نفس آسوده می آید
ز شُشهای تنورآسای تابستان؛
و می لغزد به آرامی
به روی برگهای بوتۀ انگور
قطره های دلکش باران.
گوئیا چشم بلند آسمان از شوق یک فرزند
دانه ای گوهر فشانده از نوک مژگان؛
یا که یک مرغ مهاجر
قطره اشکی را
فرو افکنده پیش از لحظۀ آتشفشان غربت هجران؛
یا که آه عارفی شوریده و حیران
آب در چشمان من آورده است اینسان.
گوهر یکدانۀ کیهانی، ای انسان؛
کو به پای خویشتن افتاده در زنجیر این زندان:
قطره ای کو باز بوسد سینۀ ریحان
آه سرد توست:
فرو افتاده از چشمان سبز و سینۀ تبدار تابستان.
بیستم ژوئن 2005
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |