمومی به مراتب سخت گير تر از حجاب حقوقی است. بسياری از اين حجاب های تعريف شده در حوزه عمومی هم بر مبنای جنسيت دوگانه زن و مرد ساخته شده است. مثلاً زنها اجازه دارند که کشاله رانها و پاهای خود را از زير دامن های کوتاهشان نشان دهند امّا اين پاها نبايد که مو داشته باشند؛ اگر اين پاها مو داشته باشند عرف عمومی را بهم می ريزند و مردم را دچار شک و ترديد و يا شايد ناراحتی می کنند. مرد ها به همين ترتيب اجازه ندارند پاهای پشمالوی خود را از زير دامن بيرون بياندازند اما همان کار را با شلوار کوتاه می توانند بکنند. به همين ترتيب بیرون انداختن چاک سينه توسّط زنان از نشانه های زيبايی جنسی محسوب می شود امّا توسّط مردان، مردود و از نشانه های علاقه به همجنس می تواند باشد.
اينجا البتــّه خيلی از اين زن بودن ها و مرد بودن ها با «موی» بدن مرتبط است. اين صنعت مو پرانی از بدن! برای خودش يک صنعت کــلـّـه گنده است. محصولات از بين بردن موهای زائد بسيارند و با قيمت های مختلف به بازار عرضه می شوند. مومک که از آب و شکر ساخته می شود برای هر ظرف دويست ميلی ليتری آن حدود ده دلار ارزش دارد و پارچه های کفنی مخصوص کندن مو هم حدوداً هفت دلار برای مومک انداختن يک دست کفايت می کنند. برای از بين بردن موهای زائد توسط ليزر بايد بين هزار تا ده هزار دلار با توجّه به ميزان مو و سطح بدن پول بدهيد. برای آرايش موی سر خانم ها به طور متوسّط حدود سی دلار و آقايان حدود ده دلار بايد خرج کنند. آرايش ابرو و از بين بردن موهای «زائد» صورت حدود بيست دلار خرج بر می دارد. من آخرين باری که تمام بدنم را مومک انداختم در جايی که بسيار بسيار ارزان بود حدود صد دلار خرج کردم و اين شامل صورتم و فرجم نمی شد.
بسياری از نزديکان من ماهانه برای دلايل زيباشناسانه اي که به آنها تحميل شده است مقدار زيادی وقت و انرژی روانی و فيزيکی صرف می کنند. آنها برای اينکه زن يا مرد باشند بايد خريد کنند و روی بدنهايشان عمليّات زيبايی انجام دهند. اينها همگی نهايتاً به آنها کمک می کند که رُل اجتماعی که دوست دارند داشته باشند را بهتر بازی کنند.
مثلاً اگر دوست دارند که مردی خوشتيپ با اندامی پر از ماهيچه داشته باشند بايد روزانه زمان برای ايجاد اين ماهيچه ها صرف کنند.
يا اگر می خواهند زنی زيبا با استاندارد های زيباشناسانه امروزی باشند بايد در خوردن مراعات کنند، ورزش کنند، اندام سازی کنند، موهای زائد خود را مرتــّب از بين ببرند، آرايش موی مناسب داشته باشند و ظريف باشند و "زنانه!" اگر مرد همجنسگرا هستند بايد يک نوع خاصّی از رُل اجتماعی را ايفا کنند که شامل حجاب و مو داشتن و مو نداشتن می شود. اگر زن همجنسگرا باشند باز همين داستان است و اگر هم دوجنسی و ترانس باشند هم که ديگر پدرشان در می آيد تا اين رُل های اجتماعی را ايفا کنند.
شخصِ شخيص بنده مثلاً با اين هيکل گنده ام، پاهای پر از مو و دستان تنومندم سخت می توانم رُل زنِ زيبای ظريف را ايفا کنم و برای اين کار بايد دست به دامن عمليّات زيبايی شونده بشوم. يعنی بايد بدنی که در بالا به طور کلــّی توضيح دادم را تغييراتی دهم. امّا اين تغييرات تا يک حدّی ممکن است. مثلاً من نمی توانم اندازه کلی بدنم، طول قدّم، يا رنگ چشمانم را عوض کنم. اما مثلاً می توانم يا جايی که می شود تغيير جنسيّت دهم و با کمک هرمون و جراحی مو های بدنم را بيشتر کنم و پستان هايم را هم ببرم. بنابر اين تمام خصوصيّات بدن من چه برهنه، چه پوشيده، شامل حال اين حجاب اجتماعی کلــّی می شود. يعنی اين عرف مرا مجبور می کند که هر بار دزدکی وارد استخر شوم و پاهای پشمالویم را به آب بسپارم جايی که مو های آنها کمتر ديده می شوند. اگر که نسبت به شکل بدنم و چاقیم هم مشکل داشتم (که هنوز هم دارم) می بايستی کلـّی زحمت روانی بيشتری برای ظاهر شدن در فضای عمومی می کشيدم.
حالا شما اين بدن من را بگيريد و همانجوری لخت و مادر زاد بگذاريدش روی ميز داوران مسابقه حجاب و عفاف و از آقای شمقدری مشاور رئيس جمهور بخواهيد که به اين بدن برهنه من حجاب و عفاف را اضافه کند.
به نظر شما!؟ آقای شمقدری اوّل از همه چه می کند؟!
حالا گيرم که حجاب و عفاف را با تعريفی که خودش از آن دارد به بدن من اضافه کرد با مساله مهمّ ظرافت چه خواهد کرد؟ چرا که تعريف آقای شمقدری از بدن زن همراه با حجاب و عفاف شامل ظرافت هم می شود و ايشان می گويد:
« موضوع حجاب و عفاف نه تنها پدیده متحجّــرانه در کشورهای اسلامی از جمله ایران نیست بلکه امری پیشرفته در حوزهء شناخت انسان به ویژه آگاهی از شخصیّت موجودی ظریف به نام زن است»!
حالا گيرم که اين حجاب و عفاف اجباری به بدن من اضافه شد بعد امّا تازه قرار است از اين بدن محجــّبه و با عفــّت من استفاده تبليغاتی هم بکنيم؟
« از نظر زیباشناسی در بحث رسانه ای نیاز است به موضوع حجاب و عفاف بیشتر توجّه شود تا تصویری که از یک زن در ذهن داریم به درستی ارائه دهیم تا در ذهن مخاطب یک تأثیر مثبت ایجاد کنیم اما امروزه متأسفانه استفاده از تصویر یک زن با حجاب در کار تبلیغاتی به عنوان عقب ماندگی تلقـــّی می شود.»
خدا را شکر که البتــّه اگر بدن برهنه رفيق عزيز من بهمن را روی ميز آقای شمقدری بگذارند برای بهمن حجاب و عفافی در نظر نمی گيرند چرا که بهمن مرد است و طبق نظر آقای شمقدری:
« حجابی که در اسلام مطرح می شود بیشتر زن را در بر می گیرد و در مورد مرد حجاب بیشتر در حیا و غیرت معنا پیدا می کند.»
لابد حالا آقای شمقدری در حالی که دارد به بدن من حجاب و عفاف را اضافه می کند و زير لب غر می زند: « که بابا اين چه زنی است که اين همه پشم دارد و هيچ ظرافت ندارد؟» می خواهد به من توضيح دهد که ببينيد ما يک کشور اسلامی هستيم و اينجا هم مثل همان استخر خانه شما عرف های خودش را دارد.
که در اينجا من بايد با زبان بی زبانی سخنان خودش را به خودش تحويل دهم که:
« حجاب و عفاف یکی از شریعت های اسلامی است و در انقلاب اسلامی موضوع حجاب و عفاف مورد دستاویز قرار می گیرد و به فرهنگ و عقاید و شریعت اسلامی مرتبط می شود »
و خوب در ادامه بايد به آقای شمقدری بگويم که برادر من بدن بنده دستاويز شماست شما هرچقدر که الان برای اضافه کردن حجاب و عفاف بدن من را دستمالی می کنيد، برای اينکه شريعت اسلامی را در آن مملکتتان به خيال باطلتان زنده نگاه داريد، بايد دست به بدن زنان مسلمان بکشید و آنها را هم دستمالی کنيد. حالا چه اين دستمالی را شخص شخيص شما در اين مسابقه متين حجاب و عفاف انجام دهد، چه ماموران انتظامی در خيابان ها به زور کتک و باتوم!
آنچه بر لبان مسلمان من لبخند تلخی را می آورد اين است که اين حجاب و عفافِ دستمالی شده شما کارکرد اجتماعی اش يک چيزی است در مايه های همان پشم من، که برای زن شدن در اين جامعه بايد آن را از بين ببرم! فرقش اين است که پشم من در اين جامعهء «مدرن» کانادايی، شده است يک رکن اجتماعی که نقش مرا به عنوان يک زن تعيين می کند، و آن حجاب و عفاف شما در آن جامعه "اسلامی" تبديل شده است به يک رکن سياسی که موقعيّت وجودی کلّ نظام «اسلامی» شما را تضمين می کند. غافل از اينکه موقعيّت سياسی شما و يا حداقل موقعيّت ایدئولوژيکتان آنچنان به خطر افتاده است که به زور باتوم و کتک آنرا زنده نگاه داشته ايد.
به قول خيلی از اساتيد لحظه اي که شما کلمه الله را به روی پرچمتان اضافه کرديد و مساله عفاف و حجاب زنان شد مساله الله روی پرچم تان، شما معنی حجاب را عوض کردید و از اين به بعدش هم بايد سر اين معانی حجاب و عفاف تا عمر داريم باهم دعوا کنيم.
در آخر می خواهم متذکــّر شوم که اين زن بی عفــّت که بدن خودش را اينچنين دست آويز عقايد فمينيستی اش کرده است، يکی از حاميان برهنه حق زنان در کانادا برای انتخاب پوشش اسلامی است. چرا که اينجا مثل همان مملکت اسلامی شما پوشش زنان دستاويز سياست های بين المللی مردانی است که تا امکان دارد می خواهند از اين بدن استفاده سياسی کنند.
در نهايت اميد وارم از بدن من لذّت کافی برده باشيد.
با تشکـّر
نازلی کاموری به شماره شناسنامه ... (واقعاً نمی دانم چیست( و فرزند پدری که احتمالاً دوست ندارد اسمش را اينجا بياورم و مادری که نگران وضعيّت من بعد از نوشتن همه نوشته هايم است.
اين نوشته در غياب عيال و فرح خانم، به کمک دوست اینترنتی ناديدهء مهربان، آقای سهند شمس اسحقی ويراستاری شد.
مورّخ 19/آذر/86
بهانه اين مطلب اين مطلب نسرين [2] بود
Links:
[1] //sibiltala.blogspot.com/
[2] //nimanasrin.blogfa.com/post-322.aspx