در کشمکش دوران، پرهیز از خیالات کن
از عدل و عدالت، مرید از سر مردان کن
بر رفاقت ای یار، طلب جام پر از می کن
در رفاقت ای دوست، بوسه ای بر لب این جین کن
در هر قدمی، گلستانی از شبنم بینم
دست یار گیر ای دوست، و هر شب عالمی از می کن
این سخن، در دل غم بسته نزند هیچ علاجی
لیکن سخنی گو، وبا پیمانه به هر دری طی کن
ای دوست من، گوش مده بر خلف ان ستیزه
کاین دم گرم حیف شود، بر لبانم ان را شیرین کن
Recently by مسعود از امریکا | Comments | Date |
---|---|---|
مولـوی - "چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم" | 19 | Feb 21, 2010 |
گر مولانا خدایت، ز این ره عشق، فراقت باشد | 17 | Feb 17, 2010 |
بوستان در یک دست، گلستان در دست دگر، ز این دیوان شمس در قلب، رها باش ای برادر، بس رها | 20 | Feb 16, 2010 |