عاشق آسا در دل شبهای تنگ و تار خویش
رازها بسیار می گفتم به یار غار خویش
هر سحر با چشمۀ خورشید اندر چشم خود
سر به خوزی بردم از هر کشتۀ بی بار خویش
میوه ها چیدم به شادی از درخت عمر خود
جملگی تلخ آمده از مزرع انکار خویش
تا زلال روشنی آید ز انفاسم برون
سالها کوشیده ام در صیقل افکار خویش
طبع من آنروز بگشود در بر روی نظم
که دل آزاد آمدم از کینۀ سرشار خویش
عاقبت، بردم نصیبی حاصل ابرام سخت
در درون خویش دیدم راه ها هموار خویش
چهری، آن روزی شوی از قید بیش و کم رها
که وحیدی یابی اندر بیهش و هشیار خویش.
هفدهم نوامبر 2004
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |