می بینی که آهو می خرامد
ترا می نگرد وانگاه
با گامهای ترد و پرنده
از سر علف و گیاه و خار می جهد
می بینی که در محاصرۀ کوههایی
و ابرها بر تو چتر می بندند
و رود
رود بزرگ
می خروشد
از سرچشمه های برفی سردش
می بینی که پرندۀ کوچک
از آب شیرینش می نوشد
و می خواند شاد، شاد
آنسان که انگار در جهان
هرگز بدی نبوده است
می بینی و می گذری و جهانت را می پذیری
و شادمانی ات آن است
که این همه در تو برگردانی زیبا دارد
و بر صفحۀ ذهن و خاطرات تو می نشیند
و بر صفحۀ دفتر شعرت
نقش می بندد.
Salida, Colorado
7 August 2008
-----------------------------------
Recently by Ali Zarrin | Comments | Date |
---|---|---|
همیشه می آیند | 1 | Jun 25, 2009 |
از شب و جیرجیرک ها و.... | 1 | Mar 02, 2009 |
Links:
[1] //www.alizarrin.com